۱۳۹۴ دی ۱۵, سه‌شنبه

قصۀ حاجی نجم الدوله-مقاله ی 95

این قطعه تاریخی خواندنی ای است الا آن که من نفهمیدم چه چیزی را باید از احتشام السلطنه یاد بگیریم؟ رسوا کردن یک لاف زن را، لاف نزدن را، تعارفات بی معنا برای یک آدم سخیف را؟ 
شاید این آخری را اگر یاد بگیریم، که نکنیم، از همه بهتر باشد. 
اما لاف در غریبی نزدن را خیلی نمی شود «یاد گرفت». این مثل یک بیماری است. عناصر این بیماری عبارتند از: ملتی که غروری ابلهانه دارد + می فهمد که در این دنیا هیچکاره است + رندی در این میانه چیزکی یاد می گیرد و رگ قدرت طلبی اش می جنبد + آن چیزک را به ملتی که تا حدی بر حقارتش آگاه شده می خواهد گران بفروشد + ملت هم آن گرانِ گزاف را می خرند چون خبر ندارند در دنیا چه خبر است. 
اگر این فقط قصه صد سال پیش بود نه ارزش نقل کردن داشت و نه ارزش خواندن و رویش افاضات فرمودن وبعد برای دیگران فرستادن! اما بدبختانه آن قصۀ صد سال پیش قصه امروز هم هست الا آن که شاید به آن شوری نباشد. هرکسی در محیط های دانشگاهی باشد چند تایی از این حاجی نجم الدوله ها سراغ دارد. زمان احمدی نژاد که دور افتاده بود دست حاجی نجم الدوله ها که آن قدر در دنیا مقالات علمی قلابی و دزدی چاپ کردند - که بعضا «امام زمان» هم مولف اول آن مقاله بود! - که دست آخر گندش درآمد. می گویند آن «مش کردان» رفیق احمدی نژاد که خودش را قلابی فارغ التحصیل دانشگاه آکسفورد اعلام کرده بود سر کلاس دانشگاه به دانشجوها سرکوفت می زد که این روش درس خواندن نیست، ما در آکسفورد چنین و چنان می کردیم...! یارو حاجی نجم الدوله بود...
حاجی نجم الدوله از حس حقارت در می آید، حس حقارت فرد یا ملتی که ابدا نمی خواهد بپذیرد «حقیر» است. چرا اینقدر اصرار دارم که بپذیریم، حقیریم؟ نه! مازوخیست نیستم! این انکاری که در ما هست آکنده از مفاسد است. فلاکت سیاسی امروز ما که تا خرخره توی آن رفته ایم هم از آنجا در می آید. اصلا بنیادگرایی اسلامی یک وجه عمدۀ حس حقارتِ انکارشونده دارد، فقط هم همین نیست، ملی گرایی ابلهانه مان هم چنین وجهی دارد. اگر یک بار بنشینیم با خودمان قضیه را صاف و پوست کنده حل کنیم که ما در شش قرن گذشته مرده بودیم و تازه از صدو پنجاه سال پیش از گور بلند شدیم و هنوز تا درجاتی گیج مرگیم و بزودی حالمان جا خواهد آمد، خیلی راحت تر می توانیم با این حقارت ملی مان کنار بیاییم، تا بالاخره بنشینیم یاد بگیریم: فکر کردن یاد بگیریم، پرسشگری یادبگیریم، بیرون از چارچوبه ها رفتن یاد بگیریم، جسارت وهوس کارهای هیچ کس نکرده را در خودهامان بپروریم، دست از مرجعیت-مداری ها برداریم که: "آسمان سبز است"-امام خمینی، این قدر هالو و زودباور نباشیم که قال الصادق... بابا! کجا قال الصادق؟ ازکجا معلوم که قال الصادق ؟ تازه گیرم قال الصادق، من هم می گویم قال کلبعلی بقال... این چه کمکی به فهم بهتر می کند؟ مگر حقیقت به حرف این و آن است؟!
این ها بیماری های نهادینه در ماهاست. بیرون آمدن از آن ها هم «یادگرفتنی» نیست، به تعبیر سهراب «چشم شستنی» است، و این کار آسانی نیست؛ هیچ کار بزرگی آسان نیست. اگر نخواهیم کار سخت بکنیم در نجاست موجودمان ابدالدهر خواهیم ماند با حاجی نجم الدوله ها و امام خمینی هایمان.



From:
Sent: 
پنجشنبه، 24 دسامبر 2015 06:56 ب.ظ
To:
Subject: [] 
از احتشام‌السلطنه بیاموزیم!
https://ssl.gstatic.com/ui/v1/icons/mail/images/cleardot.gif


به نام خدا
سلام
امروز مشغول خواندن کتاب خاطرات احتشام‌السلطنه بودم که به بخش جالبی برخوردم.
در جایی از کتاب، احتشام‌السلطنه گزارش جالبی آورده دربارۀ اولین جلسه‌ای که برای صحبت دربارۀ وضعیت تأسیس مدارس ملی برگزار شده بود. این جلسه بعدها به تأسیس انجمن معارف می‌انجامد. یکی از مدعوین جلسه میرزا عبدالغفار نجم‌الدوله معلم ریاضی دارالفنون بود. که احتشام‌السطنه، خود مدتی شاگرد او بود. در این جلسه احتشام‌السلطنه خطاب به او می‌گوید:
آقای حاجی نجم‌الدوله، حضرتعالی بر من سمت پدری دارید زیرا که معلم من بوده‌اید و حتی شاگردان شما به من درس داده‌اند، احترام شخصی و خصوصی من نسبت به شخص شما زیاد است ولی از حضرت عالی اجازه می‌خواهم سوالی بکنم. اگرچه خلاف ادب و خلاف قانون پدر و فرزندی است [...] اینک سوالی که از جنابعالی دارم اینست: حضرتعالی که با اصرار خود را معلم کل و حتی استاد و خالق کل ریاضیات به‌ قلم آورده و بیشتر از ربع قرن است که این مسند محترم و کرسی مقدس را به خود اختصاص داده‌اید از میان صدها شاگردی که به تصدیق و با گواهینامه شما فارغ‌التحصیل شده‌اند، کدامیک را سراغ دارید که از وجودشان کاری ساخته باشد و از کلاس جنابعالی چیزی فهمیده باشند و شاگردانی که در ظرف این چند سال با اندوخته‌ای از علم ریاضی که از محضر جنابعالی کسب و تحصیل کرده و می‌توانند بعد از صد و بیست سال کرسی مقدس حضرتعالی را اشغال نمایند چه کسانی هستند؟
جناب اقای حاجی نجم‌الدوله، در مدت این چند سال که شما معلم کل ریاضی هستید، اثار علمی حضرتعالی چیست؟ و غیر از چند رسالۀ کوتاه و ابتدایی به نام «کفایت‌الحساب» و «بدایت‌الحساب» و مختصری در هندسه که به کار اطفال دبستانی می‌آید، آن اقیانوس عظیم ریاضیات که در سینه مبارکتان محفوظ داشته‌اید را در کدام تألیف برای استفادۀ آیندگان ثبت و ضبط فرموده‌اید؟
جناب حاجی نجم‌الدوله، چندی قبل شنیدم حضرتعالی نقشۀ کامل و مفصل ایران و جهان را به طبع رسانده‌اید. با شوق و ذوق زائدالوصفی برای تهیۀ یک نسخۀ آن دویدم و پنج تومان بابت قیمتش پرداختم و با عجله و شتاب خود را به خانه رساندم تا نقشۀ ترسیمی یک استاد بزرگ ایرانی را مطالعه کنم.
اما، متأسفانه در همان نظر اول متوجه شدم که جنابعالی یکی از نقشه‌های ساده و درسی فرانسه را کپیه کرده و اسامی را از فرانسه به فارسی برگردانده‌اید. در نسخۀ اصلی نقشه که فرانسویان آن را برای محصلین فرانسوی ترسیم کرده‌اند کلیاتی از کشورهای جهان با خیلی اختصار ذکر شده و در عوض موقعیت جغرافیایی و طبیعی و صنعتی و تقسیمات مملکتی و حتی موقع شهرها و روستاهای فرانسه به تفصیل مشخص شده بود. تا اطفال فرانسوی که در مدارس ابتدائی آن مملکت تعلیم می‌گیرند اطلاعات کامل و کافی از کشور خود و اطلاعات کلی و عمومی از دیگر مناطق و ممالک عالم بیاموزند و جنابعالی بدون توجه به این مسئلۀ بدیهی شش صفحه از نقشۀ جغرافیایی خود را به مملکت فرانسه اختصاص داده و کشور فرانسه را از حیث راه‌آهن و تقسیمات و نواحی، مراکز جمعیت و نقاط صنعتی و فلاحتی، رودخانه و جنگل‌ها و مراتع و کشتزارها و موقع شهرها و روستاها و تعداد نفوس، چنانکه در نقشۀ اصلی بوده ترجمه کرده و اطلاعاتی را که به کار محصلین مدارس فرانسه می‌آید نقل فرموده‌اید و این معنی محل توجه شما قرار نگرفته که لا اقل همان توضیحات را دربارۀ ایران به نقشۀ جغرافیایی که چاپ کرده‌اید علاوه نمائید. و مملکت ایران را جزو قطعۀ آسیا، خیلی مختصر، همانطور که در نقشه‌های فرنگ و نسخۀ اصلی مورد استفاده خودتان بوده است منعکس کرده‌اید و غیر از نام دو سه شهر اصفهان و تبریز و مشهد و همدان در روی نقشۀ ایران شما چیزی دیده نمی‌شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر