(توصیه می کنم نخست مقالۀ اقای
محمد برقعی را که در زیر آمده بخوانید)
این گفتۀ گوبلز- وزیر تبلیغات
هیتلر- خیلی معروف است که می گفت: "از بزرگیِ دروغ نترسید، تکرارش کنید! باور
می کنند."
به نظر می رسد که طراحان استراتژی
تبلیغاتی خامنه ای شاگردان معنوی گوبلز هستند. حداقل حسین شریعتمداری که خودش را
سال ها پشت ویترین کیهان به تماشا گذاشته، بدون تردید چنین است و روش هایش هم برای
همگان آشناست. اما بعید نیست که خامنه ای بیش از یک حسین شریعتمداری داشته باشد،
که برایش استراتژی تبلیغاتی تدوین می کنند.
*
چالش بزرگ جباران تاریخ این بوده انسان
ها ذاتا خبیث و شرور نیستند، بلکه برعکس حسی عمیق از "انصاف[1]" و گرایشی نهادینه به همدردی
با دیگران و مهار خودخواهی (به یاری انصاف) و از خودگذشتن به نفع دیگری[2] کمابیش در همه انسان ها هست
(سویه ای که بنیاد «اخلاق» مبتنی و متکی برآن است). البته که در کنار این ها غریزۀ
بسیار قدرتمند تر قدرت-خواهی و قدرت دوستی هم در انسان ها نهادینه است. جباران نمی
توانند تنها به بازی با سرشت قدرت دوستی نهادینه در انسان ها بسنده کنند بلکه ناگزیرند
تا با دستکاری[3]
داوری انسان ها، برون ده غریزه انصاف و دیگرخواهی انسان ها را هم به حساب خودشان
واریز کنند، والا بازی قدرت را خواهند باخت.
تاریخ شواهد بی شماری از این چالش
جباران با سویه اخلاقی انسان ها به دست می دهد. برای نمونه، هیتلر پیش از حمله به
لهستان که آغازگر جنگ دوم جهانی شد، علاوه بر گردهمایی های نظامی و شبه نظامی پرطمطراق
و خطابه های آتشین تهی از محتوایی که تنها به کار تحریک هیجان قدرت دوستی آلمانی
های تحقیر شده در جنگ اول جهانی می آمد، فیلم هایی را هم از تیره روزی آلمانی
تبارهای ساکن لهستان در سینماها نشان می داد تا با تحریک حس شفقت آلمانی ها خروجی
آن حس را به حساب غرایز وحشیانۀِ قدرت-مدار خود و حزبش واریز کند. عین همین کار را
استالین در حکومت خونین اش کرد. مثلا در اوان به قدرت رسیدن پس از مرگ لنین،
مخالفان برجستۀ سیاسی اش - که همگی از همکاران و یاران لنین بودند- را به قصد
نابودی دستگیر کرد. در زندان نزد تک تک آنها آدم فرستاد و از ایشان خواست تا در
دادگاه علنی به خیانت خودشان اعتراف کنند تا همبستگی حزب سوسیالیست در شرایط بسیار
شکننده و بحرانی اتحاد شوروی اولیه حفظ شود. فرستاده استالین به آنها قول می داد
که درپی چنین اعتراف دروغی "رفیق استالین آنان را مورد عفو قرار خواهد
داد". این زندانیان هم - که بیشترشان
را آرمان هایی انسانی/اخلاقی به سوسیالیسم
کشانده بود- متقاعد می شدند تا برای حمایت از نظام سوسیالیستیِ دستخوش بحران، این
از خودگذشتگی را انجام بدهند. اکثریت قاطع این زندانیان پس از اعتراف به خیانت در
دادگاه های علنی، بلافاصله تیرباران شدند در حالی که برون ده داوری اکثریت مردمی
که این محاکمه های از پیش کارگردانی شده را دیده یا اخبارش را شنیده و خوانده
بودند یکجا به حساب استالین واریز شد.
درواقع جبارانی چون هیتلر و
استالین و خامنه ای در مدیریت سویه قدرت طلب و قدرت دوست بشری هیچ مشکلی ندارند،
مدیریت این سویۀ انسان ها برای آنان مهارتی غریزی است. اما آن سویه ای از بشر که
بستر گرایش به انصاف و حس همدردی با دیگران و دیگرخواهی است همواره برایشان مایه
دردسر بوده است.
تبهکاران تاریخ برای مدیریت وجدان
اخلاقی مردم نیازمند افرادی هستند که خبرۀ این کارند. اینجاست که نقش شخصیت های
تاریخی ای چون امروابن عاص، گوبلز، حسین شریعتمداری و در یک کلام ابزارهای
پروپاگاندا بارز می شود. عجیب نیست که در مقایسه با خود جباران، شخصیت هایی از این
دست، در مقام مقایسه با خودِ جباران، بهره مندان از هوش بیشتر و پیچیدگی های
شخصیتی کلان ترند، زیرا متولی کاری بسیار دشوارتر از اعمال قدرتِ سخت می شوند.
روش های عمومی که خبرگان
پروپاگاندا برای فریب دادن وجدان های اخلاقی مردم می کنند را می توان در این ها
خلاصه کرد:
1) دروغ؛ مثل نمونه ای که آقای
برقعی در مقالۀ زیرین نقل کرده اند.
2) تحریف تاریخ در بستر عصبیت های
قومی؛ مثل نمونه پروپاگاندای ضد یهودی که حزب نازی به راه انداخت؛ یا افراطی گرایی
شیعی (در نظام ولایت فقیه متاخری که مداحان بازیگران عمدۀ آن شدند) با توسل به نفرت
از عمرابن خطاب (خلیفه دوم که دستور حمله به ایران را صادر کرد) درخاطرۀ جمعی
ایرانیان.
3) دستیازی به اسطوره هایی که در ناخودآگاه
جمعی مردم زنده است؛ مثل بهره برداری از انگارۀ «ولایت» (در تشیع) در کل نظریه
ولایت فقیه و تاکید بر آن شان فعال مایشائیِ غیرقابل نقدی که «ولی الله» در این
اسطوره دارد تا بگویند خمینی و خامنه ای هرچه کردند به اذن الهی بوده است پس احدی
را یارای چالش و پرسش از ایشان نیست. نمونه غیر دینی این روش را در دستیازی نازی
ها به نظریه «داروینیسم اجتماعی» (که به ناروا از نظریه انتخاب طبیعی در تکامل
گونه های زیستی اقتباس شده بود) می بینیم. نازی ها با عَلَم کردن این اسطوره (که
در آن زمان رواج زیادی داشت) در تبلیغات شان بود که دست به قتل عام معلولین جسمی و
ذهنی بستری در آسایشگاه ها زدند، زنان یهودی و کولی را عقیم کردند؛ همچنین در بخشی
از پاکسازی قومی یهودیان و کولی ها، ونیز در تهاجم نظامی به ملت های پیرامونی هم
صراحتا براین مبنا استدلال می کردند. نمونۀ دیگر غیر دینی استفاده از این روش
دستیازی لنین به نظریه ماتریالیسم تاریخی بود برای نظریه پردازی در باب تجویز
خشونت برای برقراری سوسیالیسم از بالا- بدون توجه به مرحلۀ تاریخی که جامعه مورد
نظردر آن قرار دارد- که به «بولشویسم[4]» معروف شد.
اما بدون تردید ساده ترین و رایج
ترین روش های اینگونه، دروغ است. گوبلز راست می گفت که تکرار زیادِ دروغ باعث می
شود که مردم باورش کنند. البته برای حصول این معنا وجود و استمرار یک شرط لازم
است: برقراری «فضای عمومی بسته»؛ بدون حصول این شرط، تکرار دروغ چندان مفیدِ باور
مردم نشده بلکه به روند بی اعتبارشدگی منبع دروغ یاری می رساند.
درست از همین رو هم هست که نظام
های اقتدارگرا برای مسدود کردن مجاری خبرگیری شهروندانشان تا این میزان اهتمام
داشته اند. نظام ولایت فقیه با هرگونه منبع خبری خارجی مشکل دارد و این مشکل خود
را به عنوان نگرانی از تاثیر "دروغ خارجی ها" روی شهروندان توجیه می کند
در حالی که نگرانی نظام ولایت فقیه در واقع چیزی جز از شکستن انحصار دستگاه های
دروغ پراکنی سازمان یافتۀ خودش نیست. بی گمان بزرگترین لطمه را به نظام ولایت فقیه
پدیدۀ نوپدید اینترنت و شبکه های ماهواره ای زدند. هنوز که هنوز است نظام به رغم
ناتوانی اش در مقابله با این نوپدیدها همچنان در تلاش برای پایین نگهداشتن سرعت
اینترنت، تاسیس پلیس فتا، و پارازیت افکنی بر امواج ماهواره ای است. در این زمینه،
موفق ترین موجودیت اقتدارگرای جهانی نظام سیاسی کرۀ شمالی است که توانسته که
درسایۀ ممنوعیت مطلق اینترنت و شبکه های ماهواره ای، رواج بلامنازعی از دروغ های
خود را در میان مردم اش حاکم کند. تردیدی ندارم که الگوی کرۀ شمالی، حسرت جانسوز
خامنه ای است. بزرگداشت الگوواره ای که او از نظم آهنین کره شمالی، پس از بازگشتش
از آنجا در دوران ریاست جمهوریش کرد، در نگاهی گذشته نگر[5]، آشکارکنندۀ طبع فاسد و جبار
او بود والا هیچ انسانی که اندک بهره ای از وجدان اخلاقی و حس شفقت انسانی داشته
باشد نمی تواند پدیدۀ کرۀ شمالی را بزرگ دارد، چه برسد که آن را الگو و نمونه قلمداد
کند.
*
سخنی
فراتر
اگر به پدیدۀ «فرهنگ» به مثابۀ
زیست بوم توهمی نگاه شود که انسان ها درون آن حیات قبایلی (بسته ای) را استمرار می
بخشند، پدیدۀ پروپاگاندای جباریت را می توان در منظری کلان تر و چارچوبه ای به
لحاظ تمدنی پرمعناتری دید.
همۀ نظام های سیاسی که حول یک
«ایدئولوژی» شکل گرفته اند اعم از نظام های حکومت دینی (مثل حاکمیت کلیسا در قرون
وسطای اروپا، خلافت های بنی امیه و بنی عباس، حاکمیت ولایت فقیه) یا نظام های
مارکسیست-لنینیستی یا نظام ناسیونال سوسیالیست (نازی) آلمان رایش سوم، ونیز همۀ
حکومت های سلطنت مطلقه ای که در طول تاریخ بوده اند (سلطنت رومانف ها در روسیه،
سلطنت بوربون های فرانسه، امپراطوری ژاپن تا پایان جنگ دوم جهانی، سلطنت های مغولی
هندوستان، و سلسله های مختلف حکومتی در ایران، ...) از کلان ساختار «قبیله» پیروی
می کنند.
تکوین کلان ساختار «قبیله» به پیش
از انقلاب کشاورزی در دوازده هزار سال پیش بازمیگردد که طی آن انسان ها به صورت
قبیله های خونی چندین ده نفری زندگی میکردند و معیشت شان وابسته به جمع آوری مواد
غذایی موجود در طبیعت و شکار بوده است. این دورۀ بسیار طولانی از حیات بشری - که
از تکوین هوموساپینس تا انقلاب کشاورزی استمرار داشته – را به نام شیوۀ معیشت رایج
شان دوران "انسان های شکارگر/جمع آورنده"[6] نامگذاری کرده اند. پس از
انقلاب کشاورزی بود که «روستا» پیدا شد که در آن جمعیتی چندین صدنفری به کار
کشاورزی اشتغال داشته اند. در روستاها هم ساختارهای خونیِ قبایلی استمرار یافت که
(به جهت اجبار در همکاری کشاورزی) ناگزیر از همزیستی بودند. امروزه ساختار
شکارگر/جمع آورنده در قبایل پراکنده در آفریقا و اعماق جنگل های آمازون هنوز هستند
ولی بنیاد "روستا" استمراری جهانی یافت زیرا تولید کشاورزی تا همین چند
قرن پیش تنها شیوه از تولید کلان بود. همزیستی قبایل در ساختار روستا همواره پراز
چالش های برآمده از عصبیت های خونی بین قبایل بوده است، چالشی که هنوزهم در
روستاهای خودمان کمابیش برقرار است. قبیله ها: 1) همواره مرد/پدر سالارند، 2) همیشه
مدیریتی مرکز-محور و استبدادی دارند و 3) همواره اسطوره ای از آن خود دارند که
روایتی است بیان کنندۀ آغاز قبیله و معنای تعلق به آن. توجه دارید که چگونه
ساختارهای سیاسی اقتدارگرای سکولار و تقریبا همۀ نظام های سیاسی دینی (تشیع،
کلیسای کاتولیک، کلیساهای ارتودوکس، بودائیت تبتی، یهودیت ارتودوکس، ...) میراث
برندگان ساختار قبایلی هستند. "دولت" به معنای امروزین پدیده ای است که
از عمر جهانی آن کمتر از شش قرن می گذرد که از دولت-شهرهای تجاری/بندری ایتالیا شروع
شد. انگاره هایی چون "شهروند"، "حقوق انسانی" از جمله حق
مشارکت سیاسی شهروندان در امر حکومت، قوای سه گانۀ مقننه/مجریه/قضائیه، همه وهمه
انگاره هایی هستند که در متن مفهوم "دولت" به معنای امروزی اش معنا می
یابند و در حکومت های پیشامدرن مطلقا معنایی نداشتند[7].
«فرهنگ» به مثابه زیست بومی
توهمی، آن فضای ذهنی ای که آحاد قبیله را در تسخیر خود دارد را نمایندگی می کند.
«فرهنگ» است به «قبیله» و سلسله مراتب آن معنایی در ذیل جهانشناسی[8] خودش می بخشد. از این نظر
جهانشناسی در کانون «فرهنگ» قرارداشته و مرجعی برای همه تبیین های دیگر می شود. من
در جای دیگری[9]
در مورد رابطۀ جهانشناسی با فرهنگ توضیح داده ام و در اینجا تکرار نمی کنم. تکوین
جهانشناسی فرهنگ ها در بستر تاریخ قبیله بگونه ای است که این جهانشناسی ها موید
ساختار قدرت حاکم بر قبیله است. برای مثال در فرهنگ شیعه، ما "زیارت جامعه"
را داریم که در آن خدا هیچکاره می شود تا ائمه شیعه همه کاره بشوند! و این همه در
مخالفت آشکار با متن قرآن صورت می گیرد! یا در آموزۀ تثلیث مسیحی "پدر"
و "روح القدس" عملا هیچکاره می شوند تا "پسر" (یعنی عیسی
مسیح) در عمل همه کاره باشد. با توجه به این واقعیت که جهانشناسی های فرهنگ
(برخلاف مثلا جهانشناسی مبتنی بر علم که امروز داریم) هرگز هیچ مبنای مشاهده ای/آزمونی
نداشته اند وتنها از منابع اسطوره ای در کنار جنبه های قدرتی (برآمده از متن حیات
قبیله) برآمده اند است که بر «توهمی» بودن زیست بوم های فرهنگ اصرار می ورزم. اگر
بناست تا بنیاد و قوام قبیله پایدار بماند این توهم باید که به جد پاس داشته شود،
و چنین هم می شود.
تا زمانی که موجودیت قبیله مورد
تهدید عاملی بیرونی نباشد، «فرهنگ» به مثابۀ زیست بوم توهمی آحاد آن قبیله دچار
هیچ مشکلی نخواهد بود و بواسطۀ نظام آموزشی درون قبیله استمرار یافته و بقایش
تضمین شده است. اما زمانی که عامل بیرونی بر قبیله اثربگذارد، سامانه های دفاعی به
کار می افتند، تا توهمی که زیست بوم آن قبیله بوده (یعنی «فرهنگ»، را حمایت کنند.
اینجاست که این بحث جامعه شناسی تاریخی با بحث سیاسی ای که این نوشتار با آن شروع
شد، پیوند می خورد.
اگر بپذیریم که موجودیت های سیاسی
اقتدارگرا مبتنی بر و نمایانندۀ ساختار قبایلی اند، می توانیم شباهت و حتی وحدتی
را رفتارهای این نظام های متکثرکشف کنیم. سپهر مدرن تنافرذاتی با زیست بوم های
بستۀ فرهنگ دارد. این تنافر در محوریت عقلانیتی که جانمایۀ مدرنیته است، در دانشی
که منحصرا درپی مشاهده/آزمون بدست آمده بر صدر مشروعیت می نشیند، در اشاعۀ رویۀ
پرسشگری بی مهار، در اعتبارزدایی از "تعبُّد" و قداست زدایی از آموزه
ها، در بروز انگاره های نو از جامعۀ مثکثر سیاسی و حقوق متعدد شهروندان که هرگز
قابل سلب نیست، در فراوانی رفت و آمد انسان ها که موجب آشنایی آن ها باهم می گردد
و از ویژگی های برآمده از دانش و فن آوریی است که خود فرزند مدرنیته است، و
سرانجام در انقلاب ارتباطاتی که جهان را به خانۀ تک تک انسان ها می آورد، متجلی می
شود.
پرواضح است که محیطی این چنین که
پروردۀ مدرنیته است تا چه میزان با بقای زیست بوم های بستۀ توهمی را که یادگار
حیات قبایلی بشر است، منافات دارد. در چنین میدان ناهمواری بود که نازی ها و
امپراطوری ژاپن و بلوک شرق و سلطنت های مطلقه متلاشی شدند و حزب کمونیست چین برای
بقای معنا دارش به تنش های بی پایان و بی سرانجامی افتاده است. نظام ولایت فقیه در
همچو سپهر ناسازگاری می خواهد داعیه های یاوه ای چون ولایت مطلقه و عبودیت مردم در
برابر ارادۀ یک نفر را با اتکا به گزاره های نقدناپذیر "مقدس" به پیش
ببرد. بی دلیل نیست که "احساس تهدید" قدرتمند ترین و محوری ترین حس این
نظام در چنین عرصه ای باشد. چرایی ادبیات آکنده از تعابیر نظامی علی خامنه ای (همچون
ادبیات جنگی بدیل استالینیست اش کیم جونگ اون) اینک روشن تر از همیشه دیده می شود.
اینجاست که دست بردن به دروغ و تهدید و بی رسمی ها وشقاوت تنها سلاح نظام ولایت
فقیه می شود، که بیش از سه دهۀ خونین و نکبت بار است که شاهد آنیم.
اما در حالیکه اعمال این دروغ ها
و شقاوت ها لازمه استمرار بقای نظام ولایت فقیه است، این نظام بایستی بتواند ننگ
ناگزیری را که از این همه بر خود می خرد تا حد ممکن از خود دفع کند. این همان
چالشی است که گفتم جباران با سویۀ اخلاقی انسان ها دارند و طراحی و مدیریت این بخش
سیاست جباران آدم های ویژه ای را طلب می کند. همین چالش است که لازم می کند تا
دروغ بر جنایت افزوده شود تا مثلا حسینعلی منتظری عامل اعدام ها و محمد خاتمی عامل
قتل های زنجیره ای معرفی گردند و میرحسین موسوی عامل تقلب در انتخابات!؛
"قربانی" باید "قاتل" معرفی گردد تا قاتل واقعی متحمل ننگی
نگردد.
در حالی که نظام ولایت فقیه
برخلاف نظام کرۀ شمالی نتوانسته است انسداد فضای عمومی را متحقق کند، چرا این دروغ
ها توسط عده ای –ولو اقلیت- باور می شود؟ پاسخ این پرسش در خود چنان باورمندانی
است و نه در بیرون از ایشان. انسان ها تمایل به باور کردن چیزی دارند که دوست
دارند حقیقت باشد؛ این سرشت آرزوخواهانۀ نهادینه در فرایند اقناع است. فردی
که ذهنش در تسخیر هندسه قبایلی است، از انسان قبایلی خوشش می آید. در سپهر عمومی
به همان میزان که فرهنگ قبایلی بی اعتبار می شود، بخت امثال خامنه ای هم برای
استمرار سلطه کاهش می یابد. این دلیل آن است که پایگاه اجتماعی نظام ولایت فقیه در
دو دهه گذشته پیوسته در حال عقب نشینی به لایه های کمتر تحصیل کرده بوده است
بطوریکه شهرهای بزرگ به شهادت انتخابات هفتم اسفند از حوزه تاثیرگذاری نظام تا حد
بسیار زیادی خارج شده اند. همین واقعیت هم سرنوشت محتوم انقراض نظام ولایت فقیه را
در افق میان مدت آشکارا به نمایش می گذارد. اما بخت نظام در دشواری خروج از فرهنگ
قبایلی است که فرایندی دردناک برای فرد است و موجب بروز مقاومت در فرد می گردد.
این مقاومت روانی خود را با خشونت هم نمایش می دهد و درست از همین روست که لایه
هایی از اجتماع در در برزخ این دگردیسی هستند بسیار گرایش به دست زدن به خشونت
دارند. این گرایش به خشونت همانی است که نظام با مهارت آن را برای مقاصد خودش
مدیریت می کند، می خواهد اسید پاشان دیروز باشد یا گردان های نامحسوس امروزی،
جلادان و شکنجه گران زندان ها باشد یا مدافعان داوطلب حرم ها و شاید بمبگذاران
انتحاری فردا.
irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk
" نعل
وارونه"٬ محمد برقعی
مدتی پیش میهمان دوستی بودم میهمانی به احترام برادرش بود که از
ایران آمده بود .دوستم پزشکی است بسیار بااستعداد و حاذق . پدری بسیار مسئول
وانسانی بسیار شریف. برادرش را که بیشتر شناختم دیدم وی هم از همان گونه است .
پزشک معتبروخوش نامی در اصفهان . با آن که هردو از یک خانوده مذهبی هستند ،که
بسیار هم مراعات آداب دین را می کنند، اما هیچ کدام رابطه ای با حکومت ندارند؛
برادرش از آن چه در ایران میگذرد میگفت .از خشونت ها گفت ، و با تاسف گفت در
سالهای اولیه انقلاب خیلی به مردم ستم شد ، و بسیاری مردم بی گناه به جوخه اعدام
سپرده شدند . تاسف بسیار می خورد که چگونه این "داعشی ها (اصطلاح خودش بود
)انقلاب معنوی واسلامی و خدایی ایران را، با ریختن خون بی گناهان آلوده کردند ، و
چهره معنوی آن را در جهان کم اعتبار کردند .
بسیاراز این دست گفت .از جمله گفت رئیس آن ها یک بعد از ظهر 54 کودک
ونوجوان را به جوخه اعدام سپرد. چون این ماجرا را نمی دانستم پرسیدم این بی رحم که
بود ؟ گفت چه انتظار داری آیت اللله منتظری . با شگفتی پرسیدم کدام منتظری؟ گفت
همان که امام را هم فریب داد ،و چنان با مهارت هویت واقعی خودش را پنهان کرد که
توانست حتی قائم مقام امام شود .اگر آقا امام زمان و پاسدار این انقلاب نبود ،
مهره های نفوذی امثال او که در همه سطوح بودند، و هنوز هم هستند ، ایران و انقلاب
شکوهمند آن را نابود می کردند. پرسیدم آگر این همه مهره نفوذی است ،چه گونه انقلاب
خط درست خود را ادامه داده است، گفت با هدایت ولی فقیه ، که مستقیما با امام زمان
رابطه دارد، و توسط ایشان ،که بر همه امور جهان تسلط داند ، راهنمایی می شوند.
چون این ادعاها برایم خیلی عجیب بود و باور نکردنی ،گفتم مدرک شما
چیست . چرا امام خمینی همه حقایق را در مورد آیت الله منتظری به مردم نگفتند . گفت
چرا ایشان در یک نوشته هشت صفحه ای با جزئیات همه چیز را نوشتند. با تعجب پرسیدم
چرا من نشنیدم .گفت بله آیت الله خامنه ای به خاطر مصالح کشور، با نظر آمام تنها
یک صفحه و نیم آن را ،که مربوط به عزل منتظری بود، به اطلاع مردم رساندند، اما
الان چند سالی است که تمامی آن نوشته را در اختیار مردم گذاشته اند ،و من تعجب می
کنم شما ندیده اید .در همه مجامعی که من می روم همه آن را خواند ه اند ،همه مسجدی
ها ،بسیجی ها ، هیاتی ها، دلبستگان به رهبر آن را با تفصیل دیده اند . البته شاید
چون شما خارج نشین هستید ،ومتاسفانه در خارج هر خبری هست از طریق اصلاح طلب پخش می
شود،لذا امثال شما آن را ندیده آید
خاتمی عامل قتل های زنجیره ای
ماجرای فوق را چندان جدی نگرفتم ، تا نا مه آقای کروبی به آقای روحانی در هفته گذشته در خبرها آمد. همان طور که میدانید در آ ن نامه ایشان از رئیس جمهور خواسته بود ترتیبی دهند که ایشان دریک دادگاه علنی محاکمه شود. و کفته بود هر دادگاه که تشکیل شود قبول دارد ،و قول هم داده بود که ازهرحکمی که صادر شود فرجام نخواهد . این تقاضا در پاسخ به سخنان آیت الله خامنه ای بود که گفته بودند این ها نانجیب هستند. آقای کروبی مدعی هستند که در آن دادگاه مردم می بینند چه کسانی نجیب و چه کسانی نانجیب هستند
ماجرای فوق را چندان جدی نگرفتم ، تا نا مه آقای کروبی به آقای روحانی در هفته گذشته در خبرها آمد. همان طور که میدانید در آ ن نامه ایشان از رئیس جمهور خواسته بود ترتیبی دهند که ایشان دریک دادگاه علنی محاکمه شود. و کفته بود هر دادگاه که تشکیل شود قبول دارد ،و قول هم داده بود که ازهرحکمی که صادر شود فرجام نخواهد . این تقاضا در پاسخ به سخنان آیت الله خامنه ای بود که گفته بودند این ها نانجیب هستند. آقای کروبی مدعی هستند که در آن دادگاه مردم می بینند چه کسانی نجیب و چه کسانی نانجیب هستند
عکس العمل ها به این نوشته از جانب طرفداران آقای خامنه ای غیر
منتظره نبود .از جمله تکرار همان سخنان ایشان ، که ما در حق اینان نهایت رئوفت
وبزرگواری را کرده ایم ،که به حصر شان کفایت کرده ایم ، والا اینان در هر دادگاه
صالحی که محاکمه شوند محکوم به مرگ می شوند
اما نکته ای که تازه بود سخنان آقای رضا سراج مسئول پیشین بسیج
دانشجویی کشور بود. وی هشدار داده بودند « بعد از انتشار نامه نانجیبانه کروبی،
بوی توطئه قتل های زنجیره ای به مشام می رسد. از همین رو بعد از انتشار نامه
مذکور، باید بیشتر از وی مراقبت شود تا حوادث قتل های زنجیره ای و انتساب آن به
نظام و نیروهای انقلابی تکرار نشود. در سال ۱۳۷۷ پس از آنکه اصلاح طلبان در انتخابات خبرگان با شوک غیر منتظره
مشارکت حداکثری مردم مواجه شدند، احساس کردند پایگاه اجتماعی آنها دچار ریزش شده
است بر همین اساس با سلسه اقداماتی موسوم به مشروعیت قهقرائی، سعی کردند جامعه را
به قرمز ( خشونت طلب ) و آبی ( اصلاح طلب ) تقسیم کنند و مقبولیت و اعتبار نظام را
به سمت صفر سوق دهند. در این ارتباط قتل های زنجیره ای، سرآغاز متهم ساختن نظام،
رهبری و نیروهای انقلابی و دو قطبی سازی جامعه بود.» به عبارتی هشیار باشید که دولت
برجام به دنبال یک سری کشتار مثل کشتارهایی که آقای خاتمی کرد می باشد( نقل از
نشریه زیتون 23 فروردین 1395)
مجموعه این دو بر آنم داشت که از آشنایانم در ایران جستجویی کنم .
با تعجب به من حیرت زده گفتند اینها که حرف و خبر جدیدی نیست .آنچه را شما در سطح
عمومی می شنوید اتهامات بسیار بزرگ ووقیحانه این جماعت است .از جمله آیت الله اعلم
الهدی و یا آیت الله جنتی در نماز جمعه اعلام می کنند آقای خاتمی و یارانش صدها
ملیون دلار نقد از عربستان سعودی گرفتند تا فتنه 88 را درست کنند ، و اضافه می
کردندما در این زمینه مدارک محکمی داریم که حاضریم به دادگاه بدهیم. ولی شما نه
باحلقه آنها در مساجد وهیات ها سروکار دارید، و نه علاقه ای به خواندن نشریات آنها
دارید و الا میدانستید این نعل وارونه زدن ها بسیار متداول
آست ،و در اثر تکرار مورد قبول طرفدارانشان هم واقع شده است . آز جمله در مقابل
ادعای جنبش سبز در موردتقلب در انتخابات ،مدعی شدند مدرک قاطع و بدون شک دارند که
جنبش سبزی ها از قبل برنامه ریخته بودندکه بگویند تقلب شده است .بنابر این هر کاری
می شد آنان طیق برنامه از پیش طراحی شده اشان مدعی می شدند که تقلب شده است . این
ادعا را آن قدر تکرار کردند ، و حتی ایت الله خامنه ای در طول این چند ساله، در هر
فرصتی آن را گفت ، که حال بسیاری باور کرده اندکه چنین بوده است . نویسنده خود
شاهد افراد بسیاری ،حتی در خارج ازکشور، بوده ام که به این طرح از پیش ساخته شده
آمریکایی باوردارند. مگر یادت رفته در جریان کشته شدن سعید امامی این زمزمه هابود
و امثال حجت الاسلام حسینیان اورا شهید خواندند . ویا بارها مقاماتی گفتند که
عوامل آقای خاتمی در وزارت اطلاعات سعید امامی وهمسر مظلومش را کشتند، تا اسرارشان
فاش نشود ،ومردم متوجه نشوند که قتل های زنجیره ای به دستور اصلاح طلبان صورت
گرفته بود. اصلاح طلبان با این دروغ هایشان می خواستند نیروهای اصیل انقلاب را بد
نام کنند، واز دست مزاحمت های آین نیروهای مومن غیر قابل خرید خلاص شوند!!!!
یادم آمد کودک که بودم در منبرها می گفتند ، وقتی خبر شهادت حضرت
علی به شام رسید، که مقر حکومت معاویه بود، مردم بسیاری گفتند ،ما نمی دانستیم که
علی نماز هم می خوانده.
بزرگتر که شدم در سینما با چه شوقی برای جان وین کف میزدم ،که زن
وبچه بی گناه سفید پوستان را، از دست وحشی ها سرخ پوست نجات می داد. سفید پوستان
مسیحی شریفی که با هزاران زحمت و از جان گذشتگی آمده بودند آمریکا را بسازند، ولی
سرخ پوستان وحشی بی دلیل به این انسان های صلح طلب بی آزار حمله می کردند. نه تنها
به زنانشان تجاوز می کردند بلکه بدتر پوست سر این بی گناهان را می کندند ، و به
عنوان افتخار در چادرشان آویزان می کردند. سالها بعد اسنادی دولتی را خواندم که در
چندین ایالت ، از جمله کارولینای شمالی ، دولت پوست سر سرخ پوستان را می خرید . در
این اسناد نرخ پوست سر های مختلف هم تعیین شده بود.از جمله برای پوست سر بچه
ها،زنان،ومردان نرخ های متفاوتی معین شده بود
بیهوده نیست که در این سن من هر خبری را که می شنوم به قول ابن
خلدون اگر به عقل ناخواند به هزاران شاهد نباید توجه کرد. و هرروز گه می گذرد از
فریب وسایل ارتباط جمعی بیمناک تر می شوم . واگر حافظ از ریای شحنه وشیخ خونین دل
بود ،امثال من در این زمانه از دورویی و فریب بلندگوها. واین که چه سخت است به ساز
آن ها نرقصیدن و مستقل اندیشیدن
[3] manipulation
[7] موجودیت های قبایلی
در مواجهه با انگاره های سیاسی برآمده از مفهوم دولت مدرن دچار سردرگمی جالب توجهی
می شوند. برای نمونه لویی چهاردهم که در زمانه اش این انگاره ها در سطح اندیشمندان
طرح و بحث می شد، گفتۀ انکارآلود معروفی دارد که گفته بود: "دولت یعنی من، من
یعنی دولت!". نمونۀ خودی این سردرگمی را در اوایل پس از انقلاب سال پنجاه هفت
داریم که بعضی روحانیون وقتی که قانون اساسی جمهوری اسلامی در دست تدوین بود به
اعتراض می گفتند ما قوۀ مقننه لازم نداریم زیرا قانون ما همان شرع است که موجود
است و انسان غیرمعصوم حقی برای قانونگذاری ندارد!
[9]مراجعه کنید. irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk به رساله "اسلام، رویکردی معنوی یا هویتی
سیاسی" در وبلاگ