من آقای دلخواسته را نمی شناسم
اما بسیار خوشحالم که سخنی که ایشان طرح می کنند را از نامی که چندان آشنا نیست می
شنوم. این به معنی قدری عمق یافتن گفتمان بیداری است که به شهرگان نام آشنا رفته
است. مهمتر آن که که سخن ایشان تا چه پایه متکی بر عمق فهم از وضعیت تاریخی ما
بوده و مصداق «نق زدن» عامیانۀ از سر دلزدگی نیست.
اقای دلخواسته سخن خود را برپایۀ
پاسخگویی به داعیۀ «عملگرایی واقع بینانه» ای که اصلاح طلبان آن داعیه را مبنای
رفتارسیاسی خودکرده اند، استوار نموده است. آنچه اصلاح طلبان در صدد جاانداختن اش
در عمق ذهن ها هستند جز آن نیست که میدان بازی «ولایت فقیه» تنها گزینۀ واقع
بینانۀ بازیِ سیاست در ایران است، پس باید که در این میدان با هدف دستیابی به
بیشترین بهره اجتماعی به نفع اکثریت مردم ایران بازی کرد. این درست همان صورتبندی
بنیادینی است که موجب شده مرکزیت «ولایت فقیه» هم نخواهد این جماعت را بکلی حذف
کند زیرا آنان نقش «مفیدی» برای نظام دارند که همان فریب دادن توده های مردم برای
کشانیدن گهگاه لازم شان به پای صندوق های رای است تا فردای آن رای گیری ولی فقیه
چنان حضوری را «تجدید عهد امت شهیدپرور با نظام» معرفی و تبلیغ نماید؛ سوراخی که
مردم ایران بارها و بارها از آن گَزیده شده اند.
از نظر خامنه ای، اصلاح طلبان
تنها همین یک مصرف را دارند. البته برای همین یک مصرف هم هست که مثلا برای خاندان
خمینی رانت های کلانی تعلق می گیرد تا مثلا قبر پدرشان را با پول این مردم غارت شده
کاشیکاری و مقرنس کاری بکنند در حالیکه بچه های این مردم در کردستان و بلوچستان و
هرمزگان و ... کلاس درس ندارند تا در آنجا درس بخوانند و معلم های بچه های مردم هم
در چنان تنگنای معیشتی هستند که صدای اعتراض شان بلند است و البته نصیبی هم جز کتک
خوردن و زندان رفتن نمی یابند. اگر خوب بگردید تک تک اصلاح طلبان کم یا بیش بهره
ها از خوان یغمای خونین این ملت چپاول شدۀ کتک خورده گرفته اند و این که گفتم ابدا
ویژگی خاندان خمینی نبود.
اما هدف واقعی اصلاح طلبان آن
چیزی نیست که می گویند بلکه هدف واقعی شان تثبیت موقعیت متزلزل خودهاشان در درون
نظام است که نبادا در فردایی دیر یا زود، دستشان از این خوانِ یغما کوتاه بشود.
علت دستپاچگی شان هم برای مجلس خبرگانی که به اغلب احتمال به مرگ خامنه ای خواهد
خورد از همین روست و نه چیز دیگر.
*
اما سخن کلان تر را بازهم آقای
دلخواسته به درستی طرح کرده اند و آن چشم انداز تمدنی پیش روست. من با تقسیم بندی
ایشان از آبشخورهای «استبداد تاریخی» مان موافقم. تنها یک نکته را می خواهم اضافه
کنم که ایشان نگفتند. در گفتن این نکته هم می خواهم قدری از آهنگ خوشبینانۀ پیش
بینی ایشان بکاهم. آقای دلخواسته در پایان سخن شان نوشتند " ما ایرانیان هیچگاه اینقدر به استقرارِ جمهوریِ شهروندان نزدیک
نبودهایم. تنها یک خیزشِ دیگر لازم است تا نتیجهی ۱۲۰ سال تلاشِ ما و اسلافِ آزادیخواهمان حاصل شود". من بر آنم که ما باید ظرفیت
تحمل و پذیرش این معنا را داشته باشیم که به اغلب احتمال «استقرار جمهوری
شهروندان» بلافاصله در پی ازاله نجاست ولایت فقیه حاصل نخواهد شد. آنچه در پی
خواهد آمد بیشتر محتمل است که یک جمهوریت سکولار ملی گرایی باشد که بزودی گرایشات
قدرتمندی به سوی اقتدارگرایی را از خود آشکار بکند که ممکن است به شکل یک به
اصطلاح جمهوری نظامی رضاخانی (بناپارتیسم) باشد یا ریاست جمهوری غیرنظامی ای باشد،
که در صورت اقبال ملی، بخواهد خودش را مادام العمر رئیس جمهور بکند. البته اعاده
سلطنت (به اصطلاح مشروطۀ درعمل نامشروط، مثل پهلوی دوم) هم گزینه کمتر محتملی در
این میانه است. ولی بهر صورت آنچه آقای دلخواسته نوشته اند کمتر از همه محتمل است.
چرا؟ زیرا ریشه های «اقتدارگرایی» در فرهنگ عمومی ماست و تا زمانی که این فرهنگ
عمومی به سوی نااقتدارگرایی متحول نشود نمی توان چشم آن داشت که برون ده نهاییِ
سیاسی فرهنگ عمومی ما، دمکراسی بشود.
از برکات ناخواسته فاجعه سیاسی
بیش از سه دهه گذشته این هم هست که همین طبع اقتدارگرای ایرانی را به خشن ترین شکل
ممکن به چالش گرفت. چنان چالشی در کنار روند هژمونی جهانی موازین «مدرنیته»، بنیاد
آن اقتدارگرایی را نزد ما ایرانیان به زلزله در آورده و امید می رود که تا حدی
بنیادهایش را سست کرده باشد. شاید تنها در صورتی که خشونت سیاسی جاری بزودی پایان
نگیرد بلکه مهلت بیشتری برای اعمال شناعت در سطح ملی بیابد تا هیچ شائبه ای از حسن
ظن نسبت به طیفی از اهل ولایت در میان عالِم و عامی این مردم نماند و همگان از
هرگونه سلوک استبدادی از صمیم قلب منزجر بشوند، بتوان با خوشبینی آقای دلخواسته نسبت
به آینده (محتاطانه) با نظر موافق همراه شد.
irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk
چهار شنبه , 16 دسامبر , 2015
محمود دلخواسته /
«انتصاباتِ» دیگری در رژیمِ جمهوری
اسلامی در راه است، و بر این اساس بسیاری از مخالفانِ این رژیم که خواهانِ
برقراریِ دموکراسی در ایران هستند فریادِ «تحریمِ انتخابات» سردادهاند. با این
وجود، به نظرِ نگارنده تحریمِ انتخاباتْ تنها تحریمِ «معلول» است. آن چیزی که باید
در درجهی اول به عنوانِ «علتِ» این معلول مورد بررسی، نقد، و در نهایت «تحریم»
قرار گیرد گفتمانِ «اصلاحطلبیِ حکومتی» است.
اگر گفتمانِ اصلاحطلبیِ حکومتی در باورها و اذهان کمرنگ شود،
مصداقِ «چونکه صد آید نود هم پیشِ ماست» میشود؛ چرا که به گونهای منطقی، فردی
که از چالهی این گفتمانِ معیوب با چرخهی باطلش خارج شده، اول کاری که خواهد کرد
عدمِ شرکت در «انتخابات»ی خواهد بود که «رای دادن» در آن قبل از هر چیز رای دادن
به «صغیر» و «ایتام» و «حقیر» بودنِ خود است.
با آگاهی از این اصل که رای دادن در هر «انتخابات»ی، بیش از هر
چیز، رای دادن به «مشروعیتِ» نظامی است که آن انتخابات را برگزار میکند، باید
بدانیم که در نظامِ «ولایتِ مطلقهی فقیه»: ۱. رایِ یک فردِ «غیرمنتخب» به نامِ «رهبر» میتواند رایِ تمامِ ملت
را وتو کند. ۲. «شورای نگهبان»
خود را در مقامِ «قَیِّمِ» مردم قرار داده و از قبل از طرفِ مردم تصمیم میگیرد
(که آنها به چه افرادی میتوانند رای بدهند). بنابراین، چنین سیستمی پیشاپیش
امکانِ «انتخابِ واقعی» را از مردم گرفته است. پس در این سیستمِ معیوبْ رای به هر
فردی که داده شود، در درجهی اول رای به نظامِ ولایتِ مطلقهی فقیهی میباشد که
آزادی و استقلال را از مردمِ ایران سلب کرده است.
با این وجود، سوال این است که چرا اصلاحطلبانِ حکومتی مدام
هوادارانِ خود را به تن دادن به این حقارت میخوانند؟ به نظر میرسد یکی از اصلیترین
دلایلِ چنین پدیدهای این باشد که عناصرِ شکلدهندهی گفتمانِ اصلاحطلبیِ حکومتی
همان عناصری هستند که استمرارِ استبدادِ تاریخی را در وطن ممکن کردهاند. در ادامه
قصد دارم این عناصر را نام برده توضیحشان دهم:
حقارت: عنصرِ اصلیِ گفتمانِ اصلاحطلبیِ
حکومتی را تشکیل میدهد که شالودهی استبدادِ تاریخی است. تا انسانِ ایرانی خود را
در برابرِ قدرتْ حقیر و فاقدِ توانایی و حقوق نداند، نه استبداد را میپذیرد و نه
اصلاحطلبیِ حکومتی را.
ناتوانی: اصل را بر تواناییِ مطلقِ قدرت و
ناتوانیِ مردم گذاشتن. اینکه مدام مردم را از «قدرتِ رژیم» میترسانند بر این
پایه استوار شده است.
سلبِ کرامتِ انسانی: در عملْ انسان
را فاقدِ حقوق و کرامتِ انسانی دانستن و در نتیجه به قدرت اصالت بخشیدن، و غفلت ورزیدن
از این واقعیت که قدرتِ هر رژیمی نتیجهی عمل یا بیعملیِ مردم است و بهخودی خود
وجود ندارد. به بیانِ دیگر، قدرتِ مافیای حاکم در ایران ناشی از بیعملیِ بخشِ
عظیمی از جامعه و نیز بخشِ کوچکی است که عملِ خود را در خدمتِ رژیم قرار میدهند؛
و زمانی که مردم این نقش را بازی نکنند، رژیم بهسرعت از هم خواهد پاشید.
اجبار در انتخاب: مردم را به جبر
به «انتخاب» بینِ «بد و بدتر» واداشتن، بهگونهای که مردم باور کنند در دنیای
واقعی انتخابْ بینِ «خوب و بد» و یا «خوب و خوبتر» وجود ندارد. استفاده از همین
مکانیسم است که سبب شده رژیم جمهوری اسلامی همیشه عدهای را از ترسِ اینکه
گرفتارِ «بدتر» نشوند به پای صندوقهای رای بکشاند. نمونهی آن را در انتصاباتِ
قبلی دیدیم، که در برابرِ مردم «افعیِ» جلیلی را قرار دادند تا مردم از وحشتِ آن
به «مارِ غاشیه»ی روحانی، افسرِ امنیتی رژیم، پناه برند. این در حالی بود که این
«بدترین»، یعنی علی خامنهای بود که مردم را در منگنهی «بد و بدتر» قرار داده بود
تا با ریختنِ رایشان به صندوقِ هر طرفْ بر مشروعیتِ کلیتِ رژیمِ وی صحه بگذارند.
و باز همهی اینها در حالی بود که نمایندگانِ خامنهای، یعنی ولایتی
و صالحی، مدتها بود که در خفا با نمایندگانِ اوباما در عمان مشغولِ مذاکره بودند؛
و از قبل تصمیم گرفته شده بود تا روحانی رئیس جمهور بشود؛ و جلیلی را فقط برای این
آورده بودند تا با ایجادِ وحشت در مردمْ عدهای از آنها را به پای صندوقهای رای
بکشانند.
دشمنی با آرمانگرایی: هرگونه «آرمانگرایی»
را دشمن داشتن و آن را «غیرعقلانی» و «غیرواقعی» و در نتیجه «خطرناک» تصویر کردن.
این در حالی است که آرمان و آرمانگرایی تبلورِ بُعدِ معنویِ انسانها بوده و
نفیِ آرمانگرایی در واقعْ نفیِ آن بعدِ معنویِ انسان است. این انسانِ بدونِ آرمان
است که دنیا را هیچ نمیبیند مگر «خور و خواب و خشم و شهوت». چنین انسانی هم بهسرعت
نامید میشود و به طرفِ فسادِ اخلاقی و نابودی میرود. در مقابل، انسانی که در
پیِ تغییر است، واقعیت را آنگونه که هست شناسایی میکند تا از طریقِ این شناسایی روشهای
تغییرِ آن به سمتِ ایدهآلِ خود را بیاموزد.
*******
با نظر به همهی این حقایق است که میتوانیم بفهمیم آبشخورِ
«استبداد تاریخی» و گفتمانِ «اصلاحطلبیِ حکومتی» یکی است. این در حالی است که به
یُمنِ ۱۲۰ سال مبارزهی آزادیخواهانه، از
سه عاملِ ساختاریِ استبدادِ تاریخی در ایران، تا به امروز دو عامل از هم فروپاشیدهاند
و یک عاملِ دیگر نیز در حالِ فروپاشیدن است. استبدادِ تاریخی در ایران همیشه بر سه
پایه استوار بوده: ۱. اقتصاد، که در
شهرها بازار بوده و در روستاها مالکانِ عمده. ۲. سیاست، که استبدادِ سلطنتی بوده. ۳. فرهنگ/مذهب، که روحانیت بوده.
از این سه ستون، به ترتیب، ستونِ اقتصادی در سالهای دههی چهل با
فشارِ دولتِ کندی – در راستای مبارزه با کمونیسم – بر شاه برای از بین بردنِ زمینداری
بزرگ فروریخت؛ و پس از آنکه ثروتِ تولیدشده از فروشِ نفت در اختیارِ حکومت قرار
گرفت، بازار در شهر نقشِ محوریِ خود را از دست داد. ستونِ سیاسی که سلطنت بود با
انقلابِ ۵۷ فروپاشید. اینک مانده ستونِ
فرهنگی/مذهبی که روحانیت باشد. به یُمنِ تجربهی انقلاب، روحانیت از طریقِ ایجادِ
«سلسله»ای استبدادیتر از سلطنتْ امتحانِ خود را پس داد؛ به طوری که جامعه در عمل
دید که این سلسله در فساد و شهوتِ قدرت هیچ تفاوتی با دیگر انواعِ استبداد ندارد.
به بیانِ دیگر، روحانیت یا با ذوب شدن در قدرت یا با سکوت در برابر
فساد، جنایات و خیانتهای رژیمِ حاکمْ به نفوذِ معنوی که در جامعه داشت ضربهای
کشنده وارد کرد. بحرانِ اخلاقیِ وسیعی که امروز جامعهی ایران را در خود غرق کرده
از جمله نتیجهی همین رو شدنِ فساد و قدرتپرستیِ بسیاری از روحانیون است. زمانی
بود که اکثریتِ مردمْ روحانیت را «نمکِ» درمانِ فسادِ سیاسی و اجتماعی میدانستند؛
و حال به وضوح میبینند که این نمک خود «گندیده» شده.
کلامِ آخر اینکه ما ایرانیان هیچگاه اینقدر به استقرارِ جمهوریِ
شهروندان نزدیک نبودهایم. تنها یک خیزشِ دیگر لازم است تا نتیجهی ۱۲۰ سال تلاشِ ما و اسلافِ آزادیخواهمان
حاصل شود. اما این خیزش صورت نخواهد گرفت مگر اینکه از خندقِ گفتمانِ اصلاحطلبیِ
حکومتی عبور کرده و رژیمِ جنایت، خیانت و فسادِ جمهوری اسلامی را در تمامیتاش نفی
کنیم. بدونِ تردید، گامِ اولِ نفیِ تمامیتِ رژیم – که اصلاحطلبیِ حکومتی تنها
شاخهای نحیف از آن باشد – تحریمِ کاملِ هرگونهی «انتصاباتِ» برساختهی رژیم
خواهد بود. پس بیایید معمارِ سرنوشتِ خود شویم تا بتوانیم آیندهی ملتِ تاریخیِ
ایران را در شاهراهِ استقلال، آزادی، و رشد و عدالتِ اجتماعی رقم بزنیم.