۱۳۹۵ شهریور ۲۲, دوشنبه

بی معنایی تعبیر "امنیت ملی" در شاکله فهم سیاسی ولایت فقیه

بی معنایی تعبیر "امنیت ملی" در شاکله فهم سیاسی ولایت فقیه

مقاله "دکترین امنیت ملی" آقای علیجانی، بسیار خواندنی و شایان تامل جدی است. من برخلاف آقای علیجانی تحلیلگر سیاسی نیستم؛ زاویۀ نگاه من برخلاف تحلیگران سیاسی این نیست که چرا یک بدنه سیاسی در این یا آن مورد ویژه از رفتار سیاسی اش اینگونه یا آنگونه تصمیم می گیرد. چنان رویکردی، تلاش دارد تا رفتار بدنه سیاسی را با توجه به «شاکلۀ درک سیاسی» او بفهمد و بیان کند، چنانکه آقای علیجانی بیان می کنند. زاویۀ نگاه من، منظری تمدنی است. پرسشی که دلمشغولی من است آن است که چرا «شاکله درک سیاسی» یک بدنه سیاسی، آنگونه است که هست.
درحالی که تحلیلگر سیاسی در گام نخست نیازمند obJECTIVISM در فهم شاکلۀ سیاسی بدنه مورد نظرش است ودر گام بعدی باید که عقلانیت را (ازمنظر دارندۀ آن شاکله از فهم سیاسی) برای تعمیم آن شاکله بر موقعیت مورد نظر به کار بندد، دیدگاه تمدنی در بیان چرایی صورتبندی یک «شاکله درک سیاسی» توسط یک بدنۀ سیاسی، نیازمند یک «نظریۀ تمدنی» است. پس دیدگاه یک تحلیلگر سیاسی با دیدگاه یک تحلیلگر تمدنی در دو سطح متفاوت قرار دارند.
آنچه در اینجا می خواهم بیان کنم، چرایی صورتبندی آن شاکله ویژه از درک سیاسی است که در اولیای نظام ولایت فقیه هست. این معنا را آقای علیجانی به صورت سربسته در سخن از "عقب ماندگی تاریخی" بیان کرده و گذشته اند تا به کاربحث اصلی شان که تحلیل سیاسی موضوع امنیت ملی از دیدگاه نظام ولایت فقیه است برسند. همین صورت بیان سربسته توسط آقای علیجانی هم حکایت از آن دارد که ایشان در ذهن خود یک نظریۀ تمدنی (تلویحی) دارند تا عطف به آن، سخن از "عقب ماندگی تاریخی" می زنند. من از نظریه تمدنی آقای علیجانی اطلاعی ندارم اما مایلم در اینجا دیدگاه خودم را در این زمینه بیان کنم.
چنانکه گفتم، تعبیر "عقب ماندگی تاریخی" که اقای علیجانی استفاده کرده اند، در ذیل خود حکایت از نظریۀ تمدنی داشتن آقای علیجانی می کند. این نظریه هرچه باشد، صورتی "روندگونه" دارد. از این دیدگاه، تاریخ مجموعه ای از اتفاقات منفردی نیست که "تاریخ های روایی" بیان می کنند بلکه در میان همه اقوام و ملل، از این مجموعۀ روایت های تاریخی می توان الگویی درآورد که آن الگو دارای حرکتی مرحله به مرحله است. تنها در بستر چنین "نظریۀ تاریخی" واجد حرکت درونی است که می توان سخن از عقب ماندگی یا جلوافتادگی یا درجا زدن زد.
*
ادعای من آن است که نظام ولایت فقیه بر «فهمی قبایلی» از اسلام استوار است که آن فهم در گام بعدی "هویتی قبایلی" را برای مسلمانی تعریف می کند. در چارچوبۀ این فهم قبایلی از "هویت" مسلمانی، بسیاری از مفاهیم دیگر مطرح در هر سخنی از سیاست، فاقد معنا می شود. برای نمونه در این چارچوبه «ملت» معنا ندارد زیرا «انسان» معنا ندارد بلکه بجای این دو، "اُمَّت" معنا دارد و "مُومن". همین گام نخست بیانم پیامدهای فهمی بسیار دراز دامنی را پیش رو می نهد که در مقامی فروتر برای فهم "شاکلۀ درک سیاسی" نظام ولایت فقیه و سپس بازهم در مقامی فروتر برای فهم رفتار سیاسی این بدنه الزامی است.
فهم قبایلی اولیای نظام ولایت فقیه از مسلمانی، گذشته از این که گفتم، دلالت های دیگری هم دارد. برای مثال ساختار هرمی شکل مدیریت از بالا به پایین اجتماع انسانی فراورده گریزناپذیر چنین فهمی است که انگاره ای همچون "دمکراسی" و دلالت های جانبی آن همچون آزادی شهروندان، نظارت بر قدرت از پایین (حق اعتراض شهروندان، مطبوعات منتقد و افشاگر)، مجلس قانونگذاری، تفکیک قوا و استقلال قوه قضائیه و ... را بی معنا می کند. بنابراین کاربرد تعابیری که ذاتا متعلق به فهمی نوین از سیاست است (همچون امنیت ملی، منافع ملی، ...) در مورد بدنه سیاسی ای که "قبایلی" باشد، کار نادرستی است که پیامدهای فهمی غلطی را به بار خواهد آورد.
چنین کاری به آن می ماند که در نگاهی گذشته نگر به حکومت الجایتو (سلطان محمد خدابنده)، بخواهیم تصمیمات کلان سیاسی او را بر مبنای انگاره "منافع ملی ایران" بحث کنیم، در حالی که برای الجایتو "ایران" اگر مفهومی هم داشته بود، جز از محدودۀ زمینی اشغال شده نبود و "ملت ایران" هم جز از رعایایی به بند کشیده نبودند که او تنها باید ایشان را می پایید تا بندهایشان سست نشود. سیاست های کلان الجایتو را باید در سپهر رقابت های تیره و طایفه ای درون و بیرون از حاکمیت او، فشار عناصر بودایی و مسلمان بر او برای ماندن یا خروج از بودائیت و احساس تهدیدی که او نسبت به مدعیان احتمالی تاج و تخت اش می کرده است، فهمید. الجایتو، یک سلطان قبایلی بود و نه یک حاکم مدرن دمکراتیک تا بتوان در مورد سیاست هایش سخن از چیزی به عنوان "منافع ملی" زد.
اگر در مورد الجایتو چنین بود، باید گفت که مثلا در مورد قاجاریه، زندیه، صفویان، تیموریان و سلجوقیان هم باید چنین بوده باشد زیرا همه این حکومت ها ماهیتی قبایلی داشتند. به نظر من چنین هم هست، الا آنکه ما شواهدی از بروز فهمی امروزین (هرچند مبهم) از "مِلیَّت" و دلالت های آن را مثلا در احمدشاه قاجار می بینیم که پیشینه بسیار کمرنگ تر همین فهم را می توان تا مثلا فرهمندترین شاه صفوی (شاه عباس اول) پی گرفت ولی در حکومت های تیموریان و سلجوقیان نمی توان چیزی از آن دست را یافت. تعبیر «ممالک محروسه ایران» که از زمان مشروطیت استفاده از آن روی اوراق رسمی دولتی باب شد حکایت از بروز و عمومیت یافتن انگارۀ «کشور» در میان ارباب حکومت ایران بود؛ تا پیش از این حتی "کشور" هم معنا نداشت، بلکه "قلمرو" معنا داشت. در واقع باید مقطع تاجگذاری رضاشاه پهلوی را نخستین بروز تاریخی حکومتی (تا حدود زیاد) غیر قبایلی در "ممالک محروسۀ ایران" دانست که واجد فهمی "ملی" بود.
وقتی سخن از ماهیت «قبایلی» حکومتی زده می شود-در یک مقام از سخن- آن حکومت به تمام معنا "قبایلی[1]" است مثل سلجوقیان یا ایلخانان. اما در مقامی دیگر از سخن، ممکن است ما با بدنه هایی از حاکمیت سیاسی مواجه باشیم که به معنای واژگانی[2] "قبایلی" نباشند اما ساختار درونی آن ها قبایلی باشد. ساختار درونی قبیله، هرمی شکل است که به "رئیس قبیله" منتهی می شود که اقتداری بلامنازع را بر افراد قبیله اعمال می کند. هرگونه شوریدنی نسبت به این اقتدار که از جانب اعضای قبیله واقع شود به شدیدترین وجه ممکن (قتل یا اخراج از قبیله) پاسخ داده می شود.
هرچند که قبایل واقعی رو به انقراض دارند ولی ساختارهای قبایلی در جوامع انسانی گرایش بسیار قدرتمندی برای بازتولید شدن را نشان می دهند. این گرایش، بخشی به جهت سازوکار "غریزۀ قدرت" در انسان هاست که در سمت فرودست حس امنیتی دلپذیر را عرضه می دارد. چنین حس امنیتی، هم ناظر است به تهدیدات بیرونی که فرد فرودست خود را با وجود سایۀ اقتدار "رئیس"، مصون از آن ها می پندارد، ولی در سویۀ دیگر و پنهان تر و روانشناختی قضیه برآمده از "اضطراب وجودی" نهادینه در بشر است که پیوسته تمنای امنیتی روانی را در او زنده نگه می دارد. در این میان، شاید بخشی از این گرایش به بازتولید ساختارهای قبایلی در جوامع انسانی هم برآمده از "خاطرۀ جمعی" ای باشد که کارل گوستاو یونگ بیان کرد.
در سپهر سیاسی، همه حکومت هایی که ساختار متصلب مدیریت هرمی دارند از الگوی قبایلی پیروی می کنند: نظام های سلطنتی، همۀ نظام های مارکسیست/لنینیستی، نظام ناسیونال سوسیالیست هیتلر، نظام فاشیستی موسولینی، همه دیکتاتوری های نظامی، همه انواع حکومت های بنیادگرا (حکومت ساقط شدۀ طالبان در افغانستان و حکومت ولایت فقیه در ایران) منطبق بر الگوی قبایلی اند. در کلیۀ این نظام های متکثر سیاسی، در راس حکومت یا یک "رهبرکبیر/مقام معظم" داریم یا یک "حزب پیشتاز"، هیچیک از این نظام های متکثر با مقولات مدرنی چون "حق شهروندی"، "حقوق بشر"، "آزادی شهروندان"، "انتخابات آزاد"، "جامعۀ مدنی"، "خبرنگاری تحقیقی[3]"، سر سازگاری نداشته بلکه جوامعی را می سازند که در آن ها همۀ افراد کشور پیوسته در زیر نظارت بدبینانه دستگاه حکومتی اند. ابزارهای مراقبت و تنبه این نظام ها بسیار پرکار بوده و به لحاظ سازمانی عریض و طویل اند. چنین حکومت هایی پیوسته در نگرانی از "تهدید خارجی" اند و البته از آن برای تشدید حس امنیت جویی مردم خود هم استفادۀ مصرفانه کرده در تبلیغات شان همین را توجیهی برای بزرگی دستگاههای نظامی/امنیتی خود عرضه می دارند.
نظام های قبایلی واجد "ایدئولوژی" اند. ایدئولوژی های سیاسی، باور های معطوف به "قدرت" ای هستند که فاقد مبنای معقول بین الاذهانی اند و از این رو بیشتر «پیشینی[4]» اند تا مبتنی بر آزمون. از همین رو هم هست که جایگاهی در «بنیاد علم[5]» (که معرفتی مبتنی بر آزمون و بین الذهانی است) ندارند. دین برای نظام های بنیادگرا، ناسیونالیسم نژادی برای هیتلر و مارکسیسم به روایت لنین برای حکومت های کمونیستی، از جمله چنین ایدئولوژی هایی هستند.
هرچند که به نظر می رسد دگردیسی ناسیونالیستی «ایدئولوژی ها» سرنوشت آنها پس از حاکمیت یافتن باشد، ولی تا پیش از این تحول حکومت های ایدئولوژیک چشم اندازهای فراملیتی دارند (به جز مواردی ناسیونال سوسیالیسم آلمان نازی که از اول هم یک ملی گرایی افراطی بود). در مورد حکومت ولایت فقیه جاری در ایران نقطه اصلی ثقل، از آنِ ولی فقیهی است که (برخلاف مثلا رفسنجانی و کارگزاران و اصلاح طلبان) دستخوش دگردیسی ملی نشده است و همچنان فرا ملیتی می اندیشد. وقتی چنین باشد سخن از "امنیت ملی" (در نگاه ایشان) تا حدود زیادی معنای خود را از دست می دهد. برای علی خامنه ای "امنیت ملی" معنایی جز از سرنگون نشدن و برچیده نشدن نظام سیاسی محبوب اش ندارد. والا ایشان حداقل اعتنا را به بهروزی مردم ایران دارند. برای علی خامنه ای و همفکرانش شیعیان جنوب لبنان و عراق و علویان سوریه و زیدیان یمن و فرقۀ زکزکیه غرب آفریقا بسی بیش از مردم تهران و شیراز و خراسان، ... "خودی" هستند.
سخن من آن است که مقولاتی چون "امنیت ملی" برای حکومت لنین و علی خامنه ای ناوارد و بی ارتباط است ولی مثلا برای فکر هاشمی رفسنجانی یا حکومت متاخر استالین مصداق دارد. "امنیت ملی" برای بدنه سیاسی ای است که "ملی" می اندیشد والا در چارچوبه فکر سیاسی علی خامنه ای، اندیشه ملی شاید همانقدر بی معنا باشد که در نگاه سیاسی سلطان محمد خدابنده. علت آن که گفتم "شاید"، نظر به این تفاوت است که علی خامنه ای حداقل می داند که "ملی" یعنی چه درحالی که آن دومی حتی تصوری از این انگاره هم نمی توانست داشت، اما در عدم التزام عملی هردو به این انگاره تفاوتی بین ایشان نیست. "ایران" برای علی خامنه ای تا جایی معنا دارد که پایگاهی برای اعمال منویات ایدئولوژیک اش در صحنه جهان اسلام و در رتبه بعد همۀ جهان باشد، درست همانطور که "افغانستان" برای طالبان معنایی جز این نداشت، درست همانگونه که "روسیه" برای لنین معنایی جز این نداشت. در همین راستا هم هست که علی خامنه ای، خود را فردی "انقلابی" و نه "دیپلمات" معرفی می کند.
من برآنم که آقای علیجانی متوجه این معنایی که می گویم هستند و از همین رو هم سخن از"عقب ماندگی تاریخی" بدنۀ ولایت فقیه می زنند، اما یقین دارم که بسیاری دیگر از تحلیلگران سیاسی ناظر بر امور ایرانِ ولایت فقیه، توجهی به این نکته مهم ندارند و در نتیجه تحلیل هایشان ارتباط لازم را با واقعیت موجود را نداشته حکم خیال اندیشی را پیدا می کند.
Irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk
                      

دکترین «امنیت ملی» ایران؛ عقب‌ماندگی تاریخی، فریب و فساد، رضا علیجانی
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/09/217036.php
عقب‌ماندگی تاریخی و فریب و فساد در دکترین امنیت ملی ایران
خلاصه و عصاره بحث ما در باره دکترین امنیت ملی حاکمان نظامی – امنیتی و راس هرم سیاسی در ایران این است که این دکترین:
اولا دچار عقب‌ماندگی تاریخی است در تعریف نسبت خود با مردم متکثر سرزمین خویش و نیز جهان و قدرتهای جهانی و مسئله فلسطین/ اسرائیل و یا تقلیل ابعاد مختلف مولفه‌های امنیت به موضوع انحصار و حذف و سرکوب در داخل و مسائل نظامی و آن هم با رویکرد تعرضی و تهاجمی در رابطه با جهان و منطقه؛ و
ثانیا دارای فریب کاری در بهره گیری از شعارهای خارجی به عنوان اسم رمز سرکوب در داخل و نیز پوشاندن دیگر مقاصد در شعارهای فریبنده‌ای همچون انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست (در حالی که اصلا بحث نه برسر اصل انرژی هسته‌ای بلکه روی غنی سازی اورانیوم در داخل ایران بود) و یا پنهان سازی فریبکارانه دفاع از حکومت بشار اسد بنا به دلایل مختلف، در شعار دفاع از حرم! و نظایر آن و یا تقاضای هم زمان هم تضمین امنیتی برای حفظ نظام از سوی غربی‌ها و هم حفظ پز و شعارهای ضد دشمن برای نابودی و مقابله مستمر با آنها حتی در حیات خلوت‌شان!؛ و ثالثا دچار فساد در دنبال کردن منافع مافیاهای اقتصادی در پشت شعارهای امنیت ملی و درنوردیدن مرزهای ملی در جدالها و رقابت‌های سیاسی داخلی و حتی گاه تحت نفوذ عوامل جاسوسی اسرائیل قرار گرفتن در برخی مواضع و رفتارهای سیاسی است.


[1] "قبیله"، اجتماعی از انسان هاست که واسطۀ ارتباط افراد آن با همدیگر داشتن نیای مشترک (یعنی ارتباط خونی/خویشاوندی) است. "قبیله" کهن ترین صورت از حیات جمعی بشر است که به اغلب احتمال مقدم بر نهاد خانواده بوده است بگونه ای که ابتدا قبیله بوده سپس نهاد خانواده در درون آن تکوین یافته و موجودیتی از آن خود- ولی محاط در قبیله - یافته است. 
[2] literal
[3] investigative journalism
[4] a priori
[5] Institution of science

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر