۱۳۹۴ آذر ۱۸, چهارشنبه

نامۀ خامنه ای به جوانان غربی و مولفه های مشترک بنیادگرایی اسلامی- مقاله ی 90

نکته کلیدیی که آقای رمضانپور هم بدان اشاره کرده اند جز آن نیست که بنیادگرایی اسلامی فارغ از رنگ و لعاب فرقه ای اش میوه های زهرآگین یک شجرۀ خبیثه است. ابوبکر البغدادی، ایمن الظواهری، روح الله خمینی، مصباح یزدی، رهبران طالبان افغانستان، علی خامنه ای، رجب طیب اردوغان و دوستان داعشی اش، همه و همه جزو آن میوه های زهر آگین اند که البته سیاهۀ اسامی آنان سیاه تر از این مختصر است که نمونه وار ذکر کردم.



البته در نگاهی سردستی این ادعا ممکن است غریب بنماید زیرا که بسیاری از آدم هایی در بالا ذکرشان رفت باهمدیگر دشمنی خونی دارند. این دشمنی نباید ناظرِ محقق را از پیگیری سرچشمه های مشترک بنیادگرایی اسلامی که همه اینان فراورده های آن هستند، بازبدارد. اما ببینیم سرچشمه های مشترک همه گونه های مختلف بنیادگرایی های اسلامی کدام است:



1) باور به این که انسان ها را باید وادار کرد که مطابق الگویی که «خواستۀ خدا» تلقی می شود، رفتار و زندگی کنند. خود این باور مبتنی بر این دیدگاه است که بدون هدایتی الهی انسان قادر نیست حق را از باطل تشخیص بدهد. از این منظر انسان ذاتا صغیر است مگر آن که مورد «عنایت» الهی قرار بگیرد. فرد مورد «عنایت»، همان ولی الله، انسان کامل، حجت الله است و بر سایر افراد انسانی ولایت دارد، ولایتی که در صورت حصول «بسط ید» باید که اعمالش بکند، ولو به هر قیمتی. در راه اعمال این ولایت، ولی الله مکلف به وظیفه است و نه نتیجه؛ یعنی او در اقداماتش باید که بکلی فارغ از دغدغه های عقل و اخلاق بوده و همچون فردی که موظف به وظیفه ای الهی است عمل کند.

   

2) تنها طبقه ویژه ای از افراد اجتماع که تربیت یافتۀ «سنت» هستند قادرند تا «خواسته خدا» را از متن مقدس استنباط بکنند. «سنت» هم همان رویه گذشتگانی است که اینک با استدلال به «لطف الهی»، حداقل کلیاتش مُوَشَّح من عندالله تلقی می شود. 

  

3) نگاه ویژه ای به پدیدۀ اسلام که آن را در درجه اول حرکتی معطوف بر تشکیل حکومت می داند و برآن است که «پیامبر آمد تا حکومت درست بکند و قوانین شریعت را جاری بکند». هرهدف دیگری برای رسالت پیامبر باید که در ذیل این هدف اصلی (یعنی تشکیل حکومت)  بیان شود.



4) نگاه ویژه ای به قرآن که این متن را «قدیم» می داند و نه حادث و این قدیم بودگی را در تعبیر «لوح محفوظ» می بیند. از این منظر، برآن است که حوادثی که قرآن به آن ها اشاره دارد بر قرآن تاثیر نگذاشتند بلکه علم قدیم الهی که قرآن روایتگر آن است از پیش وقوع این حوادث را می دانسته و در خود پژواک داده است؛ از این رو کلمات قرآن مقدس است و هیچگونه منبع تفسیری بیرون از خود قرآن وسنت نبوی را نباید در تفسیر این متن راه داد، رویۀ «تفسیرقرآن به قرآن» که سیدمحمدحسین طباطبایی مشهور به «علامه طباطبایی» کباده کشش شد، از همین کلان-منظر بود که درآمد.   



5) باور به این که محوری ترین وجه قرآن جنبۀ تشریعی آن است. از این نظر حتی آیاتی که جنبه تشریعی ندارند را باید به عنوان منبع بالقوۀ تشریع در نظر گرفت. از این منظر قرآن در رتبه نخست «دستورالعمل حکومت اسلامی است».



6) باور به این که مسلمانان وظیفه دارند تا امت های دیگر را داخل در «حکومت جهانی اسلام» بکنند. در این راه «اهل کتاب» اگر نخواستند مسلمان شوند اجازه می یابند که زنده مانده و بر دین خود باقی بمانند بشرط آن که از سر خفت و خواری «جزیه» بدهند (وجه تحقیرآمیز «جزیه» مورد تاکید است). غیراهل کتاب ونیز خداناباوران باید بین مسلمان شدن و مرگ یکی را برگزینند چون گزینه سومی درکار نیست.



این مولفه های ششگانۀ مسلمانی شریعتمدار است که خواستگاه بنیادگرایی اسلامی است. هم داعش و هم دیگر بنیادگرایان مسلمان بر همۀ این مولفه های ششگانه اتفاق نظر دارند و اگر اختلافاتی باهم دارند در مسائل فرعی و جزئی است. منتها چون در قاموس شریعتمداران، وقتی پای وظیفۀ الهی درمیان باشد،  «تساهل» مطلقا جایی ندارد نحله های مختلف بنیادگرایان مسلمان برسر جزئی ترین جزئیات هم حاضرند شکم همدیگر را پاره بکنند. این است که داعش با ولایت فقیه، به رغم آن که هردو بنیادگرایند، تا این درجه دشمنی دارند.

*

بنیادگرایان با همدیگر و با مسلمانان نابنیادگرا (مثل صوفیه) و با مسلمانان ناارتودوکس و صدالبته با انسان های خارج از حوزۀ مسلمانی نمی توانند «سخن» بگویند، مگر به سالوس و مکر، سالوس و مکری که در هندسه معطوف به قدرتِ دیانت آنان، همچون هر بی اخلاقی دیگری جایزش می داند. نامه خامنه ای به جوانان غربی هم از مصادیق چنان سالوس و مکری است. اما برای هر مکری، علمی هم از طرف مقابل لازم است. بدون علمی نسبت به طرف مقابل نمی توان مکر کارآمدی به کار بست. شریعتمداران به جهت واماندگی تمدنی شان ابدا فهمی از «غرب» و «غربی» ندارند؛ این است که نامۀ خامنه ای به جوانان غربی بیشتر به یک مضحکه می ماند تا یک مکر و سالوس؛ مضحکه ای که خانم مسیح علی نژاد با بردن آن نامه به همراه عکس نویسندۀ آن به میان جوانان نیویورکی گزارشی خنده آور از واکنش آن جوانان را به صورتی نمونه وار جمع کرد تا بر ریش خامنه ای بخندند یک جمله مرغ و ماهی...!  

 Irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk



سه شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۴

نامه خامنه ای به جوانان غرب




برای دومین سال پیاپی علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی نامه ای به جوانان در کشورهای غربی نوشته است.

نامه قبلی در بهمن ماه سال ۱۳۹۳ و پس از حمله داعش به دفتر شارلی ابدو در پاریس نوشته شد و نامه دوم که روز یکشنبه هشتم آذر منتشر شد تقریبا دو هفته پس از حملات داعش به چند رستوران و کافه و کنسرت موسیقی در پاریس نوشته شده است. هر دو نامه فاقد نکته ای برای مخاطبان داخلی و یا توضیح دهنده مواضع رهبر جمهوری اسلامی در باره مسائلی است که مورد توجه مردم یا رسانه ها باشد.

آقای خامنه ای در نامه خود از جوانان غربی خواسته است که ذهنیت آلوده به تزویر حاکمان خود را تغییر دهند و با اندیشه خشونت مخالفت کنند. رهبر جمهوری اسلامی مولفه اصلی فرهنگ غرب را پرخاشگری و بی بندوباری اخلاقی دانسته و غرب را پیش برنده نوعی خشونت نرم و خاموش معرفی کرده است. آقای خامنه ای داعش را زباله نامیده اما گفته است که مشکل عقیدتی نیست بلکه تلاقیاستعمار با یک تفکّر افراطی و مطرود، آن‌هم در دل یک قبیله‌ی بدوی ( است که ) بذر تندروی را در این منطقه کاشته است.

هر دو نامه آقای خامنه ای در زمانی منتشر شده است که حمله داعش در اروپا نگرانی هایی را در باره ایدئولوژی های تندروانه در خاورمیانه در جهان به وجود آورده است. در هر دو مورد آقای خامنه ای به نوعی کوشیده است تا بر این نکته تاکید کند که داعش نماینده اسلامی نیست. در هر دو نامه آقای خامنه ای جمهوری اسلامی و خودش را به عنوان بیان کننده راستین اسلام معرفی کرده است.

چرا باید آقای خامنه ای تلاش کند تا خود را از داعش جدا کند؟ و چرا باید این نکته را به جوانان غربی توضیح دهد؟

روشن است که شباهت بسیاری از دیدگاه های آقای خامنه ای و به ویژه هوادارن تندرو او با مواضع داعش در باره غرب و دشمنی با غرب او را ناگزیر می کند تفاوت های خود را با داعش شرح دهد.‌ آقای خامنه ای مانند داعش به جای نگاه کردن به فرهنگ غرب به عنوان بخش ارزشمندی از فرهنگ بشری که دارای ابعاد گوناگونی است، غرب را خاستگاه فساد و بی بندوباری می داند. او نیز مانند داعش سیاست غرب مبنی بر آزادی زنان و برابری حقوق زن و مرد را سیاستی ضد اسلامی و سبب تباهی جهان می داند. او با داعش هم عقیده است که برای سعادت جهان باید قدرت های غربی را از طریق بسط اسلام در جهان به زانو در آورد. آقای خامنه ای نیز مانند داعش این سیاست را دنبال می کند که همراهی مسلمانان بنیادگرا را در مبارزه با غرب جلب کند. و البته سابقه جمهوری اسلامی در استفاده از ترور و حملات خشونت بار علیه منافع غرب نشان می دهد که هر دو در استفاده از خشونت محدودیتی ندارند. هر دو با حضور اجتماعی زنان و موسیقی و آزادی پوشش و نوشیدن و خوردن مخالف هستند و برای خود حق تعیین تکلیف برای مردم در همه امور زندگی قائل هستند و هر دو خود را خلیفه خدا در زمین می دانند. بنا بر این می توان درک کرد که چرا آقای خامنه ای نگران احساس تشابه میان آقای خامنه ای و داعش در جهان است.

به تعبیر دیگر می توان گفت هر دو نامه آقای خامنه ای در رقابت با داعش نوشته شده است. آقای خامنه ای نگران آن است که اقدام داعش که از دید نیروهای بنیادگرا و خشونت طلب اقدامی قهرمانانه دیده می شود به تثبیت موقیعت داعش در میان این بخش از جمعیت جهان منجر شود. به همین دلیل با نوشتن چنین متن هایی دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی خودر ا بسیج می کند تا با ترجمه این نامه به زبان های مختلف در مناطقی که احساسات بنیادگرایانه وجود دارد خود را در صحنه رقابت با داعش فعال نگاه دارد. اما چرا جوانان غرب؟

 درست یک روز پیش از نامه آقای خامنه ای به جوانان غرب، به دلیل حضور نوازندگان زن از اجرای برنامه ارکستر سمفونیک تهران که قرار بود سرود جمهوری اسلامی بنوازد جلوگیری شد. نمونه هایی از این دست و اعمال خشونت آشکار علیه مردم از اعدام گرفته تا زندان و چاقو زدن به زندانی سیاسی در زندان آنچنان در ایران به امری روزمره تبدیل شده است که دیگر جایی برای شنیدن سخنان آقای خامنه ای در شرح عطوفت اسلامی و مقابله با خشونت خاموش غرب باقی نمی گذارد. حتی در فضای رسانه ای ایران جایی برای رسانه های مربوط به جوانان نیست و خوانندگان پاپ ایرانی باید با تحمل رنج فشار های امنیتی سپاه پاسداران و وزارت ارشاد موسیقی خود را در رسانه هایی خارج از کشور پخش کنند تا به گوش جوانان ایران برسد.

 برای آقای خامنه ای راحت تر است که با مخاطبانی فرضی به جوانان غربی حرف بزنند که نمی توانند فراتر از نامه ها از او تصوری داشته باشند. اما جوانان ایران هر روز در زندگی خود پیام های آقای خامنه ای را می بینند. محدودیت های مدنی و فرهنگی که آقای خامنه ای بر سر راه جوانان ایرانی نهاده است راه هر گونه نامه نگاری میان او و جوانان ایران را بسته است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر