۱۳۹۴ بهمن ۲۴, شنبه

از «وقایع نگاری» تا «فهم تاریخ»-مقاله ی109

«تاریخ» متشکل از وقایع ادراک/ثبت شده در گذشته است، اما «فهم تاریخ» به معنی امکان طرح پرسش و تلاش به پاسخدهی به چرایی های بروز وقایع است. یک مقام یا سطح سومی هم هست که استخراج «معنا» از وقایع ادراک و تعلیل (علت یابی شده)  شدۀ تاریخ است، که در مورد آن توضیح خواهم داد.
تاریخ ادراک شده همان وقایع نگاری هایی است که در طول تاریخ یک ونیم هزاره ای بعد از اسلام ما ایرانیان بوده و آخرین نمونۀ برجسته اش «تاریخ مشروطیت» احمد کسروی است. البته در بسیاری از این وقایع نگاری ها، درجاتی از علت یابی ها برای این و آن واقعه هم طرح شده است اما این اندک ها نمی تواند چنین وقایع نگاری هایی را به مرتبه «فهم تاریخ» برکشد.
متونی که هدف اصلی آن ها نه روایت وقایع بلکه فهم آن وقایع باشند در تاریخ مآثر مکتوب ما ایرانیان تا همین چند دهۀ اخیر موجود نبوده است. برای «فهم تاریخ» آنچه لازم است یک «نظریه» است و آن نظریه را معمولا خودِ تاریخ نمی پردازد بلکه عرصه های دیگری - که تعلق به حوزۀ علوم انسانی دارند – آن نظریه ها را می پردازند. نه ما ایرانیان، و نه ما اسلامیان چیزی که (ولو مسامحةً) بتوان نام علوم انسانی برآن نهاد نداشته ایم؛ البته ما اسلامیان خورشید درخشانی چون ابن خلدون داشتیم اما چون ظرفیت پارادیمی فهم سخن او را نداشتیم، آن خورشید را ندیدیم، طوری که بود و نبود ابن خلدون، لااقل در شرق جهان مسلمانان علی السویه ماند (من نمی دانم که در مغرب اسلامی – که ابن خلدون از اهالی آنجا بود- سخن او پژواکی ولو محدود و موضعی یافت یا نه – یقینا پژواکی بیش از این نیافت که اگر می یافت شرق جهان مسلمانان راهم متاثر می کرد.)
اما مقام سوم، که همان استخراج «معنا» از وقایع تاریخی باشد، در غالب فرهنگ ها بوده و آن مرجعی که «معنای» وقایع تاریخی را تدارک می کرده اسطوره های زیست بوم فرهنگ ها بوده است؛ مثلا وقتی مسیحیان از دست رفتن کنستانینوپل را به از چشم خدا افتادن به دلیل معاصی معنا کردند یا وقتی شیعیان غالیِ متاخر قتل حسین ابن علی را به معنای فدیۀ معاصی شیعیان گرفتند - (معادل انگارۀ Redemption در مسیحیت، که با عزاداری بر او گناهان بخشوده می شود)- «معنایی» برای یک واقعۀ تاریخی را از منبع جهانشناسی اسطوره ای شان تدارک دیدند. برجسته ترین معادل ناسوتیِ جستنِ «معنا» برای تاریخ همانا فلسفۀ نظری تاریخ هگل است که اسطورۀ مرجع آن هم، متافیزیک هگلی است، متافیزیکی که پژواک درازدامنی در نهضت چپ جهانی (ونیز در ناسیونال سوسیالیسم آلمان پس از جنگ اول جهانی) یافت. 
*
سخنان آقای محمد امینی در کلیپ صوتی پیوست حاوی نکات شایان توجه متعددی است:
1) نخستین نکته برجسته مهم که ایشان بیان می کنند نبود معادلی برای «عصر روشنگری» در تاریخ ماست که این فقدان در چشم انداز مطالعه تاریخ توجیه کنندۀ ماندن ما در وقایع نگاری تاریخی و عدم بروزفهم نقادمان نسبت به وقایع تاریخی است. آقای محمد امینی بدرستی ادعا می کنند که در سه دهه اخیر ما داخل در عصرروشنگری شده ایم و اینک تاریخ را با چشم فهم نقاد می بینیم و می خوانیم. شاهد درستی این داوری ایشان مجموعه گسترده ای از مطالعات تاریخی محققینی چون یرواند آبرامیان (مارکسیست) و فریدون آدمیت (ملی گرا)، محمدعلی همایون کاتوزیان (لیبرال دمکرات)، ماشاالله آجودانی (لیبرال دمکرات)، سیدجواد طباطبایی (هگلیست)، ...است. جالب و بسیار معنادار است که فهم نقادمان به تاریخ هم عمدتا متمرکز روی مشروطیت است.
2) از کلیدهای نظریه ای (برآمده از علوم انسانی) که آقای امینی در فهم تاریخ مان به کار می برند یکی ساختار ایلی (قبایلی) پادشاهی ها در ایران است، دیگری تاکید بر سابقه نهاد دیوان سالاری در ایران که ریشه در پیش از اسلام داشته ولی بجا ماند تا منشاء اثر در زیر وبالاهای فراوان بعدی در تاریخ ما باشد. آقای امینی همین نهاد دیوان سالاری ایرانی را هسته مرکزی سکولاریسم سیاسی ای می دانند که به یک معنا روح مشروطیت بود وبا سلطنت پهلوی تداوم یافت.
3) یکی دیگر از کلید هایی که آقای امینی در بحث آسیب شناسی نهضت مشروطیت بدان دست می یازند «رویّۀ رَجُلی» یا به تعبیر خودِ ایشان "فرهنگ رایزنی" است که ترجمانی از جامعه مدنی در کلان بستر جامعه پیشامدرن است، که البته هویتی صنفی داشت. آقای امینی بر آن است که گذار از مجلسی برآمده از «رویّۀ رَجُلی» به مجلسی برآمده از آرای فردی شهروندان، شتابزدگی نابجایی بود که پیامدهای نامطلوبی داشته است. در این زمینه آقای امینی نظر ملک الشعرای بهار را - که فرد سیاسی خبره ای بود- هم شاهد می آورد و اشارۀ تطبیقی هم به "مگناکارتا" انگلستان می کند.
*
کوتاه سخن این که ما از حدود کمتر از نیم قرن گذشته داخل در معادلِ «عصر روشنگری» تاریخ مان شده ایم تا در میدان آن به تاریخ گذشته نگاهی نه وقایع نگار بلکه تحلیلی بیندازیم. به نظر من بروز انقلاب بهمن پنجاه و هفت و استقرار حکومت شریعتمداران به این روندِ روشنگری جامعه ایران یاری عظیمی رسانید زیرا با تحمیل جبارانۀ بسیاری موازین پیشامدرن به جامعه نیمه مدرن شدۀ ایران، آگاهی ایرانیان نسبت به گفتمان سکولار را شتاب عظیمی داد. مدرنیتۀ ایرانیان به هیچ صورت دیگری امکان تسریع و تعمیقی بدین پایه را نمی توانست داشت. 
irandargozargahtamadoni.blogspot.co.uk


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر