۱۳۹۴ بهمن ۱, پنجشنبه

در جستجوی «معنا» - مقاله 100

در جستجوی «معنا»


انسان شناسان و اهالی فرهنگ گفته اند و همچنان می گویند که انسان حیوانی نمادساز است. پدیدۀ زبان، هم در ذات خود و هم در نمود آوایی و نگاره ای اش نمودی از کُنشِ نمادسازی انسان است اما سلوک اجتماعی بشر هم آکنده از انبوهی از نمادهاست، لباس سیاه نمادی از ماتم و لباس سفید یا سرخ نمادی از شادی، از جا برخاستن یا برداشتن کلاه (بسته به چارچوبه فرهنگی) یا خم شدن یا دست بسته ایستادن نمادی از حرمت گذاری، و از این قبیل. نمادسازی بشر یک «کنش» است، بدین معنا که کاری است که انسان صورت می دهد که توسط دیگران ادراک می شود.
اما انسان یک ویژگی دیگری هم دارد که از جنس «کنش» نیست، یعنی کاری و رفتاری نیست که دیده شده یا بهر شکلی توسط دیگران ادراک شود. این ویژگی، «فهم» است که سوای «درک» است. ابزار «درک» همان حس های اولیه از لامسه، چشایی، بویایی، بینایی و شنوایی اند که جانوران هم دارند و به یاری آن از جهان بیرون از خود، داده ها را تحویل می گیرند. انسان در مواجهه با داده های ادراکی حس های پنجگانه، آن ها را وارد در فرایند «فهم» می کند.
امانوئل کانت نخستین اندیشمندی بود که به صورتی به سامان و دقیق به خودِ فرایند تکوین «فهم» نزد انسان پرداخت. کوتاه سخن کانت آن بود که ادراکات حسی را ذهن انسان در ظرف هایی از زمان و مکان و مقولاتی چون علیت و وحدت و...قرار می دهد تا «بفهمد». این که ذهن چنین می کند برآمده از ساختار ذاتی ذهن بشر است (پیشینیa priori, ) و آموخته نیست. پس مهم ترین وجه «فهم» - که بدون آن اصلا فهمی صورت نمی گیرد – اضافه کردن چیزی به مواد اولیۀ ادراکی است. بدون اضافه کردن این چارچوبه های پیشینی به مواد اولیه ادراکی، این مواد اصلا «فهم» نمی شوند.  
آنچه من در این نوشتار قصد طرح آن را دارم فرایندی است که پس از تکوین «فهم» به معنایی که کانت می گوید، واقع می شود، و آن مقامِ حصول «معنا» پس از حاصل شدن «فهم» است. همچون مقولات کانتی، «معنا» هم در خودِ ادراکات وجود ندارد بلکه ذهن انسان است که «معنا» را بر آن ها بار می کند. توجه داشته باشید که حمل «معنا» بر پدیده های ادراک شده، در مرحله ای پس از تکوین «فهم» در ظرف مقولات کانتی واقع می شود؛ پس این دو سطح از موضوع را نباید باهم اشتباه گرفت.       
پدیده های طبیعی را انسان ادراک می کند، از توالی شب و روز، جابجایی فصل ها، زایش گیاهان و جانوران و خودش، جریان آب و هوا، رانش زمین و بروز طوفان و ... هیچیک از این ها به خودی خود معنایی ندارند اما انسان همه آن ها را همواره در یک چارچوبۀ «معنا» ایی قرارداده «فهم» می کند. معنابخشی به داده های حسی از بنیادی ترین کارکردهای ذهن انسانی است. آن چارچوبه هایی که با قرارگرفتن پدیده های «فهم» شده در درون شان، واجد «معنا» می شوند از جنس «جهانشناسی» اند. «معنا» تنها و تنها با ارجاع به جهانشناسی است که موضوعیت پیدا می کند. همه جهانشناسی های فراورده های «فرهنگ» بوده اند. پس دست آخر، «معنا» برآمده از «فرهنگ» است.
باورهای فرهنگی برخلاف باورهای مربوط به علم یا فلسفه، دلیل ندارند، علت دارند. پرسیدن از یک مومن کاتولیک که به چه دلیل به Redemption باور دارد، بی حاصل است اما اگر بپرسید که علت این باور در الاهیات مسیحی چیست همان مومن اگر بقدرکافی مطلع باشد علت آن باور را توضیح می دهد. بیرونیان از مسیحیت هم علت های دیگری هم علاوه بر آنچه یک مومن مسیحی می تواند بگوید دارند که در این زمینه بگویند. دلیل نداشتن بلکه علت داشتن یک باوری، اشاره به هویت اسطوره ای آن باور دارد. اسطوره ها زیربنای «فرهنگ» اند. جهانشناسی های «فرهنگ» ها هم از مادۀ اسطوره ساخته شده اند. فرهنگ خانه ذهنی انسان است که در آن آرام می گیرد و همه چیز هستی درون آن خانه «معنا» پیدا می کند.
تا بامداد مدرنیته، مصالحی که خانۀ فرهنگ ها از آن ساخته شده بود باورهای اسطوره ای بود والا کسی بر مبنای مشاهده و آزمون به این نتیجه نرسیده بود که آسمان هفت طبقه دارد یا زمین برشاخ گاوی قراردارد یا کوه المپ محل زندگی خدایان است. این که باورهای اسطوره ایی از این دست از بامداد تاریخ تا شش قرن پیش در تمامی نقاط جهان سازندگان خانه ذهن بشر –یعنی همان «فرهنگ» - بوده اند، نکته شایان تاملی است. دلیلی نداریم که ادعا کنیم انسان ها عاقل تر شده اند یا مغز انسان های چهارهزارسال پیش تا ششصد سال پیش ناقص تراز مغز انسان های ششصد سال پیش به این طرف بوده است. پس چراست که سیطرۀ اسطوره ها بر آفاق ذهن بشر (فرهنگ) تا به این درجه دیرپا بوده است؟  
«فرهنگ» جنبۀ پیشینی ندارد و آموخته است بنابراین عنوان «پیشینی» نهادن بر آن درست نیست. من بر آنم که هرچند مصادیق اسطوره ها پیشینی نیستند ولی گرایش ذهن بشری برای کسب آن ها برآمده از ساختار بنیادین ذهن/روان بشراست. در عمیق ترین تحلیل، مصادیق «فرهنگ» بر مبنای «الگویی» تکوین می یابد که خود آن الگو – و نه مصادیق آن- به نظر می رسد عمیق تر آن باشد که نتوان آن را پیشینی دانست. این الگوها استخوان بندی بنیادیی در ذهن/روان انسان هستند که «اسطوره ها» حول آن استخوانبندی شکل می گیرند. همین اشتراک استخوانبندی بنیادین هم هست که موجب می گردد تا اسطوره های فرهنگ های متفاوت نامرتبط به هم، شکل و شمایلی شبیه به همدیگر پیدا بکنند. این "شباهت خانوادگی" اسطوره های ملل – به تعبیر ویتگنشتاین- را نخستین بار فروید و سپس- و این بار به تفصیل- یونگ مورد توجه قرار داد. یونگ با اشاره به همین شباهت خانوادگی اسطوره ها بود که تعبیر Archetype را در موردشان به کار برد. وجه باستانی ای که این تعبیر یونگ (Arche) حاکی از آن است، ناظر بر شباهت ساختاریی است که همه اسطوره ها باهم دارند و همین شباهت است که نشان از استخوانبندی مشترکی دارد که همگی حول آن تنیده شده اند؛ آن الگو یا استخوانبندی، به نظر من پیشینی است. (البته برای من روشن نیست که آیا یونگ هم الگوی مشترک اصلی را Archetype می دانست ویا بر آن بود که خودِ صور یعنی مصادیق اسطوره ای هم گاهی "باستانی" اند).
بگذارید مثالی بزنم. ماهیگیری را تصور بکنید که بر ساحل خروشان یکی از بسیار جزایریونان در سه هزارسال پیش زندگی می کند. طوفان دریایی شدیدی کلبه اش را ویران می کند. خودِ طوفان و خرابی خانه اش را آن ماهیگیر به یاری داده های حسی پنجگانه اش درک می کند واگر دوستش بپرسد چرا کلبه ات به این روز افتاد می گوید: طوفان شب گذشته کلبه ام را ویران کرد. این نشان از آن دارد که او واقعه را درک کرده و رابطۀ علت و معلولی را  هم به درستی استنتاج کرده است. اما وقتی دوستش بپرسد: از این طوفان ها زیاد بوده ولی چرا این بار خانه ات ویران شد درحالی که بارهای قبل چنین نشده بود؟ مثلا ماهیگیر بگوید: بار آخری که ماهی گرفته بودم برخلاف همیشه یادم رفت تا سهم زئوس را به دریا بیفکنم و این زئوس را از من خشمگین کرد و این بود که این بار به انتقام، خانه ام را خراب کرد. در این داوری اخیر، ماهیگیر «معنا»یی را بر خانه خرابی اش بار می کند تا این اتفاق بی معنا نباشد. این «معنا» در خودِ آن اتفاق نیست و هیچ جنبه ادراکی آن اتفاق هم حاکی از آن نیست. این معنا از باور اسطوره ای آن ماهیگیر می آید که برساختۀ «فرهنگ» است و بر آن اتفاق نسبت داده می شود تا حلقۀ فهم آن واقعه را کامل کرده باشد. اینک هیچ پرسش فراتری برای پرسیدن باقی نمی ماند، که به معنی اقناع کامل است.
اما چرا بدون «معنا» فرایند اقناع کامل نمی شود تا انسان همواره در جستجوی معنایی برای پدیده ها باشد؟ «معنا»، دلالتی فراتر از خود پدیده است. این دلالت از خودِ پدیده در نمی آید بلکه از چارچوبۀ ذهن/روان انسان است که در می آید. اندیشمندان مادی مسلک قرن گذشته این دلالت های برآمده از اسطوره ها که به مثابۀ «معنا» بر پدیده ها بار می شدند را برآمده از "آرزوها و هراس های" بشری می دانستند اما وقتی به شباهت ساختاری اسطوره ها که در فرهنگ های نامرتبط با هم به وجود آمده اند توجه کنیم، چاره ای نداریم که داوری آن اندیشمندان پیشین را حداقل ناکافی دانسته و همچون یونگ به ریشه داشتن بنیادین آن دلالت ها در عمق ساختار روان انسانی بیندیشیم.
آنچه که امروزه به کرات تحت عنوان «بی معنا» شدن زندگی ها از آن یاد می شود، را اینک می توان فهمید. انسان مدرن دیگر اسطوره ای ندارد تا «معنایی» از آن استخراج کند که بر پدیده ها بار کند. این است که زندگی انسان مدرن در حالتی از تعلیق اقناعی قرار می گیرد. این تعلیق اقناعی، جنبۀ اضطراری خودش را در بحث شرور عالم است که به نمایش می گذارد تا انسان مدرن در مقابله با ناخرسندی ها و ناکامی ها نتواند «معنایی» برایشان بجوید و بیابد. تعلیق اقناعی از پیامدهای ناگزیر فروپاشی فرهنگ است که محوری ترین مشخصۀ مدرنیته است.
اما «معنا» نیاز انسان است و باید که آن را بجوید و بیابد. جهانشناسی ای که دیدگاه مدرن فراروی انسان می نهد استعدادی برای استحصال «معنا» ندارد. آن عقلانیت محض اُبژکتیوی که روح مدرنیته است امکانی برای تدارک «معنا» به دست نمی دهد. اگر پدیده هایی چون بروز فرقه های عجیب و غریب در مهد مدرنیته را که جمع کثیری را گرد می آورند در نظر بگیریم، اگر بپرسیم که چرا آمریکایی شیفته بودا و مولانا یا گوروهای عجیب و غریب هندو می شود، اگر به اقبال پر ذوق و شوقی که پست مدرنیسم در نقد مدرنیته برمی انگیزد توجه بکنیم، چاره ای جز از اعتراف به آن نخواهیم داشت که همه و همه برآمده از ناخرسندی از امتناع دستیابی به «معنا» در چارچوبۀ مدرنیته است. فشار نیاز به اسطوره برای تدارک معنا در همه جای جهان مدرن آشکارا خودنمایی می کند. آیا این نیاز بی امان به «معنا»، خود معنایی ندارد؟  
irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk



طرح یک دریافت


نگاه دیگری به شب چله یا شب یلدا
چرا در منابع فارسی، از قدیم تا جدید، گزارشی از شب چله یا یلدا نیست؟
فردوسی در شاه نامه اصلا هیچ یک از این دو نام را نیاورده است.
در تاریخ گردیزی که گاهشمارها و مناسبت هایی از قوم ها و ملل را برشمرده هم نه از شب چله نامی آمده و نه از یلدا. گردیزی این را می گوید که: « مَر مُغان را جشنها فراوان بوذه است، اندر روزگار قدیم.» وی در باب بیست و دوم کتابش، در نُه برگ، «اندر شرح جشنها و عیدهای مُغان» نوشته است. (از ص 347 تا 355). پیش از آن هم در باب بیست و یکم «اندر عیدها و رسمهای مُغان به جدول» نوشته و 36 جشن را برشمرده که از فروردین تا اسفند برگزار می شده است. (ص 345 تا 346).
دینوری، مورخ به نسبت سیاسی نویس، هم از این باره هیچ نگفته است.
ابوریحان بیرونی هم از این هر دو، نامی نیاورده است. بیرونی در آثارالباقیه جشن های دی ماه را برشمرده است. (از ص 344 تا 350). چنان که پیداست، ایرانیان در این ماه هوای خاص در سر می داشته اند. زیرا که پس از فروردین ماه بیشترین جشن ها را در ماه دی برگزار می کرده اند.
در منابع جدید یکی «گاه شماری در ایران قدیم» است که در مجموعه مقالات استاد حسن تقی زاده، مجلد سوم، منتشر شده و هم در آن جا از این جشن یا رسم ایرانیان سخنی نگفته اند.
دیگر مجلد نخست «هزاره های گمشده» اثر دکتر پرویز رجبی است که در زیر عنوان دیگان، چیزهایی در باره یلدا نوشته اند. (از ص 372 تا 375). اما باز هم روشنگر تاریخ پیدایش چله یا یلدا نیست.
می دانیم که این جشن به گرامیداشت آغاز چیرگی روز بر شب و پایان تاریکی بر پا می شده است. جشنی یا مناسبتی که بنمایه کشاورزی هم دارد. اما گرامیداشتن نور و سرکوفتن تاریکی از مبانی باورهای میترایی (مهری) است. کیش مهر، پیش از رواج زرتشتی گری در سرزمین های پهناوری از ایران تا جاهایی از اروپای امروزی رایج بوده است. آیا غلبه زرتشتی گری در ایران جلو گفت و گو یا نگارش در باره چله و یلدا را گرفته است؟ با رواج اسلام در ایران، دیواری در برابر باورهای زرتشتی گری هم کشیده شده و چله یا یلدا از باورها به دورتر رانده شده است. با این ترتیب است که گرامیداشت شب چله در ایران متداول و پایدار مانده اما کسی در پیرامون آن چیزی ننوشته است. در مغرب زمین هم این مناسبت دیرینه با انگاره زایش مسیح به باورهای دینی راه یافته و از وقتی مسیحیت آیین رسمی روم و سپس دیگر ممالک شده، مهریگری و آداب و رسوم آن را زیر گرفته است.
اما باز در دهه های اخیر، در دوره استقرار جمهوری اسلامی در ایران، دیده شده که مردم با جدیت به بزرگداشت این جشن برخاسته اند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر