۱۳۹۴ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

مقاله ی: 6


شیخ ابراهیم

شیخ ابراهیم در سال 1234 هجری شمسی متولد شد. در ۱۹ سالگی عازم نجف شد و مدت ۲۰ سال نزد اساتید حوزه نجف همچون آخوند خراسانی و شیخ محمد لاهیجی درس خواند. پس از بازگشت به زنجان مورد اقبال مردم واقع شد که موجب حسد علمای دیگر این شهر گردید. پس از پیروزی مشروطه، طرفداران بسیاری پیدا کرد و در مجلس دورهٔ اول مشروطه (۱۳۲۴ قمری) از زنجان و در دورهٔ دوم از تبریز و در دورهٔ سوم و چهارم از زنجان به نمایندگی مجلس شورای ملی برگزیده شد. شیخ ابراهیم زنجانی عضو علنی لژ بیداری و از قضات دادگاهی بود که شیخ فضل الله نوری را محکوم به اعدام نمود. وی پس از نمایندگی دورهٔ اول و دوم به ریاست مدرسه ثروت رسید و عضو اداره اوقاف بودو سرانجام در آذرماه ۱۳۱۳ خورشیدی درگذشت.
خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی که بوسیله انتشارات کویر منتشر و چندی در محاق توقیف بود، حاوی اطلاعات پرارزشی از جنبه های مختلف است. پیش از بیان اجمالی برخی از این جنبه ها لازم است به دو نکته اشاره کنم:
اول، بافت شخصیتی او چنان که از خاطرات خودنوشتش برمی آید: آنچه در مطالعۀ این خاطرات در وحله اول جلب نظر خواننده را می کند "عاطفی بودن" این فرد است. زنجانی از مشاهده فلاکت و بدبختی مردم عمیقا متاثر می شود، عشق دوران جوانی اش به دخترعمویش را حتی در پیری هم با شوق به یاد می آورد و ذکرخیرش می کند، نسبت به صدق و صفای همسرش و ازخودگذشتگی ها که او برای زندگی مشترکشان کرده یادها کرده قدرشناسی ها می کند، از بی رحمی ارباب بی مروت دنیا بر خلق خدا سخت بر می آشوبدش، به رغم تفاوت مسلک و عقیده و به سرمایۀ عاطفه پرمایۀ انسانی اش با "دیگران" مدارا کرده و می جوشد. ویژگی این عاطفه فربه انسانی در او بسیار چشمگیر است و جابجا می توان آن را دید. همین پرمایگی عاطفی او هم هست که وقتی پای حلال و حرام پیش می آید یا خطر لکه دارشدن عزت نفسش در میان است، آشتی ناپذیر می شود. زنجانی از پس این ساختار شخصیتی است که جهان را به مشاهده نشسته و با آن وارد تعامل می گردد.
دوم، زبان این نوشتار است که روان نیست. زیرا زنجانی به غیر زبان مادری اش می نویسد. ساخت برخی عبارات و جمله ها ترجمه از ترکی است. حین چاپ هم ویرایش بسامانی نشده است. این است که جمله ها بعضا بلند و سیاق ادای آن ها گاهی ناهموار است. البته زبان زمانه و قدری کمتر ادبیات حرفۀ آخوندی اش هم تاحدی برای طبایع امروزین ناآشنا می نماید.
*
زنجانی پس از شرح شوق زایدالوصف خود به تحصیل علوم دینی در عتبات، برداشت خود از آن جا را که آکنده از قدس و تقوی و طهارت بود بیان می کند. اما نخستین حیرت او در جمع زواری حاصل می شود که همسفران او بودند، آن هم به مقصدی که همگی همچون او شیفته وار و با هزاران مشقت، غایت رستگاری دنیا و آخرتش می انگاشتند. سلوک عاری از تقوای این همسفران در راه  و در منزل ها، از جدال ها، دزدی های از همدیگر، زبان به پلشتی ها آلودن ها و بی اعتنایی شان به مسلمات دین، همه و همه این طالب علم الهی را آزرد و به فکر انداخت. رسم رایج حمل استخوان مرده های والدین و اقربا و گهگاه تازه مرده های در حال فساد، آن پلشتی های درونی را به پلیدی های برونی هم می آلود. زنجانی می بیند که همگان بی اعتنا به این همه پلیدی و پلشتی برآنند که عشق به امام حسین و شهدای کربلا فروشویندۀ همه آن نابکاری هاست.
در عتبات، زنجانی سرگرم درس روزانه و تهجد و اعتکاف و ریاضات شبانه می شود اما شهادت بر نابکاری های اهل آن بلاد از عالم و عامی، روح وروان او را رنجه می دارد؛ "این که هر قدر در عتبات مانده از اوضاع باطنه و نیات و عملیات اغلب علمای معروف آگاه تر می شوم اعتقادم کمتر بلکه زایل شده...اکنون می بینم ای کاش به همان اعتقاد عوامی دهستانی برزگری مانده بودم و هر روز از حضرت عباس و قبور ائمه معجزات می شنیدم و می خواندم و مجتهد را معصوم و پاک و مقامش را بالای افلاک فوق فرشتگان ملائ اعلی می دانستم...هرگز تصور هم نمی کردم که در عتبات هم فسق و گناه امکان دارد."
شیخ ابراهیم حین نگاشتن خاطراتش به خطری که می کند آگاه است: "میدانم ذکر این امور خطرناک است و می دانم که نمی توانم آنچه فهمیده ام، چنان که شاید و باید به رشتۀ بیان بکشم؛ و می دانم که خوانندۀ نادان چنان گمان خواهد کرد که مرا سستی عقیده و ایمان فراگرفته. با این همه از ذکر شمه ای از حقایق نمی توانم خودداری کنم. حقایق دلیلش با خودش است. ذکر حقایق باید بشود. هیچ خدمت به عالم بشریت بهتر از کشف حقایق نیست. در امر ایمان هم من باکی از بدگمان شدن مردم نادان ندارم. زیرا وقایع با گمان و زبان مردم تغییر نمی کنند و خداوند دانای آشکار و نهان، فریب مردم نادان را نمی خورد. معاملۀ من با اوست."
زنجانی با مشاهده این خلاف انتظارها و با معاینه باور عامی و عالم شیعه به نقد باور رایج از ائمه و معصومین پرداخته و با عطف توجه به قرآن تلاش می کند تا نظریه واسطه فیض بودگی علما را به چالش بکشد. بحث او در این مسیر به داعیه نیابت امام زمان مجتهدین می رسد و تعارضات و وجه دوری چنان بحثی را بیان می کند. در این بحث زنجانی به مرکز توجه معنوی واقع شدن ائمه در کنار به کناری زده شدن قرآن و معارف مندرج در آن می تازد؛ گویی که بوی شرک برخاسته از باورهای رایج شیعه را استشمام می کند. در زمانه و مکانی از تاریخ که شیخ ابراهیم در آن است، این تفطن براستی حیرت انگیز است! "در نجف اشرف خیلی دقت در این اوضاع کرده دیدم سه اساس بزرگ اسلام که گفتم یعنی توحید تام کامل که توحید در ذات و صفات و افعال حضرت باری است، برای عوام بلکه برای اکثر متلبسین به علم از بین رفته...ودر افعال همان وسایط فیض و معبودهای کوچک که در میان مشرکین بود، الان محل اعتقاد گردیده و به این وسیله مساوات بشر و فرمایش خداوند اکبر و حضرت پیغمبر که من و ما انبیا مانند سایر بشرهستیم، فقط فرق ما این است که پیک و پیغام آور هادیان طریق و موسس و حافظ دین هستیم، هم به کلی از میان رفته...".
زنجانی از این مسیر به نبود "روحانیت" در اسلام اشاره داشته و سیره علمای عظام شیعه را در خودبرترانگاری و زعامتشان نسبت به مومنین را باذکر شواهد و قراینی از دیده هایش به چالش می کشد. سپس به ذکر فسادهای محیرالعقول بیوت علما می پردازد که گهگاه (اما نه همواره) هرچند خود عالم ممکن است پاک باشد اما حواشی بیوت ایشان مملو از رنود و متجاسران و متهتکان به جان و مال و نوامیس مومنین شده است (همان "خودسر"های امروزی!). برای نمونه در مورد مال وقف خوری علما می نویسد: "اگر کسی جرات کرد از غیر اینان از اولاد خود یا کسی دیگر امین غیر روحانی متولی کند، اینان به هر وسیله و زور است اوقاف را از دست متولیان گرفتندو این کار برای ایشان خیلی آسان است، زیرا عدالت در متولی شرط است و دور این آقایان پر از قلچماقان، شهادت می دهند که متولی فاسق است. آنگاه حق متولیِ عام تصرف است. و متولیِ عام غیر این جمع لباس دار روحانی نتواند بود...باید همۀ خلق اقرار کنند که آقا و نسلش تا قیامت عادلانند. بالجمله میلیون ها اوقاف، حکم ملک و ارث اینان پیدا کرد..."
شیخ ابراهیم زنجانی دستگاه دروغ پردازی علما نسبت به خدا و پیغمبر و ائمه را شناسایی کرده و سازوکار پیوسته در کار این دستگاه را با ذکر نمونه هایی بیان می کند. اهداف این دستگاه دروغ سازیِ پرکار، شاخ و برگ دادن به کفریات خوراک عام و البته مستمسک سازی برای مقام و منصب علما و بسط ید آنان بر جان و مال و نوامیس مومنان است:

"بس که گفته اند که زیارت عتبات در نظر شیعه افضل از تمام اعمال و ارکان اسلام است، نماز و روزه و حج و زکات و خمس و جهاد و حمایت فقرا و حفظ نفوس محترمه و سایر مبرات، در نزد زیارت قبور قدری ندارد...راه منحصر است به زیارت قبور ائمه که توسل و خواستن از آن ارواح مقدسه سبب قضای حاجات است...حتی این که وسایط و اسباب عادیه، بی این توسلات فایده ندارد... لهذا مرد و زن و عام و خاص...از هر خیر و احسان کاسته بلکه بسیاری زنان مال شوهران دزدیده و بسیاری از عوام با وجهی که از هر راه حتی دزدی و غصب اموال و ظلم به دیگران رسیده، حتی نسوان فاحشه و اهل قمار و خمار، به هر وسیله مالی جمع کرده در راه عربستان و شهر های عتبات برای عرب ها و مجاورین آن اماکن و رنود و آدم لخت کن های راه ها و مقامات عالیه برده و تمام گناهان خود را آمرزانیده و مانند طفل که از مادر متولد شده پاک برگردند!!!"
در فصل دوم، زنجانی روایت برگشتن به زنجان از عتبات را نقل می کند که با چه فقر و فلاکتی زندگی در وطن را شروع کرده و این که چگونه به تدریج طرف توجه عموم واقع می شود. از آنان که به حمایتش برخاستند می گوید و از فلاکت و بی پناهی مردم بلاد در میانۀ ترکتازی ارباب حکومت از یک سو و ارباب عمائم پر حیله و فسون از سوی دیگر. در میانۀ این تبانی نانوشته بین عمال سلطنت و علمای طراز اول تا طراز چندم بلاد، این هست و نیست مردم عامی است که در معرض چپاول و تاراج است. در این بخش خواننده تصویری از حیات اجتماعی مردم ایران را در اوان مشروطیت می یابد. برای نمونه در سفر زیارتی به مشهد که از طریق روسیه انجام شده بود (راه داخل ایران ناامن بود) با جماعتی از فعلگان ایرانی مصادف می شود که جلای وطن کرده در قفقاز فعلگی می کردند: "چند نفر شرح بدبختی و علت مهاجرت و ترک وطن را گفتند. واقعا انسان نمی داند چه کارها واقع می شود. چند نفر گفتند پدر من مالدار بود. هنگام وفات فلان آخوند را اعتبار کرده وصی قرار داده، ما یتیم بودیم. آخوند مادر ما را با تهدید و فریب به زنی گرفته، هرچه داشتیم خورده، ما تا بالغ شدیم گدا و بی چیز و سرگردان ناچار به جلای وطن و عملگی شدیم. یکی از دست داروغه، یکی از دست فراشباشی، یکی از دست مالک ده، یکی از دست ملا و وکیل دعوی، یکی از شر فلان طلبه، و هکذا وطن را گذاشته... می گویند در روسیه در تحت حکم و فشار مامورین روس، به عملگی هزار بار آسوده تریم از ایران، زیرا نظم و قانونی نیست." اینک می توان توجه آبائ مشروطیت به عمده ترین فقدان در سپهر حیات اجتماعی مردم ایران را فهمید: "قانون". آن سامان بی سامانی که قرون و اعصار سرنوشت این ملت بوده، و آن بی پناهی مطلقی که مردم عادی دستخوشش بوده اند، به وضوح در نقل زنجانی پژواک می یابد. حالا می توان "جامعه کوتاه مدت" را که محمدعلی همایون کاتوزیان در تحلیل تاریخی اجتماعی اش از ایران می گوید آشکارا دید. نیز می توان دید که چگونه دورویی و نان به نرخ روز خوری که ملکه سلوک ما ایرانیان شده از کجا آمده؛ ایرانی به جز از چنین پیچ وتاب های رفتاری، امکانی از بقا نداشته است. خواننده به این پرسش می رسد که آیا ملتی غیر از ما هم هست که این چنین لگدکوب تاریخ شده باشد؟!
از خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی کاملا پیداست که رویکرد او به دیانت اسلام، رویکردی اخلاقی و عقلانی است. شیخ ابراهیم این دو را نقطه نگاه خود به اسلام قرار داده و از این منظر است که تباهی بنیاد تشیع عالم و عامی را می تواند ببیند. منظر اخلاقی/عقلانی شیخ به دیانت، در گام نخست به او این امکان را می دهد تا تباهی نهاد روحانیت را ببیند و فلاکت ملی ایرانیان را در منگنۀ تبانی روحانیت/سلطنت کشف کند و در گام دوم او را زمین مساعدی برای فهم موازین تجدد و همدلی با آن قرار بدهد: "میرزا علی اصغر خان و حاجی مشیرالممالک وزیر، با من رفت و آمد پیدا کرده گاهگاه صحبت از علوم و ترقیات خارجه می کنند. یک روزنامه که از مصرمی آمد و اول "ثریا" بود و بعد "پرورش" هفتگی محرمانه به من می داد و در خلوت می خواندم. "حبل المتین" کلکته هم برای او و برای میرزا هاشم خان می آمد و محرمانه به من می دادند و می خواندم. در نهایت پرهیز می کردم از این که طلاب و ملا ها بدانند من روزنامه می خوانم، زیرا تکفیر در نزد این بیچارگاه نادان مثل آب خوردن است. معلوم است که اطلاع و اگاهی از دنیا، خصوصا از وضع فرنگستان اولین کفر است، زیرا هم شاه و اعیان و هم آخوندها و آدمفریبان نمی خواهند مردم چیزی بدانند."
چنانکه در "اسلام، رویکردی معنوی یا هویتی سیاسی" گفتم، بقای اقلیم های فرهنگ - که ناگزیر ساختاری قبایلی دارند- وابسته به بسته بودن آنان به جهان بیرون است. زیرا آشنایی باشندگان اقلیم فرهنگ با جهان بیرون از خودشان، انحصار هستی/مشروعیتِ "فرهنگ" خودی را به چالش می کشد، چنین چالشی سَمّ مُهلک اقلیم های فرهنگ است. آنچه از سازوکار "فرهنگ فرسایی" مدرنیته گفتم ناظر به همین نکته بود. همین هم هست که در بامداد تجدد، شیخ ابراهیم شهادت می دهد که نه فقط شاه و اعیان بلکه روحانیت هم نمی خواستند "مردم چیزی بدانند". فهم روحانیت از اسلام، از اول هم فهمی فرهنگی (قبایلی) بوده است، بنیادگرایی از توی این چنین فهمی درمی آید تا در شاخۀ شیعه به ولایت مطلقه فقیه و در شاخۀ سنی، چنان که طیف از اخوان المسلمین تا داعش می خواهند، به خلافت برسد.
یک مقایسه معترضه در این جا مفید فهم بهتر خواهد بود: علی شریعتی مقهور سپهرِگفتمانی غالبی شد که نهضت چپ جهانی درنیمه اول تا دهه هشتاد میلادی قرن گذشته رایج بود. این گفتمان غالب چپ با جایگاه هژمونیک یافتن روایت لنین از مارکسیسم حاصل شده بود. این روایت، کلان-ساختاری قبایلی داشت. همین هم بود که شریعتی در نگاهش به اسلام و تشیع، کتاب "شیعه، حزب تمام" را نگاشت. در سیمایی از تشیع که این کتاب عرضه می داشت، این فرقه، یک قبیله تمام و کمال بود. البته تنها این کتاب شریعتی نبود که چنین برداشتی را عرضه می داشت بلکه تمام شاکله اندیشه شریعتی حاکی از آن برداشت بود ولی در این کتاب آن شاکله به صریح ترین وجهی پرداخته و عرضه شد. همان زمان هم ناگفته پیدا بود، وقایع تاریخی بعدی هم نشان داد، که چنین عرضه ای از تشیع تا چه پایه با فهم روحانیت شیعه از اسلام منطبق است؛ انطباقی که ناشی ازکلان-ساختار قبایلی مشترک بین این دو بود. به رغم آن که شریعتی با نهاد روحانیت مشکلات عقلانی و عملی فراوانی داشت، اندیشۀ بشدت رواج یافتۀ او در جامعه ایران بود که زمینه ساز بهره برداری روحانیت شد تا بکنند آنچه را کردند. این نمونه کوچک تاریخی در کنار نمونه های بزرگتر دیگر نشان می دهد که شباهت کلان-ساختارهای اندیشگیِ متفاوت – به رغم تفاوت های محتوایی- تا چه میزان آنان را برای همدلی و همراهی توانمند می کند. از طرف دیگر می بینیم که نگاه اخلاق/عقلانیت-محور شیخ ابراهیم زنجانی به اسلام و تشیع، به رغم تعلق ظاهری او به نهاد روحانیت- با فهم فرهنگی/قبایلی روحانیت از اسلام و تشیع - همدلی نداشته بل تنافر دارد. این است که از یک طرف روحانیت میراث شیخ را بجد و جهد مغفول نگاه داشتند و کتاب خاطرات او در محاق توقیف افتاد (و یحتمل بازهم چنین خواهد شد) و از آن طرف شیخ ابراهیم را برمشارکت در محاکمه و اعدام بدنام ترین آخوند تهران، شیخ فضل الله نوری، دلیر کرد.

دشمنان شیخ ابراهیم زنجانی، عضویت او در لژ بیداری را لکه ای بر حیات فکری/سیاسی او دانسته اند. این معنا در پی کتاب سست-بنیاد و آکنده از جنجال آفرینی های روزنامه نگارانه اسماعیل رائین (فراماسونری در ایران) واقع شد. جنجال آفرینی های رائین مانعی شد برای فهم بنیاد فراماسونری، امتناع فهمی که هنوز باقدرت ادامه دارد. لژهای فراماسونری در اوان مشروطیت، چنان که در طلیعه انقلاب 1789 فرانسه، انجمنی از نخبگان فرهنگی/سیاسی بودند برای گردآمدن حول یک آرمان مشترک. در هردو انقلاب، آن آرمان مشترک "پروژۀ مدرنیته" بود. این پروژه در هردو انقلاب، کار سهمگینی پیش روی خود داشت که همانا برانداختن سنت های کهن سلطنت/روحانیت بود. طبیعی است که آبائ چنان آرمانی بخواهند برای چنان کارتاریخ سازی گردهم آمده متشکل گردند. لژهای فراماسونری در انقلاب فرانسه کارکرد عظیم موفقی داشتند و عجب نیست که یکصد سال بعدتر متجددان ایرانی با داشتن همان آرمان بخواهند بازهم از تشکل هایی آن چنان استفاده کنند، که کردند. اگر از سید جمال الدین اسدآبادی ها تا شیخ ابراهیم زنجانی ها تا سید حسن تقی زاده ها تا محمد مصدق ها اعضای لژهای فراماسونری بودند، از این رو بود. دشمنان اینان که انبوهی بیمایگان بل معلولین فهمی و فرهنگی بودند، در این قصه "توطئه" دیدند. اکثریت قاطع آنچه در مورد فراماسونری گفته شده، جز ترهاتی توطئه اندیشانه نیست. اما انکار نمی توان کرد که مجمعی از فرهیختگان یک ملت – ذیل هرعنوان که باشد - همواره هدف مناسبی برای تاثیرگذاری کم هزینۀ ارباب قدرت جهانی بر روند های تاریخی آن ملت می تواند باشد تا به واسطه اجماع سازی درآن مجمع، تاثیر مورد نظرعملی گردد. وقتی هم که ساختار چنان مجمعی، از نوع سلسله مراتبی متصلب (قبایلی) باشد که در مورد نهاد فراماسونری چنان است، تنها کافی است سران را نسبت به امری متقاعد نمود تا الباقی ملزم به تبعیت گردند. این تنها لژهای فراماسون نبود که معروض چنان نیاتی شدند؛ درست با همین قصد هم بود که سفارت های فخیمه تلاش های گهگاه موفقی برای نزدیک شدن و القائات به سران نهاد روحانیت در جهان شیعه و سنی هم کردند. اگر آن رئوس محکومند نه به جهت آن نزدیکی ها و تاثیرپذیری های گهگاهی، بل به خاطر فکر ضدانسانی و نقش ضد بشری شان در تحمیق و چپاول مردمِ معتقد به ایشان بوده و هست، همان که امروزه غلظت فزایندۀ آن را شاهدیم.
شیخ ابراهیم زنجانی در گذرگاه پراهمیتی از تاریخ ایران، همچون معدود دیگران از ارباب عمائم (و برخلاف اکثریت بدنۀ این نهاد) در سمت و سوی درستی ایستاد. این که چرا زنجانی در سمت درستی ایستاد و امثال فضل الله نوری در سمت غلط، پرسشی است که احالۀ پاسخ آن به نظریات ناظر بر فلسفۀ تاریخ بسا که چندان روشنگر و مفید فهمی عمیق تر نباشد، هرچند که برای بسیاری موجب اقناع می گردد. اما من در این مقوله ترجیح می دهم بر نقش آنچه که مشتق عقلانیت/عاطفه اش نامیدم، تاکید کنم. این مشتق، بخش عاطفۀ انسانی اش ناوابسته به سیر تاریخ است، هرچند که می توان ادعا کرد – چنان که ادعا شده است – که بخش عقلانیت آن متاثر از سیر تاریخ می گردد. برای تمکین افراد انسانی به نتیجه گیری ها و احکام برآمده از این مشتق، داشتن فهمِ واقع گرایِ عقلانی از شرایط و ویژگی های مشکل پیش رو، و هزارالبته دارا بودن عاطفه ای بقدر کافی فربه و سلیم ناگزیراست تا امکان غلبه بر سوائق حیوانی مندرج در هویت انسانی حاصل شود. شیخ ابراهیم زنجانی واجد هردوی این ویژگی ها بود و از این رو بود که در سمت و سویه ای درست ایستاد، رحمةالله علیه!
*

                       

                        
   
 



شیخ ابراهیم در سال 1234 هجری شمسی متولد شد. در ۱۹ سالگی عازم نجف شد و مدت ۲۰ سال نزد اساتید حوزه نجف همچون آخوند خراسانی و شیخ محمد لاهیجی درس خواند. پس از بازگشت به زنجان مورد اقبال مردم واقع شد که موجب حسد علمای دیگر این شهر گردید. پس از پیروزی مشروطه، طرفداران بسیاری پیدا کرد و در مجلس دورهٔ اول مشروطه (۱۳۲۴ قمری) از زنجان و در دورهٔ دوم از تبریز و در دورهٔ سوم و چهارم از زنجان به نمایندگی مجلس شورای ملی برگزیده شد. شیخ ابراهیم زنجانی عضو علنی لژ بیداری و از قضات دادگاهی بود که شیخ فضل الله نوری را محکوم به اعدام نمود. وی پس از نمایندگی دورهٔ اول و دوم به ریاست مدرسه ثروت رسید و عضو اداره اوقاف بودو سرانجام در آذرماه ۱۳۱۳ خورشیدی درگذشت.
خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی که بوسیله انتشارات کویر منتشر و چندی در محاق توقیف بود، حاوی اطلاعات پرارزشی از جنبه های مختلف است. پیش از بیان اجمالی برخی از این جنبه ها لازم است به دو نکته اشاره کنم:
اول، بافت شخصیتی او چنان که از خاطرات خودنوشتش برمی آید: آنچه در مطالعۀ این خاطرات در وحله اول جلب نظر خواننده را می کند "عاطفی بودن" این فرد است. زنجانی از مشاهده فلاکت و بدبختی مردم عمیقا متاثر می شود، عشق دوران جوانی اش به دخترعمویش را حتی در پیری هم با شوق به یاد می آورد و ذکرخیرش می کند، نسبت به صدق و صفای همسرش و ازخودگذشتگی ها که او برای زندگی مشترکشان کرده یادها کرده قدرشناسی ها می کند، از بی رحمی ارباب بی مروت دنیا بر خلق خدا سخت بر می آشوبدش، به رغم تفاوت مسلک و عقیده و به سرمایۀ عاطفه پرمایۀ انسانی اش با "دیگران" مدارا کرده و می جوشد. ویژگی این عاطفه فربه انسانی در او بسیار چشمگیر است و جابجا می توان آن را دید. همین پرمایگی عاطفی او هم هست که وقتی پای حلال و حرام پیش می آید یا خطر لکه دارشدن عزت نفسش در میان است، آشتی ناپذیر می شود. زنجانی از پس این ساختار شخصیتی است که جهان را به مشاهده نشسته و با آن وارد تعامل می گردد.
دوم، زبان این نوشتار است که روان نیست. زیرا زنجانی به غیر زبان مادری اش می نویسد. ساخت برخی عبارات و جمله ها ترجمه از ترکی است. حین چاپ هم ویرایش بسامانی نشده است. این است که جمله ها بعضا بلند و سیاق ادای آن ها گاهی ناهموار است. البته زبان زمانه و قدری کمتر ادبیات حرفۀ آخوندی اش هم تاحدی برای طبایع امروزین ناآشنا می نماید.
*
زنجانی پس از شرح شوق زایدالوصف خود به تحصیل علوم دینی در عتبات، برداشت خود از آن جا را که آکنده از قدس و تقوی و طهارت بود بیان می کند. اما نخستین حیرت او در جمع زواری حاصل می شود که همسفران او بودند، آن هم به مقصدی که همگی همچون او شیفته وار و با هزاران مشقت، غایت رستگاری دنیا و آخرتش می انگاشتند. سلوک عاری از تقوای این همسفران در راه  و در منزل ها، از جدال ها، دزدی های از همدیگر، زبان به پلشتی ها آلودن ها و بی اعتنایی شان به مسلمات دین، همه و همه این طالب علم الهی را آزرد و به فکر انداخت. رسم رایج حمل استخوان مرده های والدین و اقربا و گهگاه تازه مرده های در حال فساد، آن پلشتی های درونی را به پلیدی های برونی هم می آلود. زنجانی می بیند که همگان بی اعتنا به این همه پلیدی و پلشتی برآنند که عشق به امام حسین و شهدای کربلا فروشویندۀ همه آن نابکاری هاست.
در عتبات، زنجانی سرگرم درس روزانه و تهجد و اعتکاف و ریاضات شبانه می شود اما شهادت بر نابکاری های اهل آن بلاد از عالم و عامی، روح وروان او را رنجه می دارد؛ "این که هر قدر در عتبات مانده از اوضاع باطنه و نیات و عملیات اغلب علمای معروف آگاه تر می شوم اعتقادم کمتر بلکه زایل شده...اکنون می بینم ای کاش به همان اعتقاد عوامی دهستانی برزگری مانده بودم و هر روز از حضرت عباس و قبور ائمه معجزات می شنیدم و می خواندم و مجتهد را معصوم و پاک و مقامش را بالای افلاک فوق فرشتگان ملائ اعلی می دانستم...هرگز تصور هم نمی کردم که در عتبات هم فسق و گناه امکان دارد."
شیخ ابراهیم حین نگاشتن خاطراتش به خطری که می کند آگاه است: "میدانم ذکر این امور خطرناک است و می دانم که نمی توانم آنچه فهمیده ام، چنان که شاید و باید به رشتۀ بیان بکشم؛ و می دانم که خوانندۀ نادان چنان گمان خواهد کرد که مرا سستی عقیده و ایمان فراگرفته. با این همه از ذکر شمه ای از حقایق نمی توانم خودداری کنم. حقایق دلیلش با خودش است. ذکر حقایق باید بشود. هیچ خدمت به عالم بشریت بهتر از کشف حقایق نیست. در امر ایمان هم من باکی از بدگمان شدن مردم نادان ندارم. زیرا وقایع با گمان و زبان مردم تغییر نمی کنند و خداوند دانای آشکار و نهان، فریب مردم نادان را نمی خورد. معاملۀ من با اوست."
زنجانی با مشاهده این خلاف انتظارها و با معاینه باور عامی و عالم شیعه به نقد باور رایج از ائمه و معصومین پرداخته و با عطف توجه به قرآن تلاش می کند تا نظریه واسطه فیض بودگی علما را به چالش بکشد. بحث او در این مسیر به داعیه نیابت امام زمان مجتهدین می رسد و تعارضات و وجه دوری چنان بحثی را بیان می کند. در این بحث زنجانی به مرکز توجه معنوی واقع شدن ائمه در کنار به کناری زده شدن قرآن و معارف مندرج در آن می تازد؛ گویی که بوی شرک برخاسته از باورهای رایج شیعه را استشمام می کند. در زمانه و مکانی از تاریخ که شیخ ابراهیم در آن است، این تفطن براستی حیرت انگیز است! "در نجف اشرف خیلی دقت در این اوضاع کرده دیدم سه اساس بزرگ اسلام که گفتم یعنی توحید تام کامل که توحید در ذات و صفات و افعال حضرت باری است، برای عوام بلکه برای اکثر متلبسین به علم از بین رفته...ودر افعال همان وسایط فیض و معبودهای کوچک که در میان مشرکین بود، الان محل اعتقاد گردیده و به این وسیله مساوات بشر و فرمایش خداوند اکبر و حضرت پیغمبر که من و ما انبیا مانند سایر بشرهستیم، فقط فرق ما این است که پیک و پیغام آور هادیان طریق و موسس و حافظ دین هستیم، هم به کلی از میان رفته...".
زنجانی از این مسیر به نبود "روحانیت" در اسلام اشاره داشته و سیره علمای عظام شیعه را در خودبرترانگاری و زعامتشان نسبت به مومنین را باذکر شواهد و قراینی از دیده هایش به چالش می کشد. سپس به ذکر فسادهای محیرالعقول بیوت علما می پردازد که گهگاه (اما نه همواره) هرچند خود عالم ممکن است پاک باشد اما حواشی بیوت ایشان مملو از رنود و متجاسران و متهتکان به جان و مال و نوامیس مومنین شده است (همان "خودسر"های امروزی!). برای نمونه در مورد مال وقف خوری علما می نویسد: "اگر کسی جرات کرد از غیر اینان از اولاد خود یا کسی دیگر امین غیر روحانی متولی کند، اینان به هر وسیله و زور است اوقاف را از دست متولیان گرفتندو این کار برای ایشان خیلی آسان است، زیرا عدالت در متولی شرط است و دور این آقایان پر از قلچماقان، شهادت می دهند که متولی فاسق است. آنگاه حق متولیِ عام تصرف است. و متولیِ عام غیر این جمع لباس دار روحانی نتواند بود...باید همۀ خلق اقرار کنند که آقا و نسلش تا قیامت عادلانند. بالجمله میلیون ها اوقاف، حکم ملک و ارث اینان پیدا کرد..."
شیخ ابراهیم زنجانی دستگاه دروغ پردازی علما نسبت به خدا و پیغمبر و ائمه را شناسایی کرده و سازوکار پیوسته در کار این دستگاه را با ذکر نمونه هایی بیان می کند. اهداف این دستگاه دروغ سازیِ پرکار، شاخ و برگ دادن به کفریات خوراک عام و البته مستمسک سازی برای مقام و منصب علما و بسط ید آنان بر جان و مال و نوامیس مومنان است:

"بس که گفته اند که زیارت عتبات در نظر شیعه افضل از تمام اعمال و ارکان اسلام است، نماز و روزه و حج و زکات و خمس و جهاد و حمایت فقرا و حفظ نفوس محترمه و سایر مبرات، در نزد زیارت قبور قدری ندارد...راه منحصر است به زیارت قبور ائمه که توسل و خواستن از آن ارواح مقدسه سبب قضای حاجات است...حتی این که وسایط و اسباب عادیه، بی این توسلات فایده ندارد... لهذا مرد و زن و عام و خاص...از هر خیر و احسان کاسته بلکه بسیاری زنان مال شوهران دزدیده و بسیاری از عوام با وجهی که از هر راه حتی دزدی و غصب اموال و ظلم به دیگران رسیده، حتی نسوان فاحشه و اهل قمار و خمار، به هر وسیله مالی جمع کرده در راه عربستان و شهر های عتبات برای عرب ها و مجاورین آن اماکن و رنود و آدم لخت کن های راه ها و مقامات عالیه برده و تمام گناهان خود را آمرزانیده و مانند طفل که از مادر متولد شده پاک برگردند!!!"
در فصل دوم، زنجانی روایت برگشتن به زنجان از عتبات را نقل می کند که با چه فقر و فلاکتی زندگی در وطن را شروع کرده و این که چگونه به تدریج طرف توجه عموم واقع می شود. از آنان که به حمایتش برخاستند می گوید و از فلاکت و بی پناهی مردم بلاد در میانۀ ترکتازی ارباب حکومت از یک سو و ارباب عمائم پر حیله و فسون از سوی دیگر. در میانۀ این تبانی نانوشته بین عمال سلطنت و علمای طراز اول تا طراز چندم بلاد، این هست و نیست مردم عامی است که در معرض چپاول و تاراج است. در این بخش خواننده تصویری از حیات اجتماعی مردم ایران را در اوان مشروطیت می یابد. برای نمونه در سفر زیارتی به مشهد که از طریق روسیه انجام شده بود (راه داخل ایران ناامن بود) با جماعتی از فعلگان ایرانی مصادف می شود که جلای وطن کرده در قفقاز فعلگی می کردند: "چند نفر شرح بدبختی و علت مهاجرت و ترک وطن را گفتند. واقعا انسان نمی داند چه کارها واقع می شود. چند نفر گفتند پدر من مالدار بود. هنگام وفات فلان آخوند را اعتبار کرده وصی قرار داده، ما یتیم بودیم. آخوند مادر ما را با تهدید و فریب به زنی گرفته، هرچه داشتیم خورده، ما تا بالغ شدیم گدا و بی چیز و سرگردان ناچار به جلای وطن و عملگی شدیم. یکی از دست داروغه، یکی از دست فراشباشی، یکی از دست مالک ده، یکی از دست ملا و وکیل دعوی، یکی از شر فلان طلبه، و هکذا وطن را گذاشته... می گویند در روسیه در تحت حکم و فشار مامورین روس، به عملگی هزار بار آسوده تریم از ایران، زیرا نظم و قانونی نیست." اینک می توان توجه آبائ مشروطیت به عمده ترین فقدان در سپهر حیات اجتماعی مردم ایران را فهمید: "قانون". آن سامان بی سامانی که قرون و اعصار سرنوشت این ملت بوده، و آن بی پناهی مطلقی که مردم عادی دستخوشش بوده اند، به وضوح در نقل زنجانی پژواک می یابد. حالا می توان "جامعه کوتاه مدت" را که محمدعلی همایون کاتوزیان در تحلیل تاریخی اجتماعی اش از ایران می گوید آشکارا دید. نیز می توان دید که چگونه دورویی و نان به نرخ روز خوری که ملکه سلوک ما ایرانیان شده از کجا آمده؛ ایرانی به جز از چنین پیچ وتاب های رفتاری، امکانی از بقا نداشته است. خواننده به این پرسش می رسد که آیا ملتی غیر از ما هم هست که این چنین لگدکوب تاریخ شده باشد؟!
از خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی کاملا پیداست که رویکرد او به دیانت اسلام، رویکردی اخلاقی و عقلانی است. شیخ ابراهیم این دو را نقطه نگاه خود به اسلام قرار داده و از این منظر است که تباهی بنیاد تشیع عالم و عامی را می تواند ببیند. منظر اخلاقی/عقلانی شیخ به دیانت، در گام نخست به او این امکان را می دهد تا تباهی نهاد روحانیت را ببیند و فلاکت ملی ایرانیان را در منگنۀ تبانی روحانیت/سلطنت کشف کند و در گام دوم او را زمین مساعدی برای فهم موازین تجدد و همدلی با آن قرار بدهد: "میرزا علی اصغر خان و حاجی مشیرالممالک وزیر، با من رفت و آمد پیدا کرده گاهگاه صحبت از علوم و ترقیات خارجه می کنند. یک روزنامه که از مصرمی آمد و اول "ثریا" بود و بعد "پرورش" هفتگی محرمانه به من می داد و در خلوت می خواندم. "حبل المتین" کلکته هم برای او و برای میرزا هاشم خان می آمد و محرمانه به من می دادند و می خواندم. در نهایت پرهیز می کردم از این که طلاب و ملا ها بدانند من روزنامه می خوانم، زیرا تکفیر در نزد این بیچارگاه نادان مثل آب خوردن است. معلوم است که اطلاع و اگاهی از دنیا، خصوصا از وضع فرنگستان اولین کفر است، زیرا هم شاه و اعیان و هم آخوندها و آدمفریبان نمی خواهند مردم چیزی بدانند."
چنانکه در "اسلام، رویکردی معنوی یا هویتی سیاسی" گفتم، بقای اقلیم های فرهنگ - که ناگزیر ساختاری قبایلی دارند- وابسته به بسته بودن آنان به جهان بیرون است. زیرا آشنایی باشندگان اقلیم فرهنگ با جهان بیرون از خودشان، انحصار هستی/مشروعیتِ "فرهنگ" خودی را به چالش می کشد، چنین چالشی سَمّ مُهلک اقلیم های فرهنگ است. آنچه از سازوکار "فرهنگ فرسایی" مدرنیته گفتم ناظر به همین نکته بود. همین هم هست که در بامداد تجدد، شیخ ابراهیم شهادت می دهد که نه فقط شاه و اعیان بلکه روحانیت هم نمی خواستند "مردم چیزی بدانند". فهم روحانیت از اسلام، از اول هم فهمی فرهنگی (قبایلی) بوده است، بنیادگرایی از توی این چنین فهمی درمی آید تا در شاخۀ شیعه به ولایت مطلقه فقیه و در شاخۀ سنی، چنان که طیف از اخوان المسلمین تا داعش می خواهند، به خلافت برسد.
یک مقایسه معترضه در این جا مفید فهم بهتر خواهد بود: علی شریعتی مقهور سپهرِگفتمانی غالبی شد که نهضت چپ جهانی درنیمه اول تا دهه هشتاد میلادی قرن گذشته رایج بود. این گفتمان غالب چپ با جایگاه هژمونیک یافتن روایت لنین از مارکسیسم حاصل شده بود. این روایت، کلان-ساختاری قبایلی داشت. همین هم بود که شریعتی در نگاهش به اسلام و تشیع، کتاب "شیعه، حزب تمام" را نگاشت. در سیمایی از تشیع که این کتاب عرضه می داشت، این فرقه، یک قبیله تمام و کمال بود. البته تنها این کتاب شریعتی نبود که چنین برداشتی را عرضه می داشت بلکه تمام شاکله اندیشه شریعتی حاکی از آن برداشت بود ولی در این کتاب آن شاکله به صریح ترین وجهی پرداخته و عرضه شد. همان زمان هم ناگفته پیدا بود، وقایع تاریخی بعدی هم نشان داد، که چنین عرضه ای از تشیع تا چه پایه با فهم روحانیت شیعه از اسلام منطبق است؛ انطباقی که ناشی ازکلان-ساختار قبایلی مشترک بین این دو بود. به رغم آن که شریعتی با نهاد روحانیت مشکلات عقلانی و عملی فراوانی داشت، اندیشۀ بشدت رواج یافتۀ او در جامعه ایران بود که زمینه ساز بهره برداری روحانیت شد تا بکنند آنچه را کردند. این نمونه کوچک تاریخی در کنار نمونه های بزرگتر دیگر نشان می دهد که شباهت کلان-ساختارهای اندیشگیِ متفاوت – به رغم تفاوت های محتوایی- تا چه میزان آنان را برای همدلی و همراهی توانمند می کند. از طرف دیگر می بینیم که نگاه اخلاق/عقلانیت-محور شیخ ابراهیم زنجانی به اسلام و تشیع، به رغم تعلق ظاهری او به نهاد روحانیت- با فهم فرهنگی/قبایلی روحانیت از اسلام و تشیع - همدلی نداشته بل تنافر دارد. این است که از یک طرف روحانیت میراث شیخ را بجد و جهد مغفول نگاه داشتند و کتاب خاطرات او در محاق توقیف افتاد (و یحتمل بازهم چنین خواهد شد) و از آن طرف شیخ ابراهیم را برمشارکت در محاکمه و اعدام بدنام ترین آخوند تهران، شیخ فضل الله نوری، دلیر کرد.

دشمنان شیخ ابراهیم زنجانی، عضویت او در لژ بیداری را لکه ای بر حیات فکری/سیاسی او دانسته اند. این معنا در پی کتاب سست-بنیاد و آکنده از جنجال آفرینی های روزنامه نگارانه اسماعیل رائین (فراماسونری در ایران) واقع شد. جنجال آفرینی های رائین مانعی شد برای فهم بنیاد فراماسونری، امتناع فهمی که هنوز باقدرت ادامه دارد. لژهای فراماسونری در اوان مشروطیت، چنان که در طلیعه انقلاب 1789 فرانسه، انجمنی از نخبگان فرهنگی/سیاسی بودند برای گردآمدن حول یک آرمان مشترک. در هردو انقلاب، آن آرمان مشترک "پروژۀ مدرنیته" بود. این پروژه در هردو انقلاب، کار سهمگینی پیش روی خود داشت که همانا برانداختن سنت های کهن سلطنت/روحانیت بود. طبیعی است که آبائ چنان آرمانی بخواهند برای چنان کارتاریخ سازی گردهم آمده متشکل گردند. لژهای فراماسونری در انقلاب فرانسه کارکرد عظیم موفقی داشتند و عجب نیست که یکصد سال بعدتر متجددان ایرانی با داشتن همان آرمان بخواهند بازهم از تشکل هایی آن چنان استفاده کنند، که کردند. اگر از سید جمال الدین اسدآبادی ها تا شیخ ابراهیم زنجانی ها تا سید حسن تقی زاده ها تا محمد مصدق ها اعضای لژهای فراماسونری بودند، از این رو بود. دشمنان اینان که انبوهی بیمایگان بل معلولین فهمی و فرهنگی بودند، در این قصه "توطئه" دیدند. اکثریت قاطع آنچه در مورد فراماسونری گفته شده، جز ترهاتی توطئه اندیشانه نیست. اما انکار نمی توان کرد که مجمعی از فرهیختگان یک ملت – ذیل هرعنوان که باشد - همواره هدف مناسبی برای تاثیرگذاری کم هزینۀ ارباب قدرت جهانی بر روند های تاریخی آن ملت می تواند باشد تا به واسطه اجماع سازی درآن مجمع، تاثیر مورد نظرعملی گردد. وقتی هم که ساختار چنان مجمعی، از نوع سلسله مراتبی متصلب (قبایلی) باشد که در مورد نهاد فراماسونری چنان است، تنها کافی است سران را نسبت به امری متقاعد نمود تا الباقی ملزم به تبعیت گردند. این تنها لژهای فراماسون نبود که معروض چنان نیاتی شدند؛ درست با همین قصد هم بود که سفارت های فخیمه تلاش های گهگاه موفقی برای نزدیک شدن و القائات به سران نهاد روحانیت در جهان شیعه و سنی هم کردند. اگر آن رئوس محکومند نه به جهت آن نزدیکی ها و تاثیرپذیری های گهگاهی، بل به خاطر فکر ضدانسانی و نقش ضد بشری شان در تحمیق و چپاول مردمِ معتقد به ایشان بوده و هست، همان که امروزه غلظت فزایندۀ آن را شاهدیم.
شیخ ابراهیم زنجانی در گذرگاه پراهمیتی از تاریخ ایران، همچون معدود دیگران از ارباب عمائم (و برخلاف اکثریت بدنۀ این نهاد) در سمت و سوی درستی ایستاد. این که چرا زنجانی در سمت درستی ایستاد و امثال فضل الله نوری در سمت غلط، پرسشی است که احالۀ پاسخ آن به نظریات ناظر بر فلسفۀ تاریخ بسا که چندان روشنگر و مفید فهمی عمیق تر نباشد، هرچند که برای بسیاری موجب اقناع می گردد. اما من در این مقوله ترجیح می دهم بر نقش آنچه که مشتق عقلانیت/عاطفه اش نامیدم، تاکید کنم. این مشتق، بخش عاطفۀ انسانی اش ناوابسته به سیر تاریخ است، هرچند که می توان ادعا کرد – چنان که ادعا شده است – که بخش عقلانیت آن متاثر از سیر تاریخ می گردد. برای تمکین افراد انسانی به نتیجه گیری ها و احکام برآمده از این مشتق، داشتن فهمِ واقع گرایِ عقلانی از شرایط و ویژگی های مشکل پیش رو، و هزارالبته دارا بودن عاطفه ای بقدر کافی فربه و سلیم ناگزیراست تا امکان غلبه بر سوائق حیوانی مندرج در هویت انسانی حاصل شود. شیخ ابراهیم زنجانی واجد هردوی این ویژگی ها بود و از این رو بود که در سمت و سویه ای درست ایستاد، رحمةالله علیه!
*

                       

                        
   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر