۱۳۹۴ بهمن ۲۴, شنبه

«نوبنیادگرایی» دکتر عبدالکریم سروش-مقاله 107

دکتر عبدالکریم سروش در سخنرانی اخیر خود تحت عنوان «اسلام در تاریخ» ضمن تن زدن از بحث چیستی اسلام، تمامی نمودهایی را که در طول تاریخ ذیل عنوان "اسلامی" بروز کرده اند، میوه های اسلام خوانده است، حتی داعش را. سرشت واقع گرایانۀ[1] این طرز تلقی از اسلام، ضمن دورزدن پرسش پرمهابت از چیستی اسلام، آن را جامع همۀ مصادیقی که تعبیرناپخته و نامتعین «تمدن اسلامی» دلالت بر آن ها دارد می گیرد. این رویکرد دکتر سروش رویکردی واقع گرا و کاربردی[2] است که بر بستری لاجرم هویتمدار[3] صورت تحقق یافته است، بستر هویتمداری که خودِ دکتر سروش هم در آن سخنرانی بر آن تاکید دارد. چنین رویکردی نمی خواهد و نمی تواند راهی به چیستی رسالت پیامبر اسلام و اهداف آن بگشاید بلکه می گذارد تا چیستی و اهداف آن رسالت در آنچه رسالت مذکور در طول تاریخ بدان منتهی و مشهورشد «معنا» پیدا بکند. چنین معنایی جز "قدرت/سیاست" نمی تواند باشد، دلالتی که به نظر نمی رسد موجب سرخوردگی گوینده باشد، که البته این فقدان ناخرسندی ناشی از بستر هویتمدار شاکلۀ برداشت دکتر سروش از اسلام است.
دکتر سروش توجه ندارد که معضل امروزین اسلام از دیدگاه مسلمانان امروزین (مدرن) - که این معضل را ادراک می کنند- در چیست؟ البته قاطبه توده های مسلمان همچون دکتر سروش، برداشتی هویتمدار از اسلام دارند، برای آنان اسلام شناسنامۀ هویتی ایشان است. لیکن چنین برداشتی همانی نیست که یک مسلمان اندیشمند امروزین که موازین هنجاری مدرن – از جمله موازین حقوق بشر- را پذیرفته است، دارد. برای یک مسلمان اندیشمند امروزین پرسش اصلی این است که بن مایۀ رسالت پیامبر اسلام چه بود؟ آن «ظلماتی» که قرآن می خواهد انسان ها را از آن خارج و به «نور» هدایت کند، کدام ظلمتی است و آن «نور» کدام است؟ «هدایت» و «ضلالت» ای که قرآن می گوید چیست؟ پرسش این پاسخ را نگاهی واقع گرا به تاریخ بدست نخواهد داد زیرا مسلمان اندیشمند امروزین می خواهد راهی به اندیشۀ خودِ پیامبر بجوید تا ببیند آیا ایشان ازسرِ ناگزیری بود که درگیر در امر «سیاست» شدند (چیزی که برداشت من است) ویا اینکه دستیابی به سروری اجتماعی را لازمۀ قطعی و تخطی ناپذیر تکمیل رسالت خود می دانستند (چیزی که بنیادگرایان مسلمان مدعی آن هستند). تاریخ به این پرسش ها نمی تواند پاسخی بدهد. ما نیازمند دانش هرمنوتیک هستیم تا بتوانیم از ورای «نمودها[4]» که در تاریخ حاصل شده راهی به درون ذهن و روان پیامبر بجوییم و از این طریق «وحی» را به درستی بفهمیم.
پرسش هایی از این دست برای مسلمانی که اسلام برای او هویت است ابدا مطرح نیست. می دانیم که «قدرت» از بزرگ ترین خواسته های بشری است. اسلام برای یک مسلمان هویتمدارمستمسکی برای عرضۀ خود است، عرضه ای که سرشت آن جزغریزۀ قدرت نیست. انسان این چنین است، از همین رو هم هست که «تاریخ» عرصۀ تمنیات قدرتی بوده، هست و خواهد بود. اما یک مسلمان اندیشمند امروزین از وحی ای که بر پیامبر نازل شد نمی تواند چنین انتظاری داشته باشد، زیرا آن وحی از سپهری برین می آید و باید که سخنی برین با انسان داشته باشد، والا تنازعات قدرتی که با یا بدون وحی بوده اند و خواهند بود. پرسش سترگ آن است که آن «سخن برین» که وحی می خواهد به انسان القاء بکند چیست؟
نگاه دکتر سروش در «اسلام در تاریخ»، همچون دیگر رویکردهای واقع گرا و کاربردی، تقلیل گرا[5]ست و نمی تواند راهی به اهداف پیامبراسلام پس از بیرون شدنش از غارحرا درپی نخستین نزول وحی برایشان بجوید. یک مسلمان اندیشمند امروزین میداند که در تاریخ همه چیز ترجمه به «قدرت» می شود. دانش هرمنوتیکی لازم است تا بتواند آرایه های قدرتی را از نمودهای تاریخی بزداید تا «سخن برین» آشکار گردد. این که دکتر سروش بروز ابوریحان بیرونی تا داعش را نمودهای اسلام می بیند، شیوه نگاه یک تاریخ دان سکولار هم هست؛ این نگاه نمی تواند به پرسش های یک مسلمان مومن و اندیشمند امروزین پاسخ بدهد.
در نگاه دکتر سروش، پیامبر شخصیتی تاریخ ساز معرفی می گردد. مگر هیچ اهل نظری می تواند داوریی جز این داشته باشد. اما این داوری هیچ برجستگی ویژه ای برای پیامبر نیست، مگر کورش هخامنشی یا تموچین یا پریکس یا شارلمانی یا سنت آگوستین یا کُنفسیوس تاریخ ساز نبوده اند. چه فرقی هست بین تاریخ سازی این ها با تاریخ سازی بودا یا عیسی مسیح یا پیامبر اسلام؟ شیوه ای که دکتر سروش جایگاه پیامبر اسلام را در تاریخ بیان می کنند تقلیل دادن ایشان به تاریخ سازان دیگری از نوع آن ها در بالا نام بردم است. البته ما نقش تاریخ سازی کورش هخامنشی یا پریکلس را بزرگ می داریم، اما آیا واقعا بودا یا پیامبر اسلام را هم همانطور بزرگ می داریم که آن دیگران را؟! البته اندیشمندان سکولار چنین می کنند اما یک مسلمان اندیشمند امروزین مگر می تواند چنین بیندیشد؟ مگر این که از حوزۀ ایمان خارج بشود. پس سخن دکتر سروش به عنوان یک نواندیش دینی را نمی توان پاسخی به دلمشغولی مسلمانان اندیشمند امروزین دانست که در پدیدۀ پیامبر اسلام انتظار دیدن امری بسی برتر را دارند.
اگر روی سخن دکتر سروش به مخاطبینی نامومن به پیامبر اسلام می بود، این خرده ای بر ایشان نبود، بلکه بیان واقعیتی تاریخی بود که بسا اهل نظر از مخاطبین ایشان، بهتر و دقیقی تر از دکتر سروش هم این ها را می دانستند. اما وقتی روی سخن دکتر سروش با جوانان متدین امروزینی است که پای سخن ایشان نشسته اند، معرفی اسلام به این نحو، این شائبه را در ذهن می آفریند که گویی ایشان می خواهند تکانه های هویتی/قدرتی را در مستمعین خود به جنبش درآورند. چنین کاری را ابوبکرالبغدادی کارآمدتر انجام می دهد که اتفاقا به نظرمن مشکل درست در همینجاست که «اسلام» را امثال اینان بدل به رایتی برای تعاون بر اثم و عدوان کرده اند زیرا اکثریت مسلمانان از صدر اسلام تا امروز فهمی جز از سرچشمه هویت بودن از ایمان اسلامی شان نداشته اند. برای این مسلمانان صلاح الدین ایوبی بسی بیش از جلال الدین محمد بلخی یا امام محمد غزالی اهمیت دارد و هیجان برمی انگیزد! بی خود نیست که ابوبکرالبغدادی و ایمن الظواهری و محمد مرسی و روح الله خمینی برای قاطبه مسلمانان جهان تا این درجه هیجان انگیزبوده و هستند! اگر دکتر سروش می خواهند فهم اینان را بر مسلمانان عرضه و القا کنند که این تحصیل حاصل است و نیازی به اطالۀ کلام نیست، لازم هم نیست که مخاطبین ایشان مسلمانان اهل فکر باشند بلکه هرچه جاهلتر باشند و هرچه بی فکر تر باشند بهتر برانگیخته می شوند. برای بجوش آوردن «غیرت های هویتی» نیازی به علم و اندیشه نیست، حیوان ناطق بودن کفایت می کند!
تمسک ستبر دکتر سروش بر تعبیر نادرست «تمدن اسلامی» (به جای تمدن مسلمانان) مفید هیچگونه فهم بهتری از یک پدیدۀ تاریخی نبوده و تنها به کار ستیزه جویی های هویتمداری می آید که خودِ تعبیر «تمدن اسلامی» هم برآمده از چنان تقابل پرتخاصمی است. مگر تمدن مسیحی یا تمدن بودایی معنایی دارد که «تمدن اسلامی» معنایی داشته باشد؟ این تعابیر غیردقیق، پرابهام و کژتاب تنها خاک در چشم فاهمه ها می پاشند و نوری برای فهم بهتر نیستند. وقتی سخن از «تمدن اسلامی» می زنیم، گویی اسلام تنها یک تمدن را درست کرده است در حالی که ما تمدن های متعددی داریم که مسلمانان مختلف در اقصی نقاط جهان بوجود آورده اند. آنچه تعبیر«تمدن اسلامی» را درست کرد تقابلی بود که ملت های مختلف مسلمان در رتبه نخست با ملت های اروپایی پیدا کردند (مثل تقابل مورها و بربرها و ساراسن های شمال آفریقا با اروپایی تبارهای شبه جزیرۀ ایبریا یا جزیره سیسیل ودست آخر جنگ های صلیبی یا تقابلی که ترکان سلجوقی مسلمان با یونانی تبارهای آناتولی پیدا کرده و دست آخر کنستانتینوپل را فتح کردند) و در رتبه بعدی تقابلی بود که مسلمانان ایران و بین النهرین با بیابانگردان مهاجم مغول (که دست آخر خلافت عباسیان را [با همدلی و همدستی مسلمانان شیعه ایرانی] برانداختند) پیدا کردند. این تعبیر کژتاب «تمدن اسلامی»- بقول پُست مدرن ها- برآمده از یک Grand Narration رایج در نقل تاریخ است و چندان اصالت ماهیتی ندارد. اتفاقا محققین اخیر اروپایی هم از آنطرف قضیه ادعا کرده اند که آنچه «هویت اروپایی» خوانده شد و دست به راه به تشکیل اتحادیه بی تراز و بیقرار اروپا برد ناشی از مقابله ای بود که ملت های اروپایی با مهاجمان مسلمان در طول تاریخ پیدا کردند. نه «هویت اروپایی» معنای مُحَصَّلی دارد نه «تمدن اسلامی» بلکه تعابیری از این دست جنبه تخمینی و تقریبی دارند، آن هم برای مصارف کاربردی که این مصارف هم جز از حوزۀ سیاست –یعنی میدان عمل غریزه های قدرتی- نیست. ابدا روانیست که یک اندیشمند در زمینه تاریخ به چنین تعابیر سست و نامتعینی دست یازد، مگر اینکه قصدش تحریک تکانه های خصومت طلب هویتی باشد، چنانکه بنیادگرایان مسلمان می گویند و می کنند.
مسلمانان امروز در جهان دستخوش بحران اند. این بحران عمدتا بحرانی هویتی است، که دکتر سروش هم به درستی برآن انگشت تاکید نهاده اند. بنیادگرایی غلاظ و شداد اسلامی که موجب وَهنِ هرچه بیشتر اسلام و مسلمانی شده پاسخ طبیعی غریزۀ قدرت ملت های مسلمانان است به این بحران هویتی. اما بحران عمیق تری هم درکار است که هویتی نیست، ایمانی است. این بحران ایمانی، مثل بحران هویتی در پشت ویترین جهان مسلمانان قرار ندارد که به آسانی دیده شود. این بحران ایمانی را باید که در ذهن و جان مسلمانان اندیشمند امروزین جست که می پرسند «هدایت» ای که قرآن می گوید چیست و «ضلالت» ای که برمی شمارد کدام است؟ چه لزومی به «وحی» هست؟ آیا وحی آمد تا به انسان ها طریق ازدواج و معامله و تجارت بیاموزد؟! این آموزش را که عقلانیت بشر هم داده و می دهد! متفکرین دینی مسلمان باید به این ها بپردازند والا بنیادگرایان مسلمان که به بحران هویت پاسخ های آکنده از قساوت و جباریت داده و می دهند. متفکرین مسلمان در کنار بحران ایمانی باید که به فکر پاسخدهی به رفتارهای غیراخلاقی بنیادگرایان مسلمان هم باشند تا دامن ایمان اسلامی را از آن شقاوت های بی اخلاق بپیرایند، نه این که به این جحیم اثم و عدوان آتش فزونتر بیاورند! مشکل مسلمانان در اعوجاج فهم شان از ایمان اسلامی است، اعوجاجی که تاریخ اندیشۀ دینی آنان پرداخته است و آنان را در عرصه فهم معنا و غایت دین به ورشکستگی به تقصیرامروزشان کشانده است. به نظر می رسد که دکتر سروش با جلالت قدر اندیشگی که دارد در تشخیص مشکل و معضل دچار سردرگمی اسف باری شده است که سخنی جز آن که بنیادگرایان بی فکر و نادان می گویند نمی گوید. درشرایطی که بنیادگرایی اسلامی با علمداری هویت، راه به جنایت بُرد، بر من معلوم نیست که «نوبنیادگرایی» دکتر سروش انتظار دارد که ره به کجا بَرَد! 
irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk


[1] realistic
[2] pragmatic
[3] identity-oriented
[4] appearances
[5] reductionist

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر