۱۳۹۴ آبان ۷, پنجشنبه

مقاله ی 85: روانشناسی اجتماعی یک بدنۀ سیاسی



روانشناسی اجتماعی یک بدنۀ سیاسی

این طنز آقای نبوی، متاسفانه «طنز» نیست، واقعیت لخت و برهنه ای است. اینک پرسش بزرگ آن است که ببینیم چرا یک بدنۀ سیاسی اینگونه نابخرد- اگر نگویم «دیوانه وار»- عمل می کند. این موقعیتِ پرسش، شبیه به موقعیت روانشناسی است که تلاش می کند ریشه های رفتار نابهنجار یک بیمار روانی را بفهمد. از همین رو هم هست که عنوان این نوشتار را «روانشناسی اجتماعی یک بدنۀ سیاسی» نامیدم. در اینجا تلاش می کنم تا ریشه های رفتار نابهنجار سیاسی/اجتماعی نظام ولایت فقیه را بجویم.

 ابتدا لازم است تا توجه به پایگاه اجتماعی و هویت روحانیت بکنیم که چیست. این صنف برآمده و پروردۀ قشر روستایی/حاشیه نشین شهری، و لایه های سنتی شهری است. ویژگی مشترک این سه طبقۀ اجتماعی اینهاست:

اول) برکناربودگی آنان از مجموعۀ تحولات فکری/تمدنی دو سدۀ اخیر ایران است که در مجموع «تجدد» خوانده می شود.

دوم) حاشیه نشینی آنان در تحولات اجتماعی دوسدۀ اخیر؛ البته لایه های سنتی شهری در جریان نهضت ملی شدن نفت بازیگری کردند که بیشترش مربوط به نقش آیت الله کاشانی بود. اما این نقش هم خسارت بار بود و هم عمیقا برآمده از مولفه های دیگر هویتی همچون عقب ماندگی آموزشی و حس حقارت آنان بود و به سرعت هم به درون بدنۀ توحش بنیادگرای فدائیان اسلام یا جانبداری ازالواط شهری دگردیسی یافت.

سوم) عقب ماندگی از روند آموزش ملی عمومی. بدین معنا که به لحاظ سطح سواد عمومی، این سه لایه اجتماعی پایین ترین رتبه را در میان تمامی اقشار جامعه ایران داشت. این عقب ماندگی نقش بزرگی در فقرو معلولیت فرهنگی آنان و هم حس حقارت بسیار تعیین کننده در رفتاراجتماعی آنان دارد.

چهارم) احساس حقارت. این سه لایه در مقابل باقی ملت ایران دچار احساس حقارت عمیق اما ناگفته ای هستند. این احساس از فقر مالی و از کم سوادی آنان نسبت به بقیه ملت سرچشمه می گیرد. پس از انقلاب هم که افراد همین گروه ها بر مسندها نشستند و «دنیا را دیدند»، در سطحی بین المللی دچار این احساس حقارت شدند. در واکنش به این احساس حقارت بود که بسیاری از سران نظام که حتی دیپلم دبیرستان هم نداشتند پس از ختم جنگ به سرعت برای خود «دکترا» یی دست و پا کردند ودر زراندوزی و فرستادن بچه هاشان به خارجه مسابقه گذاشتند؛ در پاسخ به همین احساس حقارت است که در محافل بین المللی هم عربدۀ مستانه می کشند (که به خیال خود «جهانخواران» را تحقیر کنند). کارکرد این احساس حقارت را در جنبه های بی شماری از رفتار اجتماعی عمّال نظام می توان دید.  

پنجم) این سه لایه ادامه دهندۀ همان هویت ملی است که تا پیش از دو سدۀ اخیر هویت ملی عموم ایرانیان بود. فرهنگی که زیرساخت این هویت است براسطوره اندیشی (با کمترین میزان اندیشۀ انتقادی [که از دستاوردهای تجدد بود]) استوار است. تشیع بزرگترین نماد چنین اسطوره اندیشی ای است. تشیعی تا این میزان اسطوره ای، گرایش مهارناپذیری به تورم هرچه بیشتر خرافات دارد که به بهترین وجهی در روایت «مداحان اهل بیت» خود را آشکار می کند، چنان که شاخصه اصلی فرهنگی جریان احمدی نژادی هم بود. (پدیدۀ احمدی نژاد، چکیده و خالص ترین تظاهر هویت فرهنگی نظام ولایت فقیه بود. از همین رو هم بود که (تا پیش از بروز تعارضات سیاسی) هیچ ریاست جمهوری در تاریخ نظام، به اندازۀ احمدی نژاد عزیز و بزرگ داشته نشد و به پایش انبوه سرمایۀ اجتماعی افشانده و قربانی نگردید.) عرب-ستیزی متعصبانه - که در فهم این سه لایۀ اجتماعی به شکل دشمنی و انزجار نسبت به «اهل سنت» خود را می نمایاند- از دیگر ویژگی های چنین اسطوره اندیشی ملی ای است. (در این ویژگی اخیر، این سه لایه با لایه های متجدد شهری اشتراک نظر دارند، الا آن که متجددین شهری در عرب ستیزی شان گرایش قومی [نژادپرستانه] و نه مذهبی دارند.)
*
روحانیت برآمده از این بستر، اهرم سیاسی کشور را درپی انقلاب سال پنجاه و هفت به دست گرفت. چنین روحانیتی به نحو رقت انگیزی فاقد هرگونه «فهم اجتماعی» است، زیرا اولا میراث فکری مسلمانان در طول تاریخ نتوانست «اندیشۀ اجتماعی» بسازد [در این زمینه در اسلام رویکردی معنوی یا هویتی سیاسی به قدر کافی توضیح داده ام]، ثانیا از تفکر اجتماعی غربی که به واسطۀ «تجدد» در ایران پیدا شد بکلی غافل ماند. چنین فقدانی برای روحانیتی که اینک در مسند مدیریت اجتماعی نشسته است درست مثل کوهنوردی یک نابینا می شود.

پیامدهای عملی نداشتن اندیشه و فهم اجتماعی در روحانیت اینهاست:

الف) آنان در فرایند اقناع ملی جهت آرمان هایشان بکلی علیل و زمین گیرند. این است که «انقلاب»، سی و چند سال است که پیوسته در حال باختن بازی در میدان ملت ایران است. چون نمی فهمند (و نمی توانند بفهمند) که چرا پیوسته می بازند چاره ای جز از توسل به «توطئه اندیشی» ندارند تا دم بدم  در پیِ "کاسه های زیر نیم کاسه" و نقشه های سری «دشمن» باشند، چنان که فکر و زبان علی خامنه ای آکنده از آن است.

ب) وقتی شاهدند که بدنه ملی شان چونان برف در آفتاب تموز آب می شود، برای تداوم «اقتدار» راهی جز از دستیازی به تهدید و زندان و سرکوب و شکنجه و قتل، و در یک کلام سیاست های نظامی/امنیتی نمی بینند. از طرف دیگر چون بازندگی پیوسته شان را می بینند و نمی توانند فهمی از چند و چون آن داشته باشند تا چاره ای بکنند، خشم شان به مدد عقدۀ حقارت شان می آید تا فضاحت بر فضاحت بیفزایند.

ج) گمان دارند که همۀ موقعیت های اجتماعی مثل «سنگر» است که باید که فتح بشود [خمینی این تعبیر را فراوان در مورد موقعیت های اجتماعی به کار می برد]؛ اما پس از فتح، چندان دربندِ چگونگی ادارۀ آن موقعیت اجتماعی نیستند چون نه تنها بلد نیستند بلکه فهمی هم از کارکردِ موقعیت های اجتماعی در سطح کلان اجتماع ندارند. این است که «ناکارآمدی»، ویژگی بارز مدیریت های برآمده از روحانیت حاکم است، می خواهد ادارۀ صنایع و بیمارستان ها باشد یا دانشگاه ها و وزارت خانه ها.
برهمۀ این موقعیت ها نابخردانی نادان و مفلوک گماشته شده اند که «نظام» تنها از سرسپردگی سیاسی شان مطمئن است (و از آن به «داشتن تعهد» تعبیر می کند). دستگاه های عریض و طویل «حراست» که از دبستان ها تا وزارتخانه ها هستند وظیفه دارند مانع شوند تا فردی خردمند، توانمند و دانا بر مسندی تکیه بزند مگر آنکه از سرسپردگی اش مطمئن باشند؛ و چون در میان آحاد این سه لایه اجتماعی (که بستر روحانیت است) افراد دانای خردمند و توانا حکم کیمیا دارند، این می شود که شده است.

د) هیچ فهمی از «قانون» و سازوکارهای نظم اجتماعی ندارند. «قانون» به معنای حقوقی آن که در سپهر اجتماعی طرح و اعمال می گردد، از دستاوردهای «مدرنیته» است که روحانیت ولو بقدر سر سوزنی فهمی از آن ندارد زیرا مفهوم «قانون» به معنای مدرن آن، تنافر ذاتی و ماهوی با طبایع و ویژگی های قبایلی دارد، ویژگی ها و طبایعی که ذاتیِ روحانیت است. این نافهمی، در کنار طبایع قبایلی روحانیت موجب می شود که هر قانونی از جانب هرکس به صرف داشتن ارتباطی با «قدرتی» قابل دورزدن باشد؛ یعنی که در عمل، انگار که- برای وابستگان «قدرت» - هیچ قانونی وجود ندارد. امکان بروز فسادهای مالی محیرالعقولی که در این چند سال اخیر برآفتاب افتاده است را جز از این طریق نمی توان توجیه کرد.

عجب نیست اگر بدنۀ سیاسیِ برخاسته از لایه هایی با آن ویژگی های پنجگانه و دستخوش فقراندیشگی با آن پیامدهای چهارگانه، به گونه ای عمل بکند که آقای نبوی روایت می کند. هیچ گزینۀ دیگری را توان آن نبود تا تباهی ساختاری فکر و فرهنگ روحانیت را، آن گونه که نزدیک به چهاردهه حکومت ولایت فقیه آشکار کرد، بنمایاند. این تجربه تاریخی سهمناک و آکنده از خسارت های غیرقابل برآورد انسانی و ملی را، ملت ایران به هیچ روش دیگری نمی توانست به دست بیاورد. این چهاردهه، بدون کوچکترین تردیدی، پایانی بر تاریخ فرهنگ روحانیت و به لحاظ سیاسی «پایان پروژۀ صفویه» پس از بیش از پنج قرن است. این که ققنوس ملی از این خاکستر تباهی برخواهد خواست یا نه، پرسشی است که پاسخ آن به هیچ وجه روشن نیست.      


دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴

حکومت دیوانگان

ابراهيم نبوی
e.nabavi(at)roozonline.com
دلایل زیادی در دست است، که حکومت ایران را اگر نگوئیم سادیست ها، یا مازوخیست ها یا سادومازها، حداقل می توانیم بگوئیم که این حکومت را دیوانگان اداره می کنند، به این ده دلیل فکر کنید:
یک، در همه جای دنیا یک زندانی وقتی به جرمی اعتراف کند، او را زندانی می کنند، و اگر ثابت کند بیگناه است، آزادش می کنند، در ایران وقتی یک زندانی ادعا می کند بیگناه است آنقدر او را آزار می دهند که به کارهایی که نکرده اعتراف کند، و وقتی اعتراف کرد، آزادش می کنند.
 
دو، در همه جای دنیا حکومت ها افراد یا گروهها را سرکوب می کنند، یا آزار می دهند، مگر اینکه سرکوب یا آزارشان موجب بدنامی حکومت شود، در ایران، حکومت افرادی را که شناخته شده هستند آن قدر آزار می دهد، تا آبروی کشور و حکومت از بین برود، وقتی این اتفاق افتاد او را یواشکی آزاد می کنند.
سه، در همه جای دنیا وقتی کسی دشمن حکومت است، با او آنقدر مذاکره می کنند تا تبدیل به مخالف حکومت شود، و بعد به عنوان مخالف خطرش کم می شود، در ایران وقتی حکومت دشمن ندارد، مخالفان عادی اش را دستگیر می کند و بعد آنقدر تحت فشار قرار می دهد، تا آنها تبدیل به دشمن حکومت شوند، بعد که این اتفاق افتاد، خیال شان راحت می شود و با او می جنگند.
چهار، در همه جای دنیا حکومت ها افراد با استعداد و نخبه را برای قدرت پیدا کردن حکومت جذب می کند و به آنها کمک می کنند تا دانش کافی کسب کنند، به آنها بورس می دهد که تحصیل کنند و در خدمت حکومت بمانند، در ایران حکومت به نابغه هایی که دوست دارند به کشور خدمت کنند، این قدر فشار می آورد که آنها از ایران فرار کنند و وقتی فرار کردند، آنها را به سفارتخانه های خودش دعوت می کند و از آنها درخواست می کند که به ایران برگردند، و وقتی برگشتند این قدر به آنها فشار می آورد تا به آمریکا برگردند و تا آخر عمرشان به کشورشان دیگر پا نگذارند.
 
پنج، در همه جای دنیا حکومت ها وقتی مجبورند کارهایی را انجام بدهند که از نظر دیگران بد است( مثلا بریدن سر و دست در عربستان) سعی می کنند خبرش در دنیا پخش نشود، حتی اگر هر هفته آن اتفاق رخ بدهد، در ایران وقتی اتفاقی موجب بی حرمت شدن کشور می شود، مثلا اعدام در ملاء عام، سنگسار، شلاق زدن، حتی اگر آن کار ممنوع هم شده باشد، برای اینگه آبروی کشور بطور کامل برود، حداقل هر سال یک بار آن را انجام می دهند، و حتی اگر نباشد اعلام می کنند، که آن کار را کردند.
شش، در همه جای دنیا اگر کسی یک اقدام خلاف بین المللی بکند، مثلا تولید سلاح اتمی، کمک به تروریسم، تربیت نیروهای عملیات استشهادی، معمولا این کارها را کاملا مخفی انجام می دهند، در ایران حتی اگر حکومت صریحا تصمیم گرفته باشد علیه این کارها هم اقدام کند، اول یک سال حتی شه به دروغ خبر این رفتارها را اعلام می کنند، بعد وقتی بقیه، مثلا آمریکایی ها ثابت کردند ایران بمب اتمی ندارد،    باز هم تاکید می کنند که داریم...
هفت، در همه جای دنیا اگر یک حکومت برای جنگ تلاش می کند، آن را پنهان می کند و حتی اگر برای صلح هم تلاشی نکند، طوری رفتار می کند انگار همه فعالیت هایش برای صلح است. در ایران حکومت حتی اگر در حال صلح هم باشد، چنان رفتار می کند، انگار دارد خودش را برای جنگ جهانی آماده می کند.
هشت، در همه جاهای دنیا رهبر دیکتاتور طرفدارانی دارد که هر چه رهبر بگوید اطاعت می کنند، در ایران رهبر دیکتاتور طرفدارانی دارد که هر چه بگویند رهبر مجبور است براساس همان رفتار کند، در واقع هر کسی از طرفداران رهبر زودتر تصمیم بگیرد برنده می شود.
 
نه، در همه جای دنیا افرادی در حکومت فاسد و دزد هستند، که فساد و دزدی کنند، در ایران عده ای دزد هستند، و همه هم این را می دانند، حتی اگر مدرکی وجود نداشته باشد، و عده ای پاکدست؛ عدالت طلب و طرفدار پابرهنگان هستند، حتی اگر صدها مدرک دزدی آنها منتشر شده باشد.
ده، در همه جای دنیا قانون چیزی است که نوشته شده است و آن را رعایت می کنند، در ایران قانون دستوری است که زمانی کسی داده است و از آن پس آن دستور اجرا می شود( مثل ممنوعیت کراوات، قانون حجاب، قانون تائید صلاحیت) و چیزهایی توی قانون نوشته شده که ممکن است هیچ کس آنها را اجرا نکند، حتی ممکن است کسی بخاطر اجرای قانونی که در کتاب قانون نوشته شده زندانی شود، توسط کسی که اصلا قدرت قانونی ندارد.
 
یازده، در همه جای دنیا دزد بودن، یک جرم است، و اگر کسی آن جرم را انجام دهد، مجرم شناخته می شود، در ایران کارهایی که مخالفان حکومت انجام می دهند، جرم است( مثلا مسافرت کردن، فیلم ساختن، مقاله نوشتن، حرف زدن توی خانه شان.) بعدا کارهایی را که مخالفان حکومت انجام می دهند در یک دفتر می نویسند، و نام آن را قانون مجازات می گذارند.
دوازده، در همه جای دنیا وقتی فردی لیاقت ندارد، او را کنار می گذارند، تا فرد با لیاقتی به جایش بگذارند، در ایران وقتی بی لیاقت بودن مدیری مثلا در عرصه اقتصاد ثابت می شود، او را آنقدر در همان موقعیت حفظ می کنند، تا یک بی لیاقت دیگر پیدا کنند و به جایش بگذارند، و او را در یک موقعیت بهتر بگمارند. به همین دلیل همیشه افراد بی لیاقت در پست های مختلف جابجا می شوند، مگر اینکه فردی بتواند ثابت کند یا نشان بدهد که تجربه کافی پیدا کرده، که در آن وقت اخراجش می کنند.
سیزده، در همه جای دنیا برای نامگذاری اسم خیابانها از اسامی مربوط به شخصیت های سیاسی سابق( مصدق)، دانشمندان( رازی)، نویسندگان و شاعران( حافظ)، اتفاقات خوب اجتماعی ( سی تیر )و یا حادثه مهمی که در محلی اتفاق افتاده استفاده می کنند، مثلا در خیابان هایی که سفارتخانه قرار دارد اسم کشور را روی خیابان می گذارند، مثلا اسم خیابانی که سفارت آلمان در آن است، می گذارند "آلمان"، در ایران، اسامی خیابان های را از روی تروریست های خارجی( خالد اسلامبولی)، تروریست های داخلی( نواب صفوی)، اسامی که مورد نفرت یک کشور هستند( مثلا اسم خیابانی که سفارت انگلیس در آن است، می گذارند بابی ساندز)، اتفاقات بد اجتماعی( هفت تیر، روز ترور)، زندانبانان( شهید لاجوردی) استفاده می کنند.
 
چهارده، در همه جای دنیا زندانیان شبیه به هم را یکجا می گذارند، که تکلیف زندانبانها با آنها روشن باشد، مثلا قاتلها، بدهکاران، دزدها، مخالفان سیاسی، جیب برها، هر کدام در یک بند زندانی می شوند، در ایران زندانی های سیاسی را هر کدام را در یک زندان مجرمین زندانی می کنند، که وقتی قاضی یا بازجو یا زندانبان هم وقت آزاردادن زندانی را ندارد، بقیه زندانیان این کار را بکنند.




 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر