من
از علاقمندان به نثر طنز آقای قائد نیستم اما داوری ایشان، در مورد مصاحبه
سروش/بازرگان که در برنامه پرگار بی بی سی فارسی پخش شد، را می پسندم.
واقعیت
این است که در چارچوبه اندیشۀ مسلمان ها کلیشه ای نقد ناشده در مورد کم و کیف وحی
تشکیل شده که مسلمان ها پانزده قرن است همان را تکرار می کنند بدون آنکه دلالت های
درست سخن شان را بفهمند. این اواخر نواندیشان مسلمان – از جمله نصرحامد
ابوزید- به این چارچوبه سنگواره پرداخته و
شروع به دقت در عناصر صورتبندی آن کردند که البته سستی آن چارچوبه نخستین چیزی بود
که دانسته شد.
سخن
در آن است که اگر وحی آنچنان ناویژه است که رفتار زنبور عسل و ارتباطات
"شیاطین" را هم در برمی گیرد، آنگاه پیامبری را به چه می توان شناخت؟ یا
گزاره های قرآنی چگونه صورتبندی شدند؟ آیا خودِ گزاره نازل شد یا مفهوم بر درون
پیامبر وارد شد و گزاره را پیامبر برای بیان آن مفهوم صورتبندی کرد؟ چگونه است که
گزاره های قرآنی در باب آخرت با فعل مضارع است؟ آیا آخرت در جریان است و که پیامبر
شاهد آن است یا الزامات روایی آن گزاره ها را چنان کرده است؟ پیامبری صادق و داعیه
های کاذب آن را چگونه می توان از هم بازشناخت؟
من
با دیدگاه دکتر سروش همدل نیستم اما می توانم بفهمم که چرا ایشان در تبیین وحی به
چنان داوری های –به زعم من – غریبی افتاده اند؛ به هرحال بار کاهلی و بی فکری آبائ
و نیاکان مسلمان را یکی از امروزیان باید که بردوش بکشد. روحانیت که بنا به تعریف
متکفل چنین تبیین هایی است، نه جزو امروزیان، که سنگواره ای بجا مانده از قرون
ماضیه است و اینک هم جز از سیاهکاری برای استمرار برخورداری های حاصل شده دلمشغولی
دیگری ندارد. طرفه آنکه چنین بدنه فاسدی بر امثال سروشی که وظیفه ذاتی بر زمین
ماندۀ آنان را بر دوش می کشد متعرض هم می شوند!
انسان
محکوم به عقلانیت است، محکوم به بی خردی نیست. اگر تاریخ بشر تاریخ نابخردی بوده
است، بازهم بیخردی عارضه ای بوده که دلایل خودش را داشته است. البته من منکر وجوه
خلاقی از بشریت نیستم که با موازین عقلانیت انطباق تام ندارد، چون دوگانه
نبوغ/جنون، یا جنون محض، یا خلاقیت های هنری. لیکن ما متدینین که نمی توانیم
بگوییم پدیدۀ پیامبری از این دست پدیده هاست؛ حداقل قرآن صرحتا نسبت دادن این ها
را به پیامبری منکر شده است. پس پیامبری را باید در چارچوبه عقلانیت فهمید و
لاغیر؛ تلاش سروش و مجتهد شبستری و دیگران هم در همین راستاست. قرآن هم انسان را
محکوم به عقلانیت می داند. در قیامت نخواهند پرسید چرا احمق نبودی؟! بلکه خواهند
پرسید که چرا عقلت را به کار نبردی؟ در قاموس قرآن حجتی داحضه تر از آن نیست که
بگویی: چنان کردم که گذشتگانم می کردند! پس بنابر خودِ قرآن اگر این تلاش های
عقلانی برای فهم دین راه به نفی دین هم بُرد، باید آن را پذیرفت. این معنای انسان
بودن است، هم در میزان عقل و هم در میزان قرآن.
irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk
یکشنبه ، 2 خرداد 1395
سه شنبه, ۲۸ام اردیبهشت, ۱۳۹۵
اندازه قلم متن
گفتهاند وقتی انسان با خدا صحبت میکند عبادت
است، اگر خدا با انسان صحبت کند جنون است. در حالت دوم، فرد را در جاهایی از دنیا
به زندان میاندازند. یا ممکن است به بیمارستان روانی بفرستند. در همین لحظه در
زندانها و بیمارستانهای روانی ایران مدعیان مهدویّت آب خنک یا داروی تلخ میخورند
(زمانی که در بیمارستان روانی کار بالینی میکردم در میان آنها زنان هم بودند و
البته این استدلال را که منجی مذکـّر است نمیشنوند یا نشنیده میگیرند).
فکر انسان لایهبندیهایی دارد که میتوان به
کشوهای نامرتبط تشبیه کرد. این فکر در این مورد خاص کاربرد دارد و آن عقیده در آن
مورد معین. انسجام فکر و احساس و حرف و عمل رهنمود درستی است که باید از کودکی به
افراد آموخت اما آدمها به یک اندازه قادر نیستند عقاید ناسازگار و احساسات متضاد
را به هم ربط دهند. اگر تمام اسباب و اثاثیهشان را در گونی بزرگی بریزند و هرگاه
مثلاً به قلم یا جوراب نیاز دارند همه را کف اتاق کپّه کنند گیج و گرفتار و عصبی
میشوند. پس کشو بالا سمت چپ برای نوشتافزار و کشو پائین سمت راست برای پایافزار.
قاعدهٔ روابط با خودی و همکیش در این قوطی، دستورالعمل رفتار با اجنبی و کافر در
آن یکی.
در موضوعهای فیصلهناپذیر هم اقلام را مجزّا نگه
میداریم و در کشوهای جداگانه میگذاریم. الهیات و ماوراءطبیعه یکی از آنهاست. یا
حتی تقدم و تأخر اقلام را پسوپیش میکنیم و علت و معلول را به ترتیبی که دلمان
بخواهد و برایمان راحتتر باشد میچینیم. ۱) انسان به اخلاق پیشینی و پیشفرض نیاز دارد؛ ۲) کسانی وجود خدا را ضروری میبینند. پس چه عیبی
دارد حتی وقتی میبینیم خداباورانی از اخلاق مورد نظر بهرهٔ چندانی نبردهاند
بگوییم چون خدا هست اخلاق هم هست و اولی منشأ دومی است؟
در مناظرهٔ تلویزیونی برنامهٔ پرگار بر سر چند
و چون ارتباط خدا و انسان اِشکال اساسی این بود که با منطق واحد و عام نمیتوان
پیش رفت. و تازه منطق مفروض را چه کسی از چه زاویهای اِعمال کند: از درون حیطهٔ
خداشناسی یا از بیرون آن؟
عبدالعلی بازرگان در حیطهٔ نخست است و لحن و سبک
و محتوای گفتارش از نوع معلم تعلیمات دینی: اینها را بشنوید و بخوانید و از بر
کنید و امتحان بدهید و تمام. نه تنها اظهار نظر که حتی سؤال نامتعارف در چنین کلاسی
قابل تحمل نیست: آدم هرچه به فکرش برسد بر زبان نمیآورد و هرچه را بر زبان جاری
شد نمینویسد. معلم خوشخلق تعلیمات دینی وقتی لفّاظانه و شدیداً حقبهجانب میپرسد:
یعنی آن همه آدم طی قرون بیخودی ایمان آوردند و در راه عقیده شهید شدند، در واقع
با ملایمت تهدید میکند مواظب حرف دهنتان باشید وگرنه برایتان گران تمام میشود:
آهسته بگویید که اندر پس دیوار. . . .
دانشمند محترم منظور بدی ندارد؛ عمری به جلسات
تلقین و تکرار خو گرفته است، مدعا عین برهان و عین نتیجه، و گله دارد که ما پنجاه
سال چنین حرفهایی نداشتیم.
عبدالکریم سروش هم در حیطهٔ ایمان اما از بالا
بحث میکند. وقتی میگوید تبیین دین کار اصحاب دیانت نیست یعنی ارتباط بیواسطه با
مفاهیم متعالی تجویز میکند. اما آیا همه میتوانند چنین ارتباطی برقرار کنند؟
البته که نه. پس چه باید کرد؟ عملاً یعنی این اصحاب دیانت بروند پی کارشان و یک
عده اصحاب دیانت دیگر جای آنها بنشینند. چه تضمینی وجود دارد که جایگزینها بهتر
از کنونیها باشند؟ تضمینی وجود ندارد. هندوانهٔ دربسته است. یا شانس و یا اقبال.
آقای بازرگان از هیچ نظر هماورد آقای سروش نیست
و چه بهتر که چنین مناظرهای را تکرار نکند. اما آقای سروش هم ظاهراً در ادامهٔ
سیر و سلوک خویش در تنگنایی گیر افتاده است که به بنبست میماند. اگر خداپرستی را
ترک کند ممکن است بسیاری مخاطبانش را که در آن حیطهاند از دست بدهد بیآنکه
خداناباوران جای خالی آنها را پر کنند. اگر در دایرهٔ آن بماند ناچار است بر فراز
موضوعی بسته و محدود بالبال بزند.
شاید بتوان گفت هستهٔ نرم دین حیرت انسان است در
برابر معنی زندگی و وحشتش از مرگ که غلافی سخت از طلا و آهن و قدرت دنیوی روی آن
را پوشانده. در بابل و سرزمین مایا و مصر و پارس و اورشلیم و واتیکان و مکه و بغداد
و قاهره و قم همین بوده و همین خواهد بود. بحث کلامی در باب وحی در بهترین حالت میتواند
بازتاب موازنهٔ قوا در سطح جامعه بین هستهٔ نرم فلسفی و روکش سخت طلا و آهن باشد.
در تقابل ایمانآوردگان و شکاکان، تردمیل بحث کلامی، هراندازه پرشور و دارای لحظات
غافلگیرکننده، بهخودی خود حرکت از هیچجا به سوی هیچجاست.
در این لحظه موضوع واقعی این است که مسلمانان
قرار بود دنیا را بهشت کنند اما زندگی خودشان غالباً جهنم است. در چنین شرایطی،
بگومگو بر سر اینکه متون مقدس چگونه تدوین شد بازی با کلمات و تعیین تعداد
دندانهای اسب از خلال آثار ارسطوست. و تازه صدها کتاب در این زمینه در کتابخانههای
جهان خاک میخورد. میتوان چندتا از آنها را برداشت و ترجمه یا نقد کرد. فقط تولید
نظریه دربارهٔ حدس و گمانهایی پیرامون خیالات کافی نیست وگرنه حال و روز صحاری
خاورمیانه اکنون این نبود.
در آن مناظره موضوع حالات غیرعادی شکافته نشد.
جای بحث غرانیق هم خالی ماند و جای جبرئیل که در قسمت دوم تنها یک بار اشارهای
گذرا به او شد. نادیده ماندن پرسوناژی با نقشی به آن درجه از اهمیت در ارتباط
خدا و انسان جای تعجب داشت.
۲۶ اردیبهشت ۹۵
۲۶ اردیبهشت ۹۵
از: سایت محمد قائد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر