۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۱, شنبه

چالش تبلیغاتی نظام- مقاله 121

(توصیه می کنم نخست مقالۀ اقای محمد برقعی را که در زیر آمده بخوانید)
این گفتۀ گوبلز- وزیر تبلیغات هیتلر- خیلی معروف است که می گفت: "از بزرگیِ دروغ نترسید، تکرارش کنید! باور می کنند."
به نظر می رسد که طراحان استراتژی تبلیغاتی خامنه ای شاگردان معنوی گوبلز هستند. حداقل حسین شریعتمداری که خودش را سال ها پشت ویترین کیهان به تماشا گذاشته، بدون تردید چنین است و روش هایش هم برای همگان آشناست. اما بعید نیست که خامنه ای بیش از یک حسین شریعتمداری داشته باشد، که برایش استراتژی تبلیغاتی تدوین می کنند.
*
چالش بزرگ جباران تاریخ این بوده انسان ها ذاتا خبیث و شرور نیستند، بلکه برعکس حسی عمیق از "انصاف[1]" و گرایشی نهادینه به همدردی با دیگران و مهار خودخواهی (به یاری انصاف) و از خودگذشتن به نفع دیگری[2] کمابیش در همه انسان ها هست (سویه ای که بنیاد «اخلاق» مبتنی و متکی برآن است). البته که در کنار این ها غریزۀ بسیار قدرتمند تر قدرت-خواهی و قدرت دوستی هم در انسان ها نهادینه است. جباران نمی توانند تنها به بازی با سرشت قدرت دوستی نهادینه در انسان ها بسنده کنند بلکه ناگزیرند تا با دستکاری[3] داوری انسان ها، برون ده غریزه انصاف و دیگرخواهی انسان ها را هم به حساب خودشان واریز کنند، والا بازی قدرت را خواهند باخت.
تاریخ شواهد بی شماری از این چالش جباران با سویه اخلاقی انسان ها به دست می دهد. برای نمونه، هیتلر پیش از حمله به لهستان که آغازگر جنگ دوم جهانی شد، علاوه بر گردهمایی های نظامی و شبه نظامی پرطمطراق و خطابه های آتشین تهی از محتوایی که تنها به کار تحریک هیجان قدرت دوستی آلمانی های تحقیر شده در جنگ اول جهانی می آمد، فیلم هایی را هم از تیره روزی آلمانی تبارهای ساکن لهستان در سینماها نشان می داد تا با تحریک حس شفقت آلمانی ها خروجی آن حس را به حساب غرایز وحشیانۀِ قدرت-مدار خود و حزبش واریز کند. عین همین کار را استالین در حکومت خونین اش کرد. مثلا در اوان به قدرت رسیدن پس از مرگ لنین، مخالفان برجستۀ سیاسی اش - که همگی از همکاران و یاران لنین بودند- را به قصد نابودی دستگیر کرد. در زندان نزد تک تک آنها آدم فرستاد و از ایشان خواست تا در دادگاه علنی به خیانت خودشان اعتراف کنند تا همبستگی حزب سوسیالیست در شرایط بسیار شکننده و بحرانی اتحاد شوروی اولیه حفظ شود. فرستاده استالین به آنها قول می داد که درپی چنین اعتراف دروغی "رفیق استالین آنان را مورد عفو قرار خواهد داد".  این زندانیان هم - که بیشترشان را  آرمان هایی انسانی/اخلاقی به سوسیالیسم کشانده بود- متقاعد می شدند تا برای حمایت از نظام سوسیالیستیِ دستخوش بحران، این از خودگذشتگی را انجام بدهند. اکثریت قاطع این زندانیان پس از اعتراف به خیانت در دادگاه های علنی، بلافاصله تیرباران شدند در حالی که برون ده داوری اکثریت مردمی که این محاکمه های از پیش کارگردانی شده را دیده یا اخبارش را شنیده و خوانده بودند یکجا به حساب استالین واریز شد.
درواقع جبارانی چون هیتلر و استالین و خامنه ای در مدیریت سویه قدرت طلب و قدرت دوست بشری هیچ مشکلی ندارند، مدیریت این سویۀ انسان ها برای آنان مهارتی غریزی است. اما آن سویه ای از بشر که بستر گرایش به انصاف و حس همدردی با دیگران و دیگرخواهی است همواره برایشان مایه دردسر بوده است.
تبهکاران تاریخ برای مدیریت وجدان اخلاقی مردم نیازمند افرادی هستند که خبرۀ این کارند. اینجاست که نقش شخصیت های تاریخی ای چون امروابن عاص، گوبلز، حسین شریعتمداری و در یک کلام ابزارهای پروپاگاندا بارز می شود. عجیب نیست که در مقایسه با خود جباران، شخصیت هایی از این دست، در مقام مقایسه با خودِ جباران، بهره مندان از هوش بیشتر و پیچیدگی های شخصیتی کلان ترند، زیرا متولی کاری بسیار دشوارتر از اعمال قدرتِ سخت می شوند.
روش های عمومی که خبرگان پروپاگاندا برای فریب دادن وجدان های اخلاقی مردم می کنند را می توان در این ها خلاصه کرد:
1) دروغ؛ مثل نمونه ای که آقای برقعی در مقالۀ زیرین نقل کرده اند.
2) تحریف تاریخ در بستر عصبیت های قومی؛ مثل نمونه پروپاگاندای ضد یهودی که حزب نازی به راه انداخت؛ یا افراطی گرایی شیعی (در نظام ولایت فقیه متاخری که مداحان بازیگران عمدۀ آن شدند) با توسل به نفرت از عمرابن خطاب (خلیفه دوم که دستور حمله به ایران را صادر کرد) درخاطرۀ جمعی ایرانیان.
3) دستیازی به اسطوره هایی که در ناخودآگاه جمعی مردم زنده است؛ مثل بهره برداری از انگارۀ «ولایت» (در تشیع) در کل نظریه ولایت فقیه و تاکید بر آن شان فعال مایشائیِ غیرقابل نقدی که «ولی الله» در این اسطوره دارد تا بگویند خمینی و خامنه ای هرچه کردند به اذن الهی بوده است پس احدی را یارای چالش و پرسش از ایشان نیست. نمونه غیر دینی این روش را در دستیازی نازی ها به نظریه «داروینیسم اجتماعی» (که به ناروا از نظریه انتخاب طبیعی در تکامل گونه های زیستی اقتباس شده بود) می بینیم. نازی ها با عَلَم کردن این اسطوره (که در آن زمان رواج زیادی داشت) در تبلیغات شان بود که دست به قتل عام معلولین جسمی و ذهنی بستری در آسایشگاه ها زدند، زنان یهودی و کولی را عقیم کردند؛ همچنین در بخشی از پاکسازی قومی یهودیان و کولی ها، ونیز در تهاجم نظامی به ملت های پیرامونی هم صراحتا براین مبنا استدلال می کردند. نمونۀ دیگر غیر دینی استفاده از این روش دستیازی لنین به نظریه ماتریالیسم تاریخی بود برای نظریه پردازی در باب تجویز خشونت برای برقراری سوسیالیسم از بالا- بدون توجه به مرحلۀ تاریخی که جامعه مورد نظردر آن قرار دارد- که به «بولشویسم[4]» معروف شد.
اما بدون تردید ساده ترین و رایج ترین روش های اینگونه، دروغ است. گوبلز راست می گفت که تکرار زیادِ دروغ باعث می شود که مردم باورش کنند. البته برای حصول این معنا وجود و استمرار یک شرط لازم است: برقراری «فضای عمومی بسته»؛ بدون حصول این شرط، تکرار دروغ چندان مفیدِ باور مردم نشده بلکه به روند بی اعتبارشدگی منبع دروغ یاری می رساند.
درست از همین رو هم هست که نظام های اقتدارگرا برای مسدود کردن مجاری خبرگیری شهروندانشان تا این میزان اهتمام داشته اند. نظام ولایت فقیه با هرگونه منبع خبری خارجی مشکل دارد و این مشکل خود را به عنوان نگرانی از تاثیر "دروغ خارجی ها" روی شهروندان توجیه می کند در حالی که نگرانی نظام ولایت فقیه در واقع چیزی جز از شکستن انحصار دستگاه های دروغ پراکنی سازمان یافتۀ خودش نیست. بی گمان بزرگترین لطمه را به نظام ولایت فقیه پدیدۀ نوپدید اینترنت و شبکه های ماهواره ای زدند. هنوز که هنوز است نظام به رغم ناتوانی اش در مقابله با این نوپدیدها همچنان در تلاش برای پایین نگهداشتن سرعت اینترنت، تاسیس پلیس فتا، و پارازیت افکنی بر امواج ماهواره ای است. در این زمینه، موفق ترین موجودیت اقتدارگرای جهانی نظام سیاسی کرۀ شمالی است که توانسته که درسایۀ ممنوعیت مطلق اینترنت و شبکه های ماهواره ای، رواج بلامنازعی از دروغ های خود را در میان مردم اش حاکم کند. تردیدی ندارم که الگوی کرۀ شمالی، حسرت جانسوز خامنه ای است. بزرگداشت الگوواره ای که او از نظم آهنین کره شمالی، پس از بازگشتش از آنجا در دوران ریاست جمهوریش کرد، در نگاهی گذشته نگر[5]، آشکارکنندۀ طبع فاسد و جبار او بود والا هیچ انسانی که اندک بهره ای از وجدان اخلاقی و حس شفقت انسانی داشته باشد نمی تواند پدیدۀ کرۀ شمالی را بزرگ دارد، چه برسد که آن را الگو و نمونه قلمداد کند.
*
سخنی فراتر
اگر به پدیدۀ «فرهنگ» به مثابۀ زیست بوم توهمی نگاه شود که انسان ها درون آن حیات قبایلی (بسته ای) را استمرار می بخشند، پدیدۀ پروپاگاندای جباریت را می توان در منظری کلان تر و چارچوبه ای به لحاظ تمدنی پرمعناتری دید.
همۀ نظام های سیاسی که حول یک «ایدئولوژی» شکل گرفته اند اعم از نظام های حکومت دینی (مثل حاکمیت کلیسا در قرون وسطای اروپا، خلافت های بنی امیه و بنی عباس، حاکمیت ولایت فقیه) یا نظام های مارکسیست-لنینیستی یا نظام ناسیونال سوسیالیست (نازی) آلمان رایش سوم، ونیز همۀ حکومت های سلطنت مطلقه ای که در طول تاریخ بوده اند (سلطنت رومانف ها در روسیه، سلطنت بوربون های فرانسه، امپراطوری ژاپن تا پایان جنگ دوم جهانی، سلطنت های مغولی هندوستان، و سلسله های مختلف حکومتی در ایران، ...) از کلان ساختار «قبیله» پیروی می کنند.
تکوین کلان ساختار «قبیله» به پیش از انقلاب کشاورزی در دوازده هزار سال پیش بازمیگردد که طی آن انسان ها به صورت قبیله های خونی چندین ده نفری زندگی میکردند و معیشت شان وابسته به جمع آوری مواد غذایی موجود در طبیعت و شکار بوده است. این دورۀ بسیار طولانی از حیات بشری - که از تکوین هوموساپینس تا انقلاب کشاورزی استمرار داشته – را به نام شیوۀ معیشت رایج شان دوران "انسان های شکارگر/جمع آورنده"[6] نامگذاری کرده اند. پس از انقلاب کشاورزی بود که «روستا» پیدا شد که در آن جمعیتی چندین صدنفری به کار کشاورزی اشتغال داشته اند. در روستاها هم ساختارهای خونیِ قبایلی استمرار یافت که (به جهت اجبار در همکاری کشاورزی) ناگزیر از همزیستی بودند. امروزه ساختار شکارگر/جمع آورنده در قبایل پراکنده در آفریقا و اعماق جنگل های آمازون هنوز هستند ولی بنیاد "روستا" استمراری جهانی یافت زیرا تولید کشاورزی تا همین چند قرن پیش تنها شیوه از تولید کلان بود. همزیستی قبایل در ساختار روستا همواره پراز چالش های برآمده از عصبیت های خونی بین قبایل بوده است، چالشی که هنوزهم در روستاهای خودمان کمابیش برقرار است. قبیله ها: 1) همواره مرد/پدر سالارند، 2) همیشه مدیریتی مرکز-محور و استبدادی دارند و 3) همواره اسطوره ای از آن خود دارند که روایتی است بیان کنندۀ آغاز قبیله و معنای تعلق به آن. توجه دارید که چگونه ساختارهای سیاسی اقتدارگرای سکولار و تقریبا همۀ نظام های سیاسی دینی (تشیع، کلیسای کاتولیک، کلیساهای ارتودوکس، بودائیت تبتی، یهودیت ارتودوکس، ...) میراث برندگان ساختار قبایلی هستند. "دولت" به معنای امروزین پدیده ای است که از عمر جهانی آن کمتر از شش قرن می گذرد که از دولت-شهرهای تجاری/بندری ایتالیا شروع شد. انگاره هایی چون "شهروند"، "حقوق انسانی" از جمله حق مشارکت سیاسی شهروندان در امر حکومت، قوای سه گانۀ مقننه/مجریه/قضائیه، همه وهمه انگاره هایی هستند که در متن مفهوم "دولت" به معنای امروزی اش معنا می یابند و در حکومت های پیشامدرن مطلقا معنایی نداشتند[7].   
«فرهنگ» به مثابه زیست بومی توهمی، آن فضای ذهنی ای که آحاد قبیله را در تسخیر خود دارد را نمایندگی می کند. «فرهنگ» است به «قبیله» و سلسله مراتب آن معنایی در ذیل جهانشناسی[8] خودش می بخشد. از این نظر جهانشناسی در کانون «فرهنگ» قرارداشته و مرجعی برای همه تبیین های دیگر می شود. من در جای دیگری[9] در مورد رابطۀ جهانشناسی با فرهنگ توضیح داده ام و در اینجا تکرار نمی کنم. تکوین جهانشناسی فرهنگ ها در بستر تاریخ قبیله بگونه ای است که این جهانشناسی ها موید ساختار قدرت حاکم بر قبیله است. برای مثال در فرهنگ شیعه، ما "زیارت جامعه" را داریم که در آن خدا هیچکاره می شود تا ائمه شیعه همه کاره بشوند! و این همه در مخالفت آشکار با متن قرآن صورت می گیرد! یا در آموزۀ تثلیث مسیحی "پدر" و "روح القدس" عملا هیچکاره می شوند تا "پسر" (یعنی عیسی مسیح) در عمل همه کاره باشد. با توجه به این واقعیت که جهانشناسی های فرهنگ (برخلاف مثلا جهانشناسی مبتنی بر علم که امروز داریم) هرگز هیچ مبنای مشاهده ای/آزمونی نداشته اند وتنها از منابع اسطوره ای در کنار جنبه های قدرتی (برآمده از متن حیات قبیله) برآمده اند است که بر «توهمی» بودن زیست بوم های فرهنگ اصرار می ورزم. اگر بناست تا بنیاد و قوام قبیله پایدار بماند این توهم باید که به جد پاس داشته شود، و چنین هم می شود.
تا زمانی که موجودیت قبیله مورد تهدید عاملی بیرونی نباشد، «فرهنگ» به مثابۀ زیست بوم توهمی آحاد آن قبیله دچار هیچ مشکلی نخواهد بود و بواسطۀ نظام آموزشی درون قبیله استمرار یافته و بقایش تضمین شده است. اما زمانی که عامل بیرونی بر قبیله اثربگذارد، سامانه های دفاعی به کار می افتند، تا توهمی که زیست بوم آن قبیله بوده (یعنی «فرهنگ»، را حمایت کنند. اینجاست که این بحث جامعه شناسی تاریخی با بحث سیاسی ای که این نوشتار با آن شروع شد، پیوند می خورد.
اگر بپذیریم که موجودیت های سیاسی اقتدارگرا مبتنی بر و نمایانندۀ ساختار قبایلی اند، می توانیم شباهت و حتی وحدتی را رفتارهای این نظام های متکثرکشف کنیم. سپهر مدرن تنافرذاتی با زیست بوم های بستۀ فرهنگ دارد. این تنافر در محوریت عقلانیتی که جانمایۀ مدرنیته است، در دانشی که منحصرا درپی مشاهده/آزمون بدست آمده بر صدر مشروعیت می نشیند، در اشاعۀ رویۀ پرسشگری بی مهار، در اعتبارزدایی از "تعبُّد" و قداست زدایی از آموزه ها، در بروز انگاره های نو از جامعۀ مثکثر سیاسی و حقوق متعدد شهروندان که هرگز قابل سلب نیست، در فراوانی رفت و آمد انسان ها که موجب آشنایی آن ها باهم می گردد و از ویژگی های برآمده از دانش و فن آوریی است که خود فرزند مدرنیته است، و سرانجام در انقلاب ارتباطاتی که جهان را به خانۀ تک تک انسان ها می آورد، متجلی می شود.
پرواضح است که محیطی این چنین که پروردۀ مدرنیته است تا چه میزان با بقای زیست بوم های بستۀ توهمی را که یادگار حیات قبایلی بشر است، منافات دارد. در چنین میدان ناهمواری بود که نازی ها و امپراطوری ژاپن و بلوک شرق و سلطنت های مطلقه متلاشی شدند و حزب کمونیست چین برای بقای معنا دارش به تنش های بی پایان و بی سرانجامی افتاده است. نظام ولایت فقیه در همچو سپهر ناسازگاری می خواهد داعیه های یاوه ای چون ولایت مطلقه و عبودیت مردم در برابر ارادۀ یک نفر را با اتکا به گزاره های نقدناپذیر "مقدس" به پیش ببرد. بی دلیل نیست که "احساس تهدید" قدرتمند ترین و محوری ترین حس این نظام در چنین عرصه ای باشد. چرایی ادبیات آکنده از تعابیر نظامی علی خامنه ای (همچون ادبیات جنگی بدیل استالینیست اش کیم جونگ اون) اینک روشن تر از همیشه دیده می شود. اینجاست که دست بردن به دروغ و تهدید و بی رسمی ها وشقاوت تنها سلاح نظام ولایت فقیه می شود، که بیش از سه دهۀ خونین و نکبت بار است که شاهد آنیم.
اما در حالیکه اعمال این دروغ ها و شقاوت ها لازمه استمرار بقای نظام ولایت فقیه است، این نظام بایستی بتواند ننگ ناگزیری را که از این همه بر خود می خرد تا حد ممکن از خود دفع کند. این همان چالشی است که گفتم جباران با سویۀ اخلاقی انسان ها دارند و طراحی و مدیریت این بخش سیاست جباران آدم های ویژه ای را طلب می کند. همین چالش است که لازم می کند تا دروغ بر جنایت افزوده شود تا مثلا حسینعلی منتظری عامل اعدام ها و محمد خاتمی عامل قتل های زنجیره ای معرفی گردند و میرحسین موسوی عامل تقلب در انتخابات!؛ "قربانی" باید "قاتل" معرفی گردد تا قاتل واقعی متحمل ننگی نگردد.
در حالی که نظام ولایت فقیه برخلاف نظام کرۀ شمالی نتوانسته است انسداد فضای عمومی را متحقق کند، چرا این دروغ ها توسط عده ای –ولو اقلیت- باور می شود؟ پاسخ این پرسش در خود چنان باورمندانی است و نه در بیرون از ایشان. انسان ها تمایل به باور کردن چیزی دارند که دوست دارند حقیقت باشد؛ این سرشت آرزوخواهانۀ نهادینه در فرایند اقناع است. فردی که ذهنش در تسخیر هندسه قبایلی است، از انسان قبایلی خوشش می آید. در سپهر عمومی به همان میزان که فرهنگ قبایلی بی اعتبار می شود، بخت امثال خامنه ای هم برای استمرار سلطه کاهش می یابد. این دلیل آن است که پایگاه اجتماعی نظام ولایت فقیه در دو دهه گذشته پیوسته در حال عقب نشینی به لایه های کمتر تحصیل کرده بوده است بطوریکه شهرهای بزرگ به شهادت انتخابات هفتم اسفند از حوزه تاثیرگذاری نظام تا حد بسیار زیادی خارج شده اند. همین واقعیت هم سرنوشت محتوم انقراض نظام ولایت فقیه را در افق میان مدت آشکارا به نمایش می گذارد. اما بخت نظام در دشواری خروج از فرهنگ قبایلی است که فرایندی دردناک برای فرد است و موجب بروز مقاومت در فرد می گردد. این مقاومت روانی خود را با خشونت هم نمایش می دهد و درست از همین روست که لایه هایی از اجتماع در در برزخ این دگردیسی هستند بسیار گرایش به دست زدن به خشونت دارند. این گرایش به خشونت همانی است که نظام با مهارت آن را برای مقاصد خودش مدیریت می کند، می خواهد اسید پاشان دیروز باشد یا گردان های نامحسوس امروزی، جلادان و شکنجه گران زندان ها باشد یا مدافعان داوطلب حرم ها و شاید بمبگذاران انتحاری فردا.     
irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk

" نعل وارونه"٬ محمد برقعی
محمد برقعی
مدتی پیش میهمان دوستی بودم میهمانی به احترام برادرش بود که از ایران آمده بود .دوستم پزشکی است بسیار بااستعداد و حاذق . پدری بسیار مسئول وانسانی بسیار شریف. برادرش را که بیشتر شناختم دیدم وی هم از همان گونه است . پزشک معتبروخوش نامی در اصفهان . با آن که هردو از یک خانوده مذهبی هستند ،که بسیار هم مراعات آداب دین را می کنند، اما هیچ کدام رابطه ای با حکومت ندارند؛ برادرش از آن چه در ایران میگذرد میگفت .از خشونت ها گفت ، و با تاسف گفت در سالهای اولیه انقلاب خیلی به مردم ستم شد ، و بسیاری مردم بی گناه به جوخه اعدام سپرده شدند . تاسف بسیار می خورد که چگونه این "داعشی ها (اصطلاح خودش بود )انقلاب معنوی واسلامی و خدایی ایران را، با ریختن خون بی گناهان آلوده کردند ، و چهره معنوی آن را در جهان کم اعتبار کردند .
بسیاراز این دست گفت .از جمله گفت رئیس آن ها یک بعد از ظهر 54 کودک ونوجوان را به جوخه اعدام سپرد. چون این ماجرا را نمی دانستم پرسیدم این بی رحم که بود ؟ گفت چه انتظار داری آیت اللله منتظری . با شگفتی پرسیدم کدام منتظری؟ گفت همان که امام را هم فریب داد ،و چنان با مهارت هویت واقعی خودش را پنهان کرد که توانست حتی قائم مقام امام شود .اگر آقا امام زمان و پاسدار این انقلاب نبود ، مهره های نفوذی امثال او که در همه سطوح بودند، و هنوز هم هستند ، ایران و انقلاب شکوهمند آن را نابود می کردند. پرسیدم آگر این همه مهره نفوذی است ،چه گونه انقلاب خط درست خود را ادامه داده است، گفت با هدایت ولی فقیه ، که مستقیما با امام زمان رابطه دارد، و توسط ایشان ،که بر همه امور جهان تسلط داند ، راهنمایی می شوند.
چون این ادعاها برایم خیلی عجیب بود و باور نکردنی ،گفتم مدرک شما چیست . چرا امام خمینی همه حقایق را در مورد آیت الله منتظری به مردم نگفتند . گفت چرا ایشان در یک نوشته هشت صفحه ای با جزئیات همه چیز را نوشتند. با تعجب پرسیدم چرا من نشنیدم .گفت بله آیت الله خامنه ای به خاطر مصالح کشور، با نظر آمام تنها یک صفحه و نیم آن را ،که مربوط به عزل منتظری بود، به اطلاع مردم رساندند، اما الان چند سالی است که تمامی آن نوشته را در اختیار مردم گذاشته اند ،و من تعجب می کنم شما ندیده اید .در همه مجامعی که من می روم همه آن را خواند ه اند ،همه مسجدی ها ،بسیجی ها ، هیاتی ها، دلبستگان به رهبر آن را با تفصیل دیده اند . البته شاید چون شما خارج نشین هستید ،ومتاسفانه در خارج هر خبری هست از طریق اصلاح طلب پخش می شود،لذا امثال شما آن را ندیده آید
خاتمی عامل قتل های زنجیره ای

ماجرای فوق را چندان جدی نگرفتم ، تا نا مه آقای کروبی به آقای روحانی در هفته گذشته در خبرها آمد. همان طور که میدانید در آ ن نامه ایشان از رئیس جمهور خواسته بود ترتیبی دهند که ایشان دریک دادگاه علنی محاکمه شود. و کفته بود هر دادگاه که تشکیل شود قبول دارد ،و قول هم داده بود که ازهرحکمی که صادر شود فرجام نخواهد . این تقاضا در پاسخ به سخنان آیت الله خامنه ای بود که گفته بودند این ها نانجیب هستند. آقای کروبی مدعی هستند که در آن دادگاه مردم می بینند چه کسانی نجیب و چه کسانی نانجیب هستند
عکس العمل ها به این نوشته از جانب طرفداران آقای خامنه ای غیر منتظره نبود .از جمله تکرار همان سخنان ایشان ، که ما در حق اینان نهایت رئوفت وبزرگواری را کرده ایم ،که به حصر شان کفایت کرده ایم ، والا اینان در هر دادگاه صالحی که محاکمه شوند محکوم به مرگ می شوند
اما نکته ای که تازه بود سخنان آقای رضا سراج مسئول پیشین بسیج دانشجویی کشور بود. وی هشدار داده بودند « بعد از انتشار نامه نانجیبانه کروبی، بوی توطئه قتل های زنجیره ای به مشام می رسد. از همین رو بعد از انتشار نامه مذکور، باید بیشتر از وی مراقبت شود تا حوادث قتل های زنجیره ای و انتساب آن به نظام و نیروهای انقلابی تکرار نشود. در سال ۱۳۷۷ پس از آنکه اصلاح طلبان در انتخابات خبرگان با شوک غیر منتظره مشارکت حداکثری مردم مواجه شدند، احساس کردند پایگاه اجتماعی آنها دچار ریزش شده است بر همین اساس با سلسه اقداماتی موسوم به مشروعیت قهقرائی، سعی کردند جامعه را به قرمز ( خشونت طلب ) و آبی ( اصلاح طلب ) تقسیم کنند و مقبولیت و اعتبار نظام را به سمت صفر سوق دهند. در این ارتباط قتل های زنجیره ای، سرآغاز متهم ساختن نظام، رهبری و نیروهای انقلابی و دو قطبی سازی جامعه بود.» به عبارتی هشیار باشید که دولت برجام به دنبال یک سری کشتار مثل کشتارهایی که آقای خاتمی کرد می باشد( نقل از نشریه زیتون 23 فروردین 1395)
مجموعه این دو بر آنم داشت که از آشنایانم در ایران جستجویی کنم . با تعجب به من حیرت زده گفتند اینها که حرف و خبر جدیدی نیست .آنچه را شما در سطح عمومی می شنوید اتهامات بسیار بزرگ ووقیحانه این جماعت است .از جمله آیت الله اعلم الهدی و یا آیت الله جنتی در نماز جمعه اعلام می کنند آقای خاتمی و یارانش صدها ملیون دلار نقد از عربستان سعودی گرفتند تا فتنه 88 را درست کنند ، و اضافه می کردندما در این زمینه مدارک محکمی داریم که حاضریم به دادگاه بدهیم. ولی شما نه باحلقه آنها در مساجد وهیات ها سروکار دارید، و نه علاقه ای به خواندن نشریات آنها دارید و الا میدانستید این  نعل وارونه زدن ها بسیار متداول آست ،و در اثر تکرار مورد قبول طرفدارانشان هم واقع شده است . آز جمله در مقابل ادعای جنبش سبز در موردتقلب در انتخابات ،مدعی شدند مدرک قاطع و بدون شک دارند که جنبش سبزی ها از قبل برنامه ریخته بودندکه بگویند تقلب شده است .بنابر این هر کاری می شد آنان طیق برنامه از پیش طراحی شده اشان مدعی می شدند که تقلب شده است . این ادعا را آن قدر تکرار کردند ، و حتی ایت الله خامنه ای در طول این چند ساله، در هر فرصتی آن را گفت ، که حال بسیاری باور کرده اندکه چنین بوده است . نویسنده خود شاهد افراد بسیاری ،حتی در خارج ازکشور، بوده ام که به این طرح از پیش ساخته شده آمریکایی باوردارند. مگر یادت رفته در جریان کشته شدن سعید امامی این زمزمه هابود و امثال حجت الاسلام حسینیان اورا شهید خواندند . ویا بارها مقاماتی گفتند که عوامل آقای خاتمی در وزارت اطلاعات سعید امامی وهمسر مظلومش را کشتند، تا اسرارشان فاش نشود ،ومردم متوجه نشوند که قتل های زنجیره ای به دستور اصلاح طلبان صورت گرفته بود. اصلاح طلبان با این دروغ هایشان می خواستند نیروهای اصیل انقلاب را بد نام کنند، واز دست مزاحمت های آین نیروهای مومن غیر قابل خرید خلاص شوند!!!!
یادم آمد کودک که بودم در منبرها می گفتند ، وقتی خبر شهادت حضرت علی به شام رسید، که مقر حکومت معاویه بود، مردم بسیاری گفتند ،ما نمی دانستیم که علی نماز هم می خوانده.
بزرگتر که شدم در سینما با چه شوقی برای جان وین کف میزدم ،که زن وبچه بی گناه سفید پوستان را، از دست وحشی ها سرخ پوست نجات می داد. سفید پوستان مسیحی شریفی که با هزاران زحمت و از جان گذشتگی آمده بودند آمریکا را بسازند، ولی سرخ پوستان وحشی بی دلیل به این انسان های صلح طلب بی آزار حمله می کردند. نه تنها به زنانشان تجاوز می کردند بلکه بدتر پوست سر این بی گناهان را می کندند ، و به عنوان افتخار در چادرشان آویزان می کردند. سالها بعد اسنادی دولتی را خواندم که در چندین ایالت ، از جمله کارولینای شمالی ، دولت پوست سر سرخ پوستان را می خرید . در این اسناد نرخ پوست سر های مختلف هم تعیین شده بود.از جمله برای پوست سر بچه ها،زنان،ومردان نرخ های متفاوتی معین شده بود
بیهوده نیست که در این سن من هر خبری را که می شنوم به قول ابن خلدون اگر به عقل ناخواند به هزاران شاهد نباید توجه کرد. و هرروز گه می گذرد از فریب وسایل ارتباط جمعی بیمناک تر می شوم . واگر حافظ از ریای شحنه وشیخ خونین دل بود ،امثال من در این زمانه از دورویی و فریب بلندگوها. واین که چه سخت است به ساز آن ها نرقصیدن و مستقل اندیشیدن


[1] fairness
[2] altruism
[3] manipulation
[4] Bolshevism
[5] retrospective
[6] Hunter-gatherer
[7] موجودیت های قبایلی در مواجهه با انگاره های سیاسی برآمده از مفهوم دولت مدرن دچار سردرگمی جالب توجهی می شوند. برای نمونه لویی چهاردهم که در زمانه اش این انگاره ها در سطح اندیشمندان طرح و بحث می شد، گفتۀ انکارآلود معروفی دارد که گفته بود: "دولت یعنی من، من یعنی دولت!". نمونۀ خودی این سردرگمی را در اوایل پس از انقلاب سال پنجاه هفت داریم که بعضی روحانیون وقتی که قانون اساسی جمهوری اسلامی در دست تدوین بود به اعتراض می گفتند ما قوۀ مقننه لازم نداریم زیرا قانون ما همان شرع است که موجود است و انسان غیرمعصوم حقی برای قانونگذاری ندارد! 
[8] Cosmology

[9]مراجعه کنید. irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk به رساله "اسلام، رویکردی معنوی یا هویتی سیاسی" در وبلاگ

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

بلوغ به سوی «مدرنیته»-مقاله 120


در تاریخ اسلام، حجاج ابن یوسف ثقفی که در حکومت امویان والی عراق شده بود به عنوان برجسته ترین نماد بی رحمی و قساوت بی مهار در امر حکومت داری شناخته می شود. زندان های حجاج آکنده از مخالفین امویان بود از شیعیان و خوارج و دیگران. در یکی از بسیار روایت ها در مورد حجاج آمده که مادر یکی از زندانیانِ حجاج، اجازه دیدار از پسرش را در زندان می یابد و وقتی با پسرش روبرو می شود به زندانبان می گوید فرد اشتباهی را برای دیدار با او آورده اند. پیش از زندانبان، خود زندانی به حرف می آید که "مادر! من خودم هستم!"
*
عکس های قبل و بعد از زندان آقای علیرضا رجایی را که دیدم بی درنگ این روایت تاریخی به یادم آمد. مقاله خانم روستایی هم در این مورد است. بدون تردید هیچ تجربۀ تاریخی - جز آنچه از سر گذاراندیم و همچنان می گذرانیم - را یارای آن نبود که توهم زدایی چنین ژرف را در آگاهی تاریخی ما ایرانیان رقم بزند تا پس از این برهرچه ادعای حکومتِ اخلاق-محور (همچون حکومت «متدینان») باشد پوزخندی زده و بر نادانی و نابخردی گویندۀ سخن ببخشیم؛ و این دستاورد عظیمی است.
عظمت این دستاورد زمانی آشکارتر می شود که توجه داشته باشیم که تاریخ هفتادساله گذشتۀ ما، تاریخِ برآمدن چنان توهمی از اعماق ایمان دینی ما ایرانیان بود تا در اوایل محمد نخشب و جریان سوسیالیست های خداپرست را داشته باشیم، سپس نهضت آزادی و چریک های مسلمان را و دست آخر علی شریعتی و امثال مرتضی مطهری ها را. روح و جانمایۀ این جریانِ تاریخی عبارت بود از نوستالژیای توهمی «حکومت صالحان» که جابجا با مثال آوری های خطابی در مورد حکومت علی ابن ابی طالب و پیامبر، تشدید می شده تا دست آخر این باور (خیال اندشانه و آرزوخواهانه) در عمق خردها استوارشد و در انقلاب سال پنجاه و هفت دست به عمل زد که: با به حکومت رسیدن «صالحان» حاکمیت سیاسی از پلشتی ها بری خواهد شد و مردم به همه والایی ها دست خواهند یافت!
اهمیت تاریخی تجربۀ تلخ و ناگوار حکومت ولایت فقیه – که بنا بود «حکومت صالحان» باشد- در درونزاد بودن این تجربه است والا در همین بُرهۀ زمانی هفتاد ساله، ما بی اعتبارشدگی کمونیسم را هم داشتیم که تجربه ای جهانی بود حول اندیشه ای که مال ما نبود بلکه وارداتی بود. اگر با وام گرفتن از ادبیات روانشناسی بخواهم بگویم که «وسواس» اندیشه ای استوار در عمق ذهن است که با دشواری بسیار می توان آن را زایل کرد، باید گفت که تجربه ولایت فقیه، در کارِ زایل کردن «وسواس» ناظر بر دلالت های برآمده از اندیشۀ «حکومت صالحان» است. با زایل شدن این وسواس در آگاهی ملی ما ایرانیان، می توان انتظار آن را داشت که ایمان دینی شیعی ما نیز دستخوش بازآرایی کلانِ بکلی نوینی گردد. زیرا برخلاف ایمان دینی اهل سنت، وسواس ناظر بر «حکومت صالحان» جانمایۀ تاریخی برداشت شیعی از اسلام بوده است، وسواسی که هم در تولد تشیع و هم در استمرار تاریخی آن آشکار است. درپی زایل شدن این وسواس، پرسش از معنای دینداری در چارچوبۀ تشیع ناگزیر است تا به چیزی سوای سودای برقراری عدالت اجتماعی معطوف گردد- امری که در تاریخ اندیشه شیعی بکلی بی سابقه است. این جاست که بنیاد اندیشه شیعی باید که دستخوش بازآرایی نوینی در بنیادش گردد. این بنیاد که عمیقا سرشتی «ایرانی» دارد، در ورای دلالت های آشکارا دینی خود (در بستر تشیع)، راه را برای برون رفت از وسواسی ایرانشهری (ناوابسته به اسلام) هم باز می کند تا سودای سلطنتِ دارندگان «فرَهِ ایزدی» را هم که برداشتی اسطوره ای از امر سیاست نزد ما ایرانیان است به چالش بکشد.
اگر بتوان گفت که ظهور «مدرنیته» به فرسایش و اضمحلال اسطوره اندیشی هاست که طلوع عقلانیت عام انسانی را در پی دارد، باید گفت که تا جایی که به اندیشه سیاست مُدُن مربوط می شود تاریخِ آکنده از حرمان و تباهی های سی و هفت سالۀ گذشتۀ ما کارکرد بی بدیلی در متولد کردن ملی ما به سپهرمدرنیته داشته است. این راهی است که آن را جز از اینگونه نمی توان طی کرد، ملت های دیگری داخل شده در مدرنیته هم اینگونه این راه را رفته اند و ملت های دیگری هم که داخل در مدرنیته خواهند شد به همین روش خواهند رفت. مدرنیته به «نمودها» نیست چنانکه امثال پهلوی اول و آتاترک و پطر (کبیر) می پنداشتند، مدرنیته وجدانی درعمق آگاهی ملی است که در بازۀ زمانی ای طولانی و در فرایندی پرخسارت به دست می آید. «مدرنیته» را نمی توان نسخه پیچید و تاریخ را نمی توان به جلو هل داد.
Irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk


۲۷ فروردین ۱۳۹۵
جوانی علیرضا رجایی و شانه های ضحاک
فرزانه روستایی
علیرضا رجایی.jpg
انتشار دو عکس از علیرضا رجایی مربوط به پیش و بعد از چهار سال زندان گویاترین تصویری است که بیان می کند در این چند سال چه بر سر اقلیم و مردم ایران آمده است. تصویر اول جوانی رشید از مردم ایران است که می تواند نماد سلامتی و  شادابی و آگاهی در قامت یک پدر، یک همسر یا یک فرزند شایسته ایرانی باشد. عکس دوم بدون توضیح، تصویر آن چیزی است که از علیرضا رجایی باقی مانده است. یعنی نویسنده و روشنفکر بیمار و شکسته ای که پیش از زندان مدیریت انتشاراتی گام نو را بر عهده داشت، اما آثار چهار سال زندان دردناک شاید هرگز از زندگی او پاک نشود.
 
مقایسه دو تصویر علیرضا رجایی قبل و بعد از زندان٬ یادآور آن افسانه ایرانی است که اهرمن پس از بوسه ای بر شانه های ضحاک، او را نماینده خویش در اقلیم ایران ساخت و آن دو ماری که بر شانه های ضحاک روییدند روزانه با مغز دو جوان ایرانی، تو بخوان امثال علیرضا رجایی تغذیه می شدند تا مارها خود ضحاک را هلاک نکنند. هر ملکی که امثال علیرضا رجایی هاو ضحاک های مار به دوش داشته باشد، بی تردید در ضمیر خود کاوه های آهنگری دارد که دیر یا زود ظهور خواهند کرد و بساط ظلم را بر خواهند چید. امید است کاوه آهنگر دوران جدید مردم ایران، این بار از صندوق آرا ظهور کند.
شهرت علیرضا رجایی از انجاست که در انتخابات مجلس ششم با دست بردن در آرای مردم تهران، حداد عادل را جای او به مجلس فرستادند. رجایی از آن فعالان سیاسی بود که بازجوها برای آزار و اذیت و شکنجه روانی بیشتر از هیچ فشاری بر خانواده و همسرش دریغ نکردند. بازجوها بویژه برای از هم گسیختن شیرازه خانوادگی٬ چنان مزاحمت هایی برای همسر او ایجاد  کردند که به توصیه خود علیرضا رجایی، همسر و فرزندان او برای در امان ماندن از آزار بازجوها کشور را ترک کردند.
برنامه ریزی دستگاه اطلاعات در قوه قضاییه برای فروپاشی شیرازه خانواده زندانیان سیاسی و عقیدتی در شرائطی است که نظام های حقوقی پیشرقته  با ملاحظه حقوق بشر، هر چه بیشتر تلاش می کنند تا اگر برفرض جرمی هم صورت گرفته باشد امنیت خاطر زندانی و خانواده او هر چه کمتر مختل شود و هنگامی که او دوران محکومیت خود را به اتمام می رساند مانعی بر سر راه بازگشت او به زندگی عادی وجود نداشته باشد. نه اینکه شرایطی را برای زندانی فراهم کنند تا سلامتی روحی و جسمی او چنان دچار آسیب شود که در مورد علیرضا رجایی اتفاق افتاد.
مقایسه نظام قضایی ایران و یک نظام قضایی مدرن *
ده سال پیش به یک آرشیتکت اتریشی ماموریت داده شد تا بر اساس بندی از یک اعلامیه مشهور حقوق بشر یک مجتمع قضایی و زندان در اتریش بسازد. آن بند حقوق بشری این بود که «همه انسان ها آزاد به دنیا می آیند و از بدو تولد از حقوق و هویت انسانی برابر برخوردارند
زندانی که ساخته شد جدیدترین استانداردهای حقوق بشر در آن لحاظ شد و مسوولان دادگستری اتریش اصرار داشتند ساختمان آن بتواند تحقق عینی یک جمله دیگر از این اعلامیه نیز باشد. یعنی «هر انسانی که به هر دلیلی از آزادی محروم می شود مستحق رفتاری انسانی و مستحق احترامی است که در شأن نوع بشر است
بر اساس ایده یی که بنیان آن را دو جمله فوق بنا گذاشت بدون استفاده از سیم خاردار زندانی ساخته شد که بیشتر از دیوار بتونی و فولاد، در آن از شیشه و چوب استفاده شد .
معماری زندانی که یک آرشیتکت به نام جوزف هو هنسین ساخت به شکلی بود که در روز، از هر طبقه آن می توان افق شرق و غرب را دید و در شب، از هر افقی می توان به درون زندان نگاه کرد.
۲۰ سال پیش پس از فروپاشی دیوار برلین و نابودی حکومت کمونیستی آلمان شرقی آرشیتکت های آلمانی برای تاکید بر مبارزه با استبداد و اصرار بر دموکراسی و نهایت شفافیت سیاسی بنای بوندستاگ یا پارلمان آلمان را در برلین ساختند که سراسر از شیشه و آینه بود. از شیشه برای مخالفت با باندبازی درون حکومتی و تاکید بر اینکه نباید چیزی در پارلمان پنهان بماند و از آینه با این عنوان استفاده شد که پارلمان باید انعکاس تام و تمام گرایش های فکری جامعه باشد.
پس از ساختمان شیشه یی پارلمان آلمان متحد، زندان لئو بن دومین بنای معروفی است که طی چند دهه گذشته در تاکید بر حقوق انسانی آحاد بشر ساخته شده است. ساختن زندان شیشه یی لئو بن نماد بروز انقلابی در نحوه نگرش به جرم و رابطه حکومت با مجرم در دوران جدید نیز هست، زیرا زندانیان این زندان برخلاف آنچه مرسوم و پذیرفته شده است از اتاق های بسیار پرنور بهره می برند.
دیوارهای شیشه یی تمام قد زندان به زندانیان فرصت می دهد به طلوع و غروب آفتاب خوب بنگرند و بیندیشند و برخلاف آنچه در دیگر زندان های این کره خاکی مرسوم است، زندانیان تنها نمی مانند و دلتنگ هم نمی شوند زیرا در صورت تمایل می توانند برای ۲۴ ساعت خانواده خود را در زندان میهمان کنند.
مسوولان زندان همچنین به آنها اجازه داده اند رادیو و تلویزیون و تلفن همراه داشته باشند. زندانیان فضای ورزشی خوبی دارند، می توانند درس بخوانند و به اینترنت هم دسترسی دارند. معمار این زندان معتقد است من در بنا گذاشتن این ساختمان فقط یک ایده داشتم و آن اینکه تکه هایی از ابنای بشر که خداوند خالق آنان است قرار است برای مدتی در ساختمانی که من ساخته ام زندگی کنند. بنابراین تا حد امکان سعی کرده ام برای آنها رفاه و امنیت ایجاد کنم. البته رفاه و امنیتی که کمی آن طرف تر با اقدامات امنیتی حفاظت می شود. یعنی حداکثر آزادی زندانی در درون و حداکثر حفاظت از بیرون.
بسیاری از کسانی که ساخت این زندان آنها را متعجب کرده آن را هتل پنج ستاره نامیده اند. هتل پنج ستاره یی که اکثر ساکنان آن پس از اندک زمانی بی تردید درمی یابند در هر حال زندان، زندان است و فلسفه بنا نهادن آن سلب آزادی یک نفر است به خاطر نقض یا نادیده گرفتن حقوق دیگران.
ساختن زندان هتل پنج ستاره ثمره یا اوج دستاورد نهادهای حقوقی و مدافعان حقوق بشر است که معتقدند آزادی نوع بشر و احترام به انسان اصلی است که تفسیر و حاشیه برنمی دارد. دستگاه های قضایی و نهادهای مدنی در اتریش معتقدند ارتکاب جرم از سوی ابنای بشر و اعمال مجازات مدنی و محرومیت نباید عاملی باشد برای پایمال شدن یک حق انسانی دیگر.
بر اساس استانداردهای جدید حقوق بشر و به لحاظ اینکه شمار زندانیان سیاسی در کشورهای در حال توسعه و زندانیان عادی در کشورهای پیشرفته در حال افزایش است باید راهی پیدا کرد تا اعمال مجازات و حبس و تادیب سبب انکار حقوق انسانی شهروندان نشود. و حتی در بدترین شرایط، یک زندانی باید همچنان عضوی از اجتماع یا شهروندی تلقی شود که پس از گذراندن دورانی از محکومیت، بی واسطه به اجتماع بازگردد و زندگی عادی خویش را از سر گیرد.
ساختن زندانی که دیوارهای آن تمام قد از شیشه ساخته شده برای تاکید بر این اصل است؛ کسی که بازداشت یا زندانی می شود یکی از آحاد محروم اجتماع است که جدا شدن او از زندگی عادی و دوستان و اقوام مجازات او را آغاز می کند. منطبق بر معیارهای جدید حقوق بشر، وقتی جرمی واقع شده و با جدا کردن افراد از جامعه مجازات را آغاز می کنیم ضرورتی ندارد با معماری های خشن و اتاق های دربسته و تاریک یا سلول انفرادی این مجازات را تشدید کنیم.
تئوری های جدید همچنین معتقد است جنس و حقوق کسی که محکوم می شود و کسی که فرمان محکومیت را صادر می کند یکی است. به لحاظ انسان و شهروند بودن همه افراد اجتماع، تفاوتی بین مجرم و متهم و نیز قاضی صادرکننده حکم وجود ندارد. اگر اینچنین است، چه ضرورتی دارد مجرم یا متهم را به صرف ارتکاب یک جرم در شرایطی نگه داریم یا در جایی حبس کنیم که به لحاظ شکل و امکانات تفاوت فاحشی با زندگی قاضی صادرکننده حکم داشته باشد.
بر اساس تئوری های جدید حقوق بشر و در توضیح محکومیت های جرائم عادی، حتی به فرض ارتکاب یک جرم، باید شرایطی برای نگهداری زندانی فراهم شود تا فشار اقامت در زندان و دوری از اقوام، وی را به خلافکاری غیرقابل اصلاح و کینه جو مبدل نسازد. یا پس از آزادی از زندان زندگی و خانواده اواز هم نپاشد.
علاوه بر این، حتی اگر در نحوه دادرسی و رسیدگی به پرونده یک زندانی خلافی صورت نگرفته باشد حقوق زندانی حداقل برای احترام به نوع بشر باید به صورت تمام و کمال رعایت شود زیرا اگر همه آحاد اجتماع از امکانات و تسهیلات برابر و یکسان برخوردار بودند که دیگر جرمی صورت نمی گرفت و کسی خلافکار نمی شد.
یعنی وقتی در جامعه ای می توان برای سارق و خلافکار زندان شیشه ای ساخت تا هنگام غروب دلتنگ نشود دیگر زندانی سیاسی یا عقیدتی وجود نخواهد داشت زیرا کسی که بر اساس اعتقادها و باورهای خود بر امر یا تغییری اجتماعی یا موضوعی سیاسی مرتبط با روابط قدرت حاکم به جدل می پردازد یا اصرار می کند، راهکار برخورد با او دعوت از قضاوت افکار عمومی و توسل به صندوق آرا و شفافیت سیاسی است نه زندان یا محکومیت.  و اگر یک مجرم و سارق به خاطر انسان بودن و برای رعایت احترام به انسان باید مورد مراقبت قرار گیرد٬ بی تردید کسی که  عقیده یی متفاوت از باورها و آرمان حاکم اصرار می ورزد باید مورد مدارا قرار گیرد و تکریم.
* این بخش از یادداشت تکرار حکایتی است که شش سال پیش در روزنامه اعتماد نوشته بودم و گویا هیچ وقت بنا نیست کهنه شود و نامکرر.