۱۳۹۴ آذر ۲۱, شنبه

ریختنِ دُرّ لفظ دری به پای خوکان-مقاله ی 91

ریختنِ دُرّ لفظ دری به پای خوکان
به بهانه مسمط فاخر ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی از آخرین نمایندگان سنت هزارساله «ریختن دُرّ لفظ دری به پای خوکان»، شاهدی بر ایستایی مصیبت بار فرهنگ این مرزوبوم است. در این هزار سال از کلیدداران سترک گنجینه «لفظ دری»، تنها فردوسی و ناصرخسرو قبادیانی بودند که به این حیف دست نگشادند که هیچ، ناصرخسرو این شرف فزون تر را بر فردوسی داشت که به این هم بسنده نکرد و بر کلیدداران همطراز خود به تعریض هم گفت که: من آنم که درپای خوکان نریزم، مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را!
اما آنچه ادیب الممالک را از امثال عنصری های هزارسال پیش ممتاز می کند، تنها حساسیت آگاهانه ادیب بر فلاکت عمومی مردم ایران از سویی و برآمدن از تمنیات فردی به سوی خواسته هایی اجتماعی است که در این مدیحه/مسمط فاخرپژواک می یابد، مسمطی که نثار خاک پای همایونی مظفرالدین میرزای تازه بر تخت سلطنت نشسته گردیده است. البته این کم امتیازی هم برای ادیب الممالک فراهانی نیست. اما وقتی به مصیبت ایستایی فرهنگ و گندیدگی تمدنی مان بیشتر واقف می شویم که توجه بکنیم که درآن شرایطی که ادیب تنها توانسته بود همین قدر به پیش برود، در همین نزدیکی های ما در اروپا و در میان دسامبریست های غرب-آشنا و اعدام شدۀ دیروزِ روسیه و اینتلیجنسیای روسیۀ معاصر با زمانۀ ادیب الممالک چه هیجانی از اندیشه در کار بود که سهم ما ایرانیان خواب زده همین ناچیز گردید. چنین گندیدگی هزارساله ای وقتی بیشتر روشن می شود که به متن این مسمط فاخر که به پیوست است مراجعه شود تا ببینیم که چگونه ادیب الممالک همچون خفتگان سده های پیشینِ این خوابگاه تاریخی، «قدرت» و «سلطنت» را همچنان «موهبتی الهی» می بیند و می داند و تنها تکلیف خِرَدِ خویش را آن می داند که به این قُلتبان تازه از راه رسیده (مظفرالدین میرزای قاجار) بگوید: "کنون که نوبت توست ای مَلِک، به عدل گرای!" 
ادیب الممالک فراهانی در این مسمط زیبا و فاخر، غرقه در تفاخر های ناروایی است که سرشت ملی گرایانه دارند. حتی اگر بگذرم از سرشت ذاتا ناروای هرگونه ملی گرایی، نمی توانم بگذرم از خبط و خطای هوش سرشار ادیب که حتی به رغم دانش اندک تاریخی/اجتماعی اش، به چنین داوری های ابلهانه ای فرومیغلطد تا توحش ها و تجاوزکاری های جباران متجاوز ایرانی در صفحات هند را چونان سند افتخار رو کرده و سپس دم از «نام هنر و رسم کرم» ایرانی بزند!
اهمیت قضیه در آن است که این کوری سیستماتیک پس از یک و نیم قرن از زمان و زمانۀ ادیب الممالک، هنوز که هنوز است دامنگیر ملی گرایان این مرز و بوم است؛ بیماریی که که در افق رو به احتضار بنیادگرایی ولایت فقیه درحال شدت گرفتن هم هست! نه ادیب الممالک فراهانی فهمی از این کوری اش داشت و نه امثال آقای ادیب برومند -از سران جبهه ملی امروز- که اصرار دارند که «تشیع» نماد هویت ایرانی است و باید آنچنان هم بماند، فهمی از آن دارند؛ انگار که «خریّت» هم از مواریث ملی ماست که باید پاس اش بداریم!
همه این بزرگان باید که به جد پای درس چهارصدسال پیش تامس هابز بنشینند تا یاد بگیرند که «انسان، گرگِ انسان است» و در این گرگ بودگی هیچیک از ما بردیگری شرفی ندارد و ما انسان ها باید که راهی بجوییم تا نتوانیم همدیگر را بِدَریم، نه این که برای دریدن همدیگر بهانه به دست سرشت های گرگی مان بدهیم از: من آنم که رستم بُود پهلوان... تا خدا به من امر کرده تا همه دیگران را به دین او درآورم... تا تُرَّهات و مُهملات و یاوه های دیگری از این قبیل.
Irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk
  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر