۱۳۹۵ خرداد ۳۱, دوشنبه

نگاهی به روزگاری از دست رفته The Tree of Lifeتاملات بر فیلم

large_5uiccn657MLiAbVHS5SfWFdeSTw.jpg
نگاهی به روزگاری از دست رفته
The Tree of Lifeتاملات بر فیلم

فیلم «درخت زندگی" روایت زندگی یک خانوادۀ نمونه وار آمریکایی در اوایل دهۀ پنجاه میلادی در شهری کوچک واقع در میانۀ غربی ایالات متحدۀ آمریکاست. اهمیت دهۀ پنجاه میلادی در تاریخ فرهنگ ایالات متحده، در «روبه پایان-بودگی» آن روح و سرشتی از زیست بوم آمریکایی سفیدپوست اروپایی-تبار است که به رغم تغییرات صوری از زمان اعلان استقلال آمریکا همچنان برقرار بوده است. عناصرتشکیل دهندۀ آن زیست بوم فرهنگی را می توان در مسیحیت پروتستانی کالونی، خانوادۀ هسته ای[1] مردسالار و روحیه وطن پرستی تکلیف مدار خلاصه کرد.
تا دهۀ پنجاه میلادی هر شهر کوچکی در آمریکا با مرکزیت روانی/اجتماعی «کلیسا» تعریف می شد؛ همین ساختار در شهرهای متوسط با مرکزیت کلیسای محله برقرار بود. «کلیسا» کانونی برای عبادت و کسب آرامش معنوی، و نیز مرکزی برای آشنایی و همبستگی مردم بود. کشیش کلیسا هم نه تنها راهنمای معنوی/دینی جامعۀ (community) تحت پوشش اش بود، بلکه نقش ریش سفیدی را در چالش های بین افراد و نیز نقش مشاور و روان درمانگر را برای تعارضات فردی مردم بازی می کرد. از این نظر روح و بن مایۀ حیات اجتماعی آمریکا تا پیش از دهۀ پنجاه میلادی شباهت بسیاری به روح و بن مایۀ حیات اجتماعی اروپاییان در ثلث آخر قرون وسطی داشت. اقیانوس اطلسی که به زحمت و با خطر می شد از آن گذشت، آمریکا و آمریکایی را قرن ها بود که از اروپا، نه تنها به لحاظ جغرافیایی بلکه به جهت روانی و تاریخی هم، جدا کرده بود. در خاطرۀ جمعی آمریکاییِ جدا افتاده از اروپا، نه رُنسانس پژواکی داشت و نه عصرِ روشنگری (Enlightenment) معنای مُحَصَّلی. افت وخیزهای درازدامن تاریخی/فرهنگی اروپا هم برای آمریکایی نه دانسته بود و نه مورد کنجکاوی. آمریکا سرزمین «مردان کار» بود که یا کشاورزانی سختکوش بودند، یا فناورنی خلاق و خستگی ناپذیر و یا سوداگرانی فی الجمله اخلاقی. تا دهۀ پنجاه میلادی، آمریکا زیست بوم بستۀ سفیدپوستان اروپایی-تبارمتدین مسیحی پروتستان بود.
پایان جنگ دوم جهانی زیست بوم بستۀ آمریکا را به روی ثروت بیکران مادی و معنوی اروپای ویران شده باز کرد. خیل مهاجرانی تازه رسیده که در میانشان پرشمار اندیشمندان اروپایی بودند از راه رسیدند و دانشگاه های ابتدا سواحل شرقی و سپس همه ایالات متحده را بدل به کانون های پرجوش و خروش اندیشه های نو کردند. در میان این اندیشمندان، هم دانشمندان علوم طبیعی بودند هم فن سالاران زبده و هم متفکران علوم اجتماعی و انسانی. رونق اقتصادی شتاب گرفتۀ پس از جنگ هم کارگران اسپانیایی-تبار زیادی را از مرزهای جنوبی جذب جامعه آمریکا کرد. زیست بوم بستۀ آمریکایی های سفیدپوست اروپایی-تباری که حیات فرهنگی ایستایی مشابه قرون وسطای اروپا داشتند در تهدید فروپاشی قرار گرفت. لیکن آنچه که افق این فروپاشی فرهنگی را در دیدگان آمریکایی ها به محاق بُرد، همانا انفجاری در ثروت و رونق و رفاه بود که مایه اش همانا مرده ریگ اروپای خاکستر شده و مناطق نفت خیز خاورمیانه (که پیش از جنگ ملک طلق امپراطوری بریتانیا بود) و نیز آسیای جنوب شرقی بجامانده از امپراطوری شکست خوردۀ ژاپن بود. رویای نه چندان موفق امپریالیسم نظامی دریادار میهان[2] در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، در نیمه این قرن با شروع امپریالیسم اقتصادی/سیاسی/نظامی آمریکا در پایان جنگ دوم جهانی، بدل به واقعیتی خیره کننده شد. 
*
زیست بوم های ذاتا بستۀ «فرهنگ» را توان تحمل خدشه در دیوارهای پیرامونی شان نیست. پایان جنگ جهانی دوم برای زیست بوم آمریکایی اروپایی-تبار، نه خدشه که فروپاشی تمام عیار شد. فیلم "درخت زندگی" نگاهی گذشته نگر[3] به آخرین دوران بقای هژمونیک این زیست بوم دارد. اینکه گفتم «هژمونیک»، از این روست که آن زیست بوم را هنوز که هنوز است در آبادی های وسط آمریکا می توان جست اما حتی در آن نمودِ فروکاسته اش نیز، رمقی برای پاییدن ندارد و نخواهد ماند.
در فیلم "درخت زندگی" خانواده ای متشکل از یک زوج را می بینیم که سه فرزند پسر دارند. پدر خانواده اقتداری خدشه ناپذیر دارد. مادر خانواده موجودِ بی وجودی است که تنها بچه بزرگ می کند. در تمام فیلم حتی یک دیالوگ بین پدر و مادر وجود ندارد ولی یک بگومگوی فاقد صدا دارند و یک پرخاش فیزیکی زن به مرد که توسط مرد مهار می شود. فیلم به نشان دادن نقش بشدت فرودست زن در خانواده اصرار می ورزد، امری که به چشم آمریکاییان امروزین بشدت "نابهنجار" می آید. پسران از پدرشان ترسی توام با احترام به فرادستی اش دارند، رابطه ای که "عاطفه" در آن چندان نمودی ندارد. پدرِ خانواده یک فن سالار است اما در عین حال شیفتۀ موسیقی کلاسیک است و پیانو و اُرگ را استادانه می نوازد. لیکن این جنبۀ عاطفی او دربست در مهار غریزۀ سلطه گری مردانه اش قراردارد که فراوردۀِ هنجاری زیست بوم فرهنگی اوست. حاصل آن که شوهر/پدر خانواده در برقراری یک رابطه طبیعیِ عاطفی با همسر و فرزندانش بکلی ناتوان است، نابهنجاریی که انگار «هنجارِ» آن زیست بوم فرهنگی است.
بحران در خانواده با مرگ تصادفی یکی از پسر بچه ها آشکار می شود. کانون عاطفی این بحران "مادر" است زیرا پدر به عنوان ستون مردانۀ خانواده به خودش کوچکترین اجازه ای برای نمودن داغ روحی اش را نمی دهد. از اینجا به بعد مادرِ داغدار درگیر مقوله درازدامن "شرور عالم" می گردد که طبعا در بستری از روایت مسیحی از الوهیت طرح می شود. غیبت پرسش برانگیز کشیش محله در این داغ خانواده - که نقش او را همسایگان حمایتگر- ایفا می کنند، اشاره ای به وقوع خللی منتظره در ایمان مادر داغدار دارد. صحنه های طولانی و خیره کننده از کیهان[4] و پیدایش و استمرار حیات- در عین آن که بیش از حد طولانی و ملال آور می شود- گویی می خواهد تکوین نگاهی کلان-نگر در مادر داغدار را به تصویر بکشد. این تصویرگری به نظر چندان واقع نما نیست زیرا در دهه پنجاه میلادی آمریکا، زن/همسری بشدت مسیحی و در عین حال بکلی فرودست، بعید است که تحصیلاتی بیش از سطح دیپلم آن هم از دبیرستانی وابسته به کلیسا داشته باشد. جهان شناسی چنان زنی میدان حضور کهکشان ها و انفجارهای عظیم همجوشی اتمی خورشید و تکامل گونه های زیستی به روایت زیست شناسی پساداروینی نیست بلکه به جای آن، زمین است و «ملکوت» که در آن عیسی مسیح رنج کشیده و هماره مصلوب دست آرامبخش و التیام دهندۀ خود را چونان مرهمی بر زخم دل مومنان می نهد. از این رو این بخش فیلم بازتابشی[5] ناروا از جهانشناسی مدرن به جهانشناسی چنان زن «سنتی» ای است. استفاده هوشمندانه از بخش های آکنده از حسرت و عزای رکویم[6] شکوهمند هکتور برلیوز[7] به عنوان موسیقی متن اندیشۀ پناهجوی مادرِ داغدار گزینشی بسیار مناسب است.
فیلم چندین بار بین امروز و آن روزگار رفت و آمد می کند تا چالش روانی پسر بزرگ خانواده با پدری که جز تحکم از او ندیده است را به تصویر بکشد. پسر ناخرسند دیروز، مرد میانسال و افسرده حال امروزی است که همچنان بارِ ارزش هایی «سنتی» را بردوش می کشد، ارزش هایی که سایه سنگین و ویرانگری بر رابطه عاطفی او با همسر امروزین اش انداخته و رونق کسب و کار آمریکای آسمانخراش های سر به فلک کشیده را فاقد «بنیادی اخلاقی» به او می نمایاند.
*
دهۀ پنجاه میلادی برای جامعۀ ایالات متحدۀ آمریکا دوران پوست اندازی از زیست بوم فرهنگِ سنتی به سوی «مدرنیته» بود؛ مدرنیته ای که سواحل شرقی و غربی آمریکا را در چند دهۀ متوالی در نوردید و رونق کلیساها را شکست تا امروزه آن زیست بوم سنتی آمریکایی اروپایی-تبار متدین، تنها در خانواده های همچنان کشاورز ساکن در آبادی های کوچکِ دور از هم در اعماق قاره ای ایالات متحده وجود داشته باشند که حیات رو به زوالی را در عزلت فرهنگی شان دارند.
پایان دهۀ پنجاه سرآغاز حضور تلویزیون در خانه ها شد که هژمونی Media را به درون خانواده ها آورده و جایگزین مرجع هنجاری کهن نمادِ سنتی «پدر» شد تا فرزندان دیگر به لحاظ فرهنگی نه پروردگان "خانواده" که بارآمدگان شوهای تلویزیونی و فیلم های سینمایی بشوند با هنجارهایی که ستارگان خیره کننده اش عرضه می کنند. جمال هوسناک مرلین مونروها، فیلم ها و زندگی های پرتجمل کلایت گیبل ها و گری کوپرها، همراه با افتضاح هایی که غالبا به بار می آوردند، نگاه نوجوانان را از «پدرها» و منبر کلیساها به سمت آنان گردانید.
نهضت حقوق مدنی دهۀ شصت آمریکا اعلان حضور «دیگران» در سپهر حیات اجتماعی ایالات متحده آمریکا بود، همان «دیگرانی» که آمریکاییان سفید پوست اروپایی-تبارِ پروتستان، قرن ها بود که نمی دیدندشان و اگر هم می دیدند آنان را انسانی همطراز خود تلقی نمی کردند؛ آیا نه که مرز زیست بوم های «فرهنگ» همواره دیوارهای ستبری برساخته از سنگ و ملات پرهیز و بیزاری از «دیگران» بوده است؟! مارتین لوترکینگ رهبر این نهضت شد، رهبری که یهودیانِ منفور و مسلمان های غریبه در کنار همۀ رنگین پوستان، پشت سر او قرار گرفتند تا پس از ترور شدن بجای آن که یک "کاکا سیاه" دیگر «لینچ»[8] شده باشد، قهرمان ملی ایالات متحده گردید. اینجا بود که تهدید وجودی[9] ادراک شده توسط زیست بوم «فرهنگ» سفیدهای اروپایی تبار پروتستان، ترجمانی تروریستی به خود گرفت، با قربانیانی چون مارتین لوتر کینگ، مالکوم ایکس، و برادران کندی و این عجب که نبود، منتظره هم بود. 
افزون بر این ها، دهۀ شصت میلادی قرن بیستم زمان برآمدن موسیقی پاپ و راک هم شد، موسیقی ای آکنده از سرخوشی و شادخواری که می خواست همۀ مرزهای هنجارِ رفتاری را در میان جوانان مشتاق اش درهم بشکند، و چنین هم کرد. اینک موسیقی کلاسیک مورد توجه شهریان درس خوانده و موسیقی سنتی دهقانان آمریکا[10] در محاق راک اند رولِ الویس پریسلی می رفت و او به جای «پدر» بُتِ جوان ها شد با ولنگاری غریب رفتاریش که سرمشق گردیده برای نسل های بعدتر بدل به "نوستالژیا" شد. همراه با موسیقی راک اند رول، مصرف مواد مخدر و محرک (کوکائین) هم رواجی بی سابقه یافت که با خلسۀ اورفئوسی حاصل از ضربآهنگ های تند راک اند رول سنخیتی ماهوی داشت. انگار نه انگار که این همان آمریکایی بود که چهار دهه پیشترش مصرف الکل را بجز از یک جرعه شراب آئینی در مراسم عشاء ربانی یکشنبه ها در سطحی ملی ممنوع کرده بود!
حاصل این همه تحولات بنیان کن در سپهر «فرهنگ» مردم آمریکا، تکوین انگارۀ کلیدی "چندگانگی فرهنگی"[11] در بالاترین مراکز علوم انسانی ایالات متحده شد، همان مراکزی که پس از جنگ دوم جهانی و درپی مهاجرت زبده ترین متفکران علوم اجتماعی اروپا به آمریکا، روح اندیشیدن با میراث تاریخی اروپا را در آن مراکز نهادینه کردند: رنسانس، روشنگری و دست آخر «مدرنیته» اینک می رفت تا به جای آن پیوریتانیسم[12] کالونی قُدمایی که ایالات متحدۀ آمریکا را بنیان گذاشته بود این جامعه متکثر شده را از نو وحدتی در کثرت ببخشد.
لیکن این راه برای جامعه آمریکا هنوز به سرانجام خود نرسیده است. اگر شاخۀ تی پارتی حزب جمهوری خواهِ بحران زده می خواهد زیست بوم فرهنگی رو به زوال اروپایی-تباران سفید پوست پروتستان را به عنوان «ارزش های آمریکایی» (American values)  نمایندگی بکند، فرصت طلبانی چون دونالد ترامپ می خواهند تا از آب گل آلودۀ حس تهدید وجودیِ همان زیست بوم رو به زوال، ماهی بگیرند. اما بدون کوچکترین تردیدی نه آن خواهد پایید و نه این به جایی خواهد رسید؛ در سپهر مدرن هیچ زیست بوم فرهنگ سنتی ای را امیدی برای بقا نیست.  
irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk

  


[1] nuclear family
[2] Alfred Thayer Mahan (1840-1914)
[3] retrospective
[4] cosmos
[5] projection
[6] requiem
[7] Hector Berlioz
[8] Lynch اعدام بدون محاکمه که در ایالات متحده آمریکا توسط سفیدپوستان در مورد سیاهپوستی که متهم به جرمی شده بود اجرا می شد
[9] existential threat
[10] country music
[11] Multiculturalism
[12] Puritanism

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر