۱۳۹۵ مرداد ۸, جمعه

"زن-ستیزی" نهادینه در فرهنگ روحانیت

فلاکت فکری روحانیت، دیگر امری نیست که لازم باشد برای آن شواهد و قراین نشان داد؛ چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. این هم از برکات این چهاردهه گذشته بود که بی توشگی فکری این جماعت را برآفتاب عقول و افهام انداخت.  اما در اینجا مایلم که اشتغال ذهنی، بل نشخوار فکری روحانیت با مقولات جنسی را بکاوم.

چرا بیشترین هَمّ روحانیت در گذشته و حال مصروف مباحث جنسی می شده؟ چرا موضوع "زنان" تا این پایه در کانون مشغولیت های ذهنی روحانیت بوده و هست؟ چرا "حلیةالمتقین" این جماعت یا رساله های عملیۀ آنان تا این میزانِ سنگین آلوده به موضوعات جنسی تا حد رسواترین فانتزی هاست؟ چرا "زُهَرُالربیع" که کتاب تفریح طلبه ها بوده و هست تا این میزان آکنده از شنیع تری مستهجنات جنسی است که این بار در باب قرآن و شخص پیامبر نقل شده است؟ بگذارید با پوزش از خوانندگان، یکی از بهداشتی ترین روایات زهرالربیع را نقل کنم تا بدانید که وقتی سخن از اشتغال ذهنی این "زیرفرهنگ" با مقولات جنسی می زنم و وقتی آنان را متهم به حرمت شکنی دین می کنم، منظورم چیست:
در یکی از بسیار روایت های زهرالربیع آمده است که روزی بر هارون الرشید کنیزی عرضه کردند که حافظ قرآن بود. هارون در مقام آزمودن او پرسید: این عبارت قرآنی "فاستغلظ فاستوی" (پس ستبر گردید و برایستاد)، در کدام سوره قرآن آمده است؟ کنیز، در حالی که  بند شلوارش را می گشود، گفت: "انا فتحنا لک فتحا مبینا" (همانا ما برتو برگشودیمّ برگشودنی آشکار"!) – که البته منظور لابد آن است که آن عبارت در سوره "فتح" آمده است.
شاید بسیاری از خوانندگان ندانند که طلبه های حوزه های علمیه قرن هاست در جلسات خلوت الدنگی و الواطی با همپالگی هاشان در حجره ها، زهرالربیع می خوانند و می خندند. من مشکلی با خوشباشی مردم ندارم اما با حافظ شیرازی همدل و هم سخنم که:
حافظا! می خور و رندی کن و خوش باش 
 ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را 

اما در پاسخ به پرسش هایی که در ابتدای بند بالا بیان کردم، باید بر این نکته تاکید کنم که «روحانیت، متولی دین نیست -هرگز هم نبوده- بلکه روحانیت متولی یک "فرهنگ" است که آن فرهنگ در کنار بسیاری از اجزا و مولفه ها، حاوی فهمی از اسلام هم هست». بگذارید بپرسیم که گفتن این گزاره - که در گیومه قرار داده و زیرش خط کشیدم - چه کمکی به فهم مطلب می کند. این گزاره در رتبۀ نخست یک "توهم-زدایی" می کند تا برخلاف همیشه و همگان، چنین نیندیشیم که «روحانیت متولی دین اسلام است». حقیقت آن است که آن "فهمی از اسلام" که در فرهنگ روحانیت هست، خوانشی متاخر از تشیع اثنی عشریه است. چرا گفتم «متاخر»؟ زیرا خوانش روحانیت از تشیع اثنی عشریه، همانی نیست که در تا پیش از صفویه از تشیع اثنی عشریه بوده، مثل تشیع اثنی عشریه ای که آل بویه داشتند؛ بلکه این دو گهگاه تفاوت های کلانی با هم دارند. وانگهی اگر "ارتودوکسی" را از یک منظر برون دینیِ واقع گرا، به کثرت پیروان یک خوانش ویژه از یک دیانت تعبیر کنیم، باید بگوییم که ما در جهان اسلام ارتودوکسی های متعددی از اسلام داریم که یکی از آن متعددها هم همین تشیع اثنی عشریۀ متاخر است. پس این گزاره که «روحانیت متولی "اسلام" است»، اگر بیرون از روحانیت ایستاده باشیم، گزافه سخنی از بن نادرست است.

اما نکته اصلی آن است که "روحانیت" در سیر تکوین تاریخی اش واجد ویژگی هایی گشته است که ربطی به هیچ خوانشی از اسلام ندارد: همچون پیوندی که بین روحانیت و زمینداران و بازاریان برقرار شد تا در قبال حمایت مالی شدن بوسیلۀ این گروه ها برای مشروعیت بخشی به فعالیت های گاه و بیگاه شبهه ناکِ آنان رویه های متعددی را از «شریعت» استخراج و به ایشان عرضه دارند[1]. ارتباط تنگاتنگی که بین رباخواران شریعتمدار بازار با روحانیت- به ویژه در پیش از انقلاب بود- از جمله این تعاملات بین روحانیت و اصحاب ثروت و مکنت اجتماعی بود. برای نمونه در همین راستا بود که خمینی درپی «انقلاب سفید» - که متحول کردن زمینداری به بورژوازی صنعتی را هدف گرفته بود - بر شاه شورید.
"زن ستیزی" نهادینه در "فرهنگ" روحانیت را هم باید در چنین چشم اندازی از جامعه شناسی تاریخی فهمید. چرا روحانیت برای مواضع زن ستیزانه اش ناتوان از ارجاع به نص قرآن است و به جای آن پیوسته به «احادیث و اخبار» متمسک می شود؟ زیرا متن قرآن، مُستمسَکِ فربهی برای چنان منظوری نیست در حالی که انبان احادیث و اخبار(غالبا جعلی ای) که در میان فریقین هست، منبع بسیار سرشاری از تحقیر زنان و تقلیل آنان به مادون انسان و بردگان و ملعبه های جنسی مردان است که پیوسته مورد ارجاع روحانیت واقع شده و می شود. برای نمونه توجه بکنید که یکی از اصلی ترین اعتراض های خمینی به شاه در قضایای خرداد 42 همانا دادن حق رای به زنان در ذیل منشور «انقلاب سفید» بود. در این اعتراضِ خمینی، احدی از روحانیت احتجاج نکرد که چنان اعتراضی وارد نیست. همین سکوت تاییدآمیز روحانیت بود که آشکارکننده اجماع آنان بر مواضع زن-ستیزانه ای بود که از زبان خمینی بیان می شد.
اما باید پرسید که چرا روحانیت، زن-ستیز است؟ در پاسخ این پرسش اگر بخواهیم طبق آرزوی روحانیت به قرآن رجوع کنیم، مستمسک عمده ای را نخواهیم یافت مگر آیه مربوط به حق ارث زنان که نصف مردان مقرر شده است، و عبارت "افمن ینشاء فی الحلیة و هو فی الخصام غیرمبین" –که قابل تفسیر است تا زن-ستیزانه تلقی نگردد. از طرف دیگر، برخلاف روایت توراتی خلقت- که زن را طفیل وجود مرد قلمداد کرده است- قرآن بر این تصریح دارد که هم زن و هم مرد از "نفسِ واحدی" آفریده شده اند. برای نمونه توجه داشته باشید که حتی یک مورد از تحقیرصریح زنان که در فقراتی از نهج البلاغۀ منسوب به علی ابن ابی طالب آمده است، را در قرآن نمی توان یافت. پس چاره ای نداریم که بدنه فرهنگی روحانیت را یک فراوردۀ تاریخی - و نه چندان برخاسته از قرآن - بدانیم و بخواهیم تا از منظر جامعه شناسی تاریخی ریشه های تکوین زن-ستیزی در روحانیت را پی جویی بکنیم.
بدون تردید هویت عربیِ معارف روحانیت در این میانه نقش برجسته ای بازی می کند زیرا فرهنگ اعراب یکی از زن-ستیز ترین فرهنگ های بشری است. برای مقایسه توجه بکنید که «تصوف» - که خوانشی مطلقا و منحصرا ایرانی از اسلام بود- به هیچ وجهی زن-ستیز نبوده و نیست. اما گذشته از این،  برکناربودگی زنان از حوزۀ حیات مولد اقتصادی/مشارکت اجتماعی که از ویژگی های فرهنگ ایران زمین -حداقل پس از غلبۀ اعراب- (به استثنای خطۀ گیلان) بود، موجب شد تا تحقیر زنان توسط فرهنگ جنس مسلط (مرد)، بدل به رویه گردد. روحانیت این رویۀ فرهنگی را در معارف خود بازتاب داده و با جعل احادیث و اخبار این اعوجاج فکری را مستند کرده، مشروعیت بخشید.
از طرف دیگر، اهل شریعت -هم در شاخۀ تشیع و هم در شاخۀ تسنن- برداشتی عمیقا «هویتمدار» از دینداری داشتند. به دیگر بیان، مهم ترین و اصلی ترین جنبۀ "دین" برای اهل شریعت، همانا نقش ارجاعی دین برای تعریف «کیستی» فرد است که هم پژواکی ناسوتی دارد (که درنظام حقوقی شرع بازتاب یافته) و هم واجد جنبۀ لاهوتی است (که در روایات "سیاحت غرب" ارواح پس از مرگ، بیان می شود). "هویت"، انحصارطلب و اقتدارگراست و از همین روست که فرودستی ابدا درآن جایگاهی ندارد. از همین رو هم بود که زنان از حوزۀ شمول "امر هویت" کنار نهاده و نادیده گرفته شدند تا هرآنگاهی که شرع به ایشان می پرداخت، آن پرداختن جز از سر تحقیر و تقلیل و تحدید نبوده باشد. بازهم به مصداق "تعرف الاشیاء باضدادها" توجه و مقایسه بکنید که مثلا در صوفیه متقدم که "دین" برایشان جز منبع الهام معنوی/اخلاقی نبود، چگونه "امر هویت" مورد کم اعتنایی واقع شد و دیگاه زن-ستیزانۀ سامانمندی هم شکل نگرفت[2].
زن در "فرهنگ روحانیت"، انسان نیست بلکه مادون انسانی است که جنبۀ کالایی (جنسی) دارد. انبان "احادیث و اخبار" روحانیت، این وجه مادون انسان بودگی زن را گاهی صراحتا به ماهیت حیوانی او نسبت می دهند، حیوانی که خداوند او را به صورتِ انسان آفرید تا مرد به او رغبت کند[3]. همچون هر کالای خواستنی ای - به ویژه وقتی کاربرد جنسی داشته باشد- این کالا هم نمی تواند "بی صاحب" بماند که منبع و مصدر مفاسد خواهد شد. از این روست که "زن" همواره باید "صاحب" داشته باشد، خواه پدر یا شوهر یا برادر. برای محدود کردن این کالای پرمفسده، لازم می آید تا انواع قوانین شرعی بر زن حاکم گردد. «شریعت»، آکنده از این قوانین غلاظ و شداد است، شرایعی که با احادیث و اخبار هولناکی از روایات ناظر بر سرنوشت پس از مرگِ زنان عصیان کرده بر شرع، مستحکم شده و پیوسته روح و روان زنان مسلمان را در ترس و اضطراب دائمی نگاه می دارد: تار مو، بوی خوش، سلوک نرم، ...همه و همه زنان را به شکنجه گاه های جنون آمیز جهنم خدا- خدایی که تنها و تنها برای مردان، و هم از جنس ایشان است- رهنمون می شود.        
وقتی که دیدگاه زن-ستیز روحانیت در بستر تاریخ تکوین یافت، آن "فرهنگ" ای که روحانیت کباده کش اش بود در هماهنگی کامل با دیگر مولفه های اجتماعی جامعۀ ایران قرارگرفته و تعامل دوسویه جامعه/فرهنگ به تعادل رسید. این تعادل در بامداد تجدد - که مولفه های فرهنگی ناآشنایی از غرب وارد شده و واجد پایگاه های اجتماعی ای شدند- برهم خورد تا تعامل دوسویه جامعه/فرهنگ دستخوش تلاطمی گردد که تاریخ دویست ساله اخیر سیاسی/اجتماعی/فرهنگی ما را رقم زده است. انقلاب سال پنجاه و هفت هم چیزی جز واپسین پردۀ این عدم تعادل نبود، پرده ای که با بی اعتباری تمام و کمال فرهنگی که روحانیت متولی آن است، به پایان خواهد آمد- پایانی که افق آن از هم اینک در چشم انداز نزدیک دیده می شود. اما این که جامعۀ ایران در پی دوقرن کشمکش و چالش این چنینی خواهد توانست به تعادل نوینی - این بار در بستر تجدد - دست یابد یا نه، پرسشی است که آینده نزدیک پاسخ اش را خواهد داد. 
irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk


[1] مرتضی مطهری در کتاب خود تحت عنوان "روحانیت و معیشت" این بده بستان کثیف روحانیت با ارباب ثروت و مکنت را به نقد کشیده است. عجب هم نیست که این کتاب مطهری از جمله کتاب های ممنوعۀ او در پس از انقلاب شد!
[2] منظورم از صوفیه متقدم، جریان های اولیه تصوف است، والا صوفیه متاخر هم دست آخر در هاویه های "هویتی" در غلطیده و رقابت ها و چشم و همچشمی های زشت خانقاه ها و سلسله های صوفیه شروع شد، که تا امروز ادامه دارد.

[3] از این ترهات بی شرمانه در "بحارالانوار" مجلسی زیاد پیدا خواهید کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر