۱۳۹۴ اسفند ۳, دوشنبه

تیسفون یادی از شهر سلامت و اعتدال-مقاله ی 111

دوست گرامی سلام

به رغم انتظار و شگفتی شما، پاسخ هرسه پرسشی که متن زیرتان را با آن ها به پایان بردید منفی است؛ می دانم که این برای شما دردناک است، برای من هم خوشایند نیست اما چنین است. 
اما پاسخ همان زائران به پرسش شما منفی است زیرا آنان دیگر "باشندگان زیست بوم" فرهنگی ای که «تیسفون» تعلق بدان دارد، نیستند؛ بلکه آنان باشندگان زیست بوم فرهنگی بکلی دیگری هستند که ریشه در تاریخ قوم عرب دارد. هم از این روست که همه چیز آن زائران (به اصطلاح ایرانی) عربی است، از نام هاشان تا آرمانهاشان، تا تخیلاتشان، تا اذواق حسی شان. این را من به طعنه نمی گویم زیرا ملی گرایی برای من معنای محصلی ندارد، اما می فهمم که خواندن گزاره پیشین برای شما چقدر تلخ است. باری این چنین است و درست از همین روست که آنان هیچ حسی به «تیسفون» و پاسارگاد ندارند بلکه با دیدن خانه خشتی ای که به ایشان گفته شده از آن علی ابن ابی طالب بوده اشک از دیدگانشان فرومیریزد. 

در یونان که بودم، مردمی دیدم خاورمیانه ای صفت، تنبل و تن آسان، با بینی های بزرگ و پوستی تیره گون. حتی یک نفری ندیدم که کوچکترین شباهتی به آن همه صورت مجسمه های بازمانده از یونان باستان داشته باشد. در ساعات کاری در آتن کثیری از هر سن را می شد دید که کنارخیابان تخته نرد بازی می کردند وحتی  گاه دیده می شد که قلیان هممی کشیدند.علقه دینی آن مردم به مسیحیت بود و دل در گرو سوانحی متعلق به آفاق عبرانی دوهزاره پیش داشتند. با این وجود خود را میراث دار عصر طلایی یونان می دانستند، و درحال از آن چندان چیزی نمی دانستند! 

من ایرانی ام و ترک تبار. شاید پدران من همانها بودند که قرن ها در آسیای میانه از کارهای پرسودشان یکی هم غارت شهرهای مرزی امپراطوری ایران بوده است، همان تورانیان پلید که فردوسی نقل کرده است. شما بیرجندی هستید، شاید نسب به یلان سیستان برید، شاید هم یکی از پدارنتان زائری بودایی از بلخ یا هندوستان بوده باشد که برای هدایت کفار آتش پرست به صفحات امپراطوری ایران کوچیده بود. من از زیست بوم فرهنگی اقوام بیابانگرد آسیای میانه هزاره های پیشین، هنوز که هنوز است چیزهایی در در گویش و فرهنگ شفاهی خودم می یابم شما را نمی دانم که آیا چیزکی هندی یا هندو یا چیزی که بتوان بودایی اش نامید در فرهنگ شفاهی خاندانتان سراغ دارید یا نه. 

نه یونانی امروز دخلی به عصر طلایی یونان دارد - که تمام مدنیت غرب و بخش بزرگی از مدنیت شرق تا غرب هندوستان رهین منت فهم اوست- و نه ایرانی امروز ربط چندان سترگی به امپراطوری به غارت رفته ایران باستان دارد که بسیار هم کم از آن می دانیم (به جهت همان غارت ها که شد). ما انسان ها در آفاقی از تخیلات و توهمات زندگی می کنیم، چه آن یونانی امروزی که خود را مفتخر به انکسیماندر و سقراط می داند و چه آن زائر امروزین عتبات که به زیارت خیالی از علی ابن ابی طالب می رود و خیالی از خانه او را لمس می کند و خیالی از احوالات او و فرزندان و آرمان هایش را در دل گرامی میدارد و در خیال خود، خویش را بنده مورد لطف الهی می انگارد. این خیال ها «خانه انسان» است، که از آجر و چوب و سیمان نیست، از توهمات است و دلخواسته ها...این همان «زیست بوم فرهنگ» بربادی است که برای آن نفرت ها می ورزیم، قتل و غارت ها می کنیم و شرم نمی کنیم... زیرا همان خیالِ برباد، آن «زیست بوم فرهنگ»، هویت ماست. نه دیندارما برای خدا می کشد، نه ملی گرای ما برای سرزمین اش؛ همه ما برای هویت خودمان می کشیم. حیوانات برای زنده ماندن می کشند، ما انسان ها برای خیال می کشیم. بخدا راست گفت نیچه عزیز که: «انسان، حیوان بیمار است».

از خیالی نام شان و ننگ شان 
وز خیالی صلح شان و جنگ شان!  (جلال الدین محمد بلخی)



تیسفون
یادی از شهر سلامت و اعتدال
تیسفون در زمان پارت ها روستای بزرگی بود که شاهان پارتی زمستان را در این شهر می گذراندند (جغرافیای استرابو/ ص 340). از آغاز سلسله ساسانی، شهر استخر پایتخت این سلسله بود تا انوشروان تیسفون را پایتخت کرد (تاریخ یعقوبی/ ج 1/ ص 218). دانایان، منجمان و پزشکان گفته اند که شهری در سلامت و اعتدال و برتری آب و هوا به این شهر نمی رسد ( تاریخ یعقوبی/ همان جا).
تیسفون در پایان روزگار ساسانیان به دست تازیان تاراج شد. گزارش مفصلی از تاراج شهر و ثروت های بی حساب آن را ابن مسکویه آورده است؛ از سه هزار، هزار، هزار که از گنج بردند تا تاج و رخت خسرو و دیگر ثروت ها (تجارب الامم/ ج1/ ص 315 تا 327).
عرب ها بعدا تیسفون را که گویا هفت شهر در کنار یکدیگر و بر کرانه دجله بود، مداین نامیدند. حمزه اصفهانی نام یک شهر از آن شهرهای هفت گانه را آورده (سنی/ ص 74)، نام سه شهر در مجمل التواریخ آمده (ص 72، 74 و 76) ، لسترنج هم نام پنج شهر را آورده (جغرافیای تاریخی/ ص 36) و مستوفی هم نام هفت شهر را برشمرده است (نزهه القلوب/ تصحیح لسترنج/ ص 44). البته که نام های شهرها در این منابع با هم فرق دارد.
در سده دوم هجری، منصور خلیفه عباسی، چون خواست شهر بغداد را بنا نهد شروع به تخریب تیسفون کرد تا سنگ و آجر آن رابه کار ساختمان بغداد برد. اما معلوم شد که خرج تخریب از خرج تهیه سنگ و آجر بیشتر است و دست از این کار بکشید. (جغرافیای تاریخی لسترنج/ ص 37). در سده چهارم، مداین شهر کوچک پر جمعیتی بود با بازارهای پر رونق (لسترنج/ همان جا). اما در سده ششم چندان ویران شده بود که چون افضل الدین خاقانی شروانی بدان جا رسید از شدت تاثر و تاسف قصیده ای را با آن زبان حسرت بار، به جای «ره آورد دیدار» آن شهر سرود که ایرانیان، آن را از بر کردند: هان ای دل عبرت بین . . . (شاعر صبح/ ص 127).
اکنون که هر هفته چندین هزار تن از ایرانیان به فیض زیارت عتبات عالیات در عراق نایل می شوند چرا کسی به بقایای این شهر زیبا و ارجمند تاریخی ایرانی سری نمی زند و خبری از آن نمی آورد؟
شهر سلامت و اعتدال دنیا را فراموش کرده ایم؟
این جای شگفتی ندارد؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر