پیامدهای سرشتی تولد به مدرنیته
مثل بسیاری از تراوشات فکری آقای علیجانی این یکی هم عمیق و شایان توجه است. اما من این احتمال را می دهم که آنچه آقای علیجانی به عنوان "ناقص الخلقگی" وجوهی از مدرنیته مطرح کرده اند در واقع "مرحله جنینی" باشد. فرق این دو در این است که اولی انحرافی از روند "طبیعی" ولی دومی در درون روند "طبیعی" است.
فروپاشی اخلاقی و اجتماعی تا حدود قابل توجهی لازمۀ خروج از پیله سنت و ورود به ساحت مدرن است. در این مرحله گذار است که فرد در حال تولد به ساحت مدرن نسبت به دروغ بودن ریاکارانه بسیاری از داعیه های اخلاقی حاکم برجهان "سنت" و تابع "قدرت" بودگی کثیری از آن داعیه های اخلاقی-معنوی، آگاه می شود. این مرحلۀ فروپاشی است. از ویژگی های گریزناپذیراین فروپاشی، سردرگمی فرد ودر نتیجه بروز رفتارهای نابهنجاری است که بعضا آقای علیجانی دست روی آن گذاشته اند و دیگران بیشتر بدان ها اشاره کرده اند. همین امروز "اکونومیست" گزارشی از شیوع بالای روابط جنسی بیرون از ازدواج در ایران داده بود شامل شیوع قابل توجه بی بند وباری های افراطیِ جنسی. همه این ها از نشانه های فروپاشی ای است که آقای علیجانی از آن تعبیر به ناقص الخلقگی می کنند ولی من بیشتر فکر می کنم که این جزوی اجتناب ناپذیر از روند تولد به ساحت مدرن باشد. البته من (شاید) برخلاف ایشان معتقدم که این مرحله "گذرا"ست و با زایل شدن شوک ناشی از آن آگاهی دردناک، انسانِ مدرن به سطحی از واقع بینی نسبت به سرشت خود می رسد که لازمۀ ارتباط های ما بین انسان هایِ مدرنِ به فردیت رسیده در جامعه ای مدرن است. در بستر این واقع بینی است که انسان به بازیافت اخلاق مدرن از "سرشت بشری خود" میرسد که پژواک تاریخی آن اعلامیه جهانی حقوق بشر مُصَوَّبِ در سال 1948 بود.
به لحاظ تاریخی روح این اعلامیه در آثار آبائ مدرنیته امثال ولتر و اصحاب دائره المعارف موج میزد که بصورتی ناقص در اعلامیه حقوق بشر در پی انقلاب 1789 فرانسه و نیز در اعلامیه استقلال آمریکا هم آمده بود ولی شاهد بودیم که هردوی این جوامع تا چه میزان دستخوش بالا و پایین های متناقض گاهی تا سرحد توحش بی مهار شدند تا اینکه به استقرار نسبی امروز رسیدند. این استقرار نسبی است چون هنوز هم تمام غرب مدرن در حال تنقیح خود بر این مبنا هستند و شاهدش بحث های تند له و علیه مثلا حجاب در فرانسه، سقط جنین در آمریکا، قتل از روی ترحم یا فحشای جنسی یا همجنس گرایی و حقوق کودک در کل غرب تا پرسش از مشروعیت اخلاقی استفاده از هواپیماهای تهاجمی بی سرنشین در جنگ بر علیه بنیادگرایان در آمریکاست. بحث هایی از این دست همچنان تا حصول اجماع تام ادامه خواهد داشت. عرصه هایی که به نظر من در آینده معروض چنین بحث هایی خواهند شد عبارتند از مشروعیت اخلاقی صهیونیسم، بانکداری به روش امروزین، سرمایه داری به روش امروزین و...
اما اگر به جوامع در حال گذار به مدرنیته برگردیم، به نظر من بالا و پایین های بزرگی پیش روی ماست ولی آنچه موجب دلگرمی است اثر "راه طی شده" در غرب است که موجب خواهد شد که جهان سوم با ضایعاتی کمتر از آنچه تاریخ غرب در چنین سیری متحمل شد این مرحله گذار را سپری کند. نسلی که انقلاب 1357 را در ایران بوجود آورد و پیامدهای بعدی آن را متحمل شده یا مدیریت کردند نسل بی بدیلی در تاریخ ایران اند که به عنوان یک نسل از پیله "سنت" به جهان مدرن متولد شدند یا دارند می شوند. رنج و فشار این نسل هم به همین مقیاس بزرگ بوده و هست و دگردیسی آنان همچنان ادامه دارد.
این متولیان امروزین جهان سنت هستند که هیچ افقی برای بقا و استمرارشان متصور نیست. خودشان هم این را در سطوح ناخودآگاه درک کرده و بوی زوال جهان شان به مشام شان رسیده است. از همین رو هم هست که تا به این درجه بی مهابا دست به خشونت هایی می زنند که حاصلی جز شتاب دهی به زوال جهان شان نخواهد داشت، می خواهد طالبان باشد یا داعش یا روحانیت شیعه در امروزِ ایران.
ناقص الخلقه گی تولد «سوژه» و «شهروند» در سرزمین ما
رضا علیجانی
مفهوم شهروند نیز در ادبیات معاصر ما عمدتا حاوی «حقوق» فرد در جامعه است و نه «وظایف» و نقش او
اهالی ورزش سالیان درازی است که شاهد بروز کشمکشهای عجیب و غیرمنتظرهاند. آخریناش بین امیر قلعهنوعی مربی استقلال و جواد نکونام کاپیتان تیم ملی و بازیکن سابق همین تیم و یا مهدی رحمتی دروازهبان پرآوازه استقلال و تیم ملی اتفاق افتاد. در قبل نیز کشمکشهای زیادی میان علی دایی مربی تیم پرسپولیس با علی کریمی و یا محمد مایلی کهن در جریان بود و نوار منتشر شده از صدای نزاع علی پروین و علی دایی، این دو قطب قدیم و جدید فوتبال ایران و تیم پرسپولیس؛ و الفاظی که رد و بدل شد نیز باعث تعجب برخی هواداران این تیم و اهالی ورزش گردید.
حکایت این نوع کشمکشها و اختلافات تنها در عرصه ورزش به چشم نمیخورد، بلکه به صورت آشکار و پنهان و کم و بیش در بین برخی اهالی ادبیات و شعر؛ سینما، فعالان صنفی کارگری، فعالان صنفی معلمان، فعالان جنبش دانشجویی و جنبش زنان و فعالان سیاسی دست اندر کار احزاب و... نیز قابل دیدن و شنیدن است. در حوزه فعالیت جمعی نیز شاهد شکل گیری نهادهای متفاوت و موازی در بین کارگران و معلمان و زنان و احزاب سیاسی و ... به خاطر همین کشمکشها و اختلافات مبهم و گنگ؛ بوده و هستیم. اگر دقیقتر و جزئیتر هم بنگریم در عرصههای زندگی اجتماعی نیز شاهد رشد نزاعها، شکستن و جدا شدن شرکای اقتصادی، نزاعهای خیابانی، آمار رو به ازدیاد طلاق، خشونتهای اجتماعی در عرصههای گوناگون و آسیبهای ترکیبی (مثلا سرقت و خشونت و قتل، تجاوز و خشونت و قتل و...) و دسته جمعی (سرقتهای سازماندهی شده، تن فروشیهای جمعی و کار کردن گروهی این اقشار و...) هستیم.
نگارنده مدتهاست همدلانه با هدی صابر و دغدغهاش بر موضوعی که «منش» می نامید؛ بر آسیبها و ضعفهای رفتاری و اخلاقی صف دموکراسیخواهان حساسیت بیشتری یافته است و تصور میکند همه مشکلات و آسیبها را نباید فقط در صف مقابل و جبهه مخالفان و مواضع سمج و سرسخت آنها علیه دموکراسی دید.
هم چنین مدتهاست توجه به این کشمکشها و آسیبها از زاویه توجه به آنچه اختلال و کاهش «سرمایه اجتماعی» و فروپاشی اخلاقی و اجتماعی در ایران نامیده شده مورد بحث کارشناسان زیادی قرار گرفته است.
نگارنده فکر میکند از یک زوایه خاص (جامعهشناسی معرفت) نیز میتوان به این پدیده نگریست.
در ابتدا اما باید باز تأکید کرد بر فراگیری این پدیده در حوزههای مختلف سیاسی، مدنی، هنری، ورزشی، صنفی و... . همین فراگیری است که هر ناظر و تحلیلگری را به تأمل وامیدارد که نباید موضوع را به مسائل صرفا فردی و روانشناختی فروکاست، بلکه باید در پشت این پدیده مکرر و گسترده به نکات عام و کلانتری در کلیت جامعه و روند تاریخی که طی میکند، اندیشید.
بر این پایه است که باید بحث را با این مقدمه شروع کرد که کفه گرایش مدرن در جامعه ایران نسبت به گرایش سنتی، مدتهاست که سنگینی محسوسی دارد. و جامعه «ناموزون با غلبه وجه سنتی» ایران در دهههای اخیر وارد مرحلهای شده است که آن را میتوان «جامعهای ناموزون با غلبه وجه مدرن» نامید. برخی جامعهشناسان علت این تحول و تغییر تناسب قوا را به رشد شهرنشینی، طبقه متوسط، تحصیلات و تحصیلات عالیه، رشد تصاعدی و گسترش جهشی رسانههای ارتباطی، رشد حضور اجتماعی زنان، فرایندی که جهانی شدن نامیده شده و... مرتبط میدانند.
در همین راستا میتوان گفت آنچه «سوژه» آگاه و فاعل شناسا نامیده میشود در ایران نیز تولد یافته و به تدریج دست بالا را پیدا کرده و بخش مهمی از سنت و سنتیها را نیز با ایجاد تغییراتی محسوس و شتابان با خود همراه کرده است؛آنچه عصر روشنگری به طور بنیادی اصالت یا محوریت «انسان» و از جنبه معرفتشناسی «رشد عقلانیت» معرفی میکرد. این درون مایه نسبتا تازه در مدرنیته متقدم، «عقلانیت خودبنیاد» نامیده میشد (که به تدریج فروتنتر شد و در مدرنیته متأخر به محدودیتهای خود نیز واقف گردید ومتفکران مختلفی هم چون مارکس، فروید، هایدگر، فوکو و...؛ هر یک از زاویهای خاص، مختصات و محدودیتهای این عقل را برشمردند).
اما این تحول و تغییر ذهنی و معرفتشناختی همگام و به موازات تغییری سیاسیاجتماعی تکوین مییافت. تحول دیگر تکوین «دولت– ملت»های مدرن و پیدایش و تعمیق و گسترش مقوله «شهروند» بود. در واقع میتوان شهروند را تعین عینی و اجتماعی همان سوژه خودآگاه دانست.
شهروند عضو دولت – ملت است که به حقوق فردی و اجتماعی خود آگاه شده و آن را مطالبه میکند و از سوی دیگر وظایف خود در برابر دولت (و جامعه) را نیز میبایست بر عهده گرفته و محقق سازد. اما «شهروند» تنها در بستری از «آزادی و دموکراسی» است که میتواند صورت عملی بیابد.
بدین ترتیب بود که محوریت «انسان» در دو شکل سوژه آگاه و شهروند صاحب حق و نقش تبلور یافت.
یک خروجی مشخص این پروسه پیدایش «فرد» است. «انسان» که در جامعه یکدست «سنتی» عموما تحت فشار و تسلط جمع و عقاید و هنجارها و مرجعیتها و عمدتا سلسله مراتب آن قرار داشت، در این فرایند به «فردیت» میرسید. «انسان» ( و در این تلقی و رویکرد؛ «فرد») خود میاندیشد، میسنجد، صاحب حقوق اجتماعی و نیز نقش و وظایف جمعی در دولت - ملتهای جدید است. (دو رویکرد لیبرال و سوسیال تلقی متفاوتی از این زاویه با توجه به تقدم منافع فرد یا جمع، به دست میدهند، اما هر دو در یک اصل مشترکاند و آن اصالت و محوریت «انسان» است. حال یکی انسان را مجرد می بیند و دیگری آن را همواره در پیوند با دیگران و و در میان جامعه در نظر می گیرد؛ فردگرایی و جماعت محوری).
این پروسه در ایران از دههها (و به اعتقاد برخی از حدود یک سده) پیش آغاز شده است. اما این روند برای آنکه وجه غالب و مسلط جامعه ایران شود با موانع و سختیهای فراوانی روبرو بوده و هست. به نظر میرسد پروسه تشکیل دولت – ملت در ایران اما همانند تولد «سوژه» در این سرزمین به صورت «ناقصالخلقه» بوده است چرا که تکوین دولت ملت و تشکیل نهادهای جدید چون پارلمان، مطبوعات، احزاب و ... هیچ گاه همراه و به موازات تکوین و رشد «دموکراسی» نبوده است. همان گونه که تولد و تکوین «فرد» همراه با تکوین حسهای دوگانه (حق و وظیفه) نبوده است. «فرد» به عنوان یک مقوله فلسفی (-سیاسی) به مقولهای رفتاری – اخلاقی ناقصالخلقه به صورت «تفرد» و خودمحوری فردی اغراقآمیز و افراطی تغییر شکل یافته است. «فرد» به فردیت افراطی و «خود» به خود محوری اغراقآمیز منجر شده است. بخش عمدهای از این ناقصالخلقگی ناشی از شرایط و بستر تاریخی خاص و کنونی ایران است.
در طول تاریخ دو نهاد قوی یعنی سلطنت و روحانیت؛ علیرغم کارکرد مثبت و منفی هر کدامشان در روند تاریخ، اما اولی حافظ و پاسدار کیان و امنیت ملی بوده است و دومی نگهبان امنیت روانی و همبستگی اجتماعی و سلامت اخلاقی جامعه. هم اکنون اما، اولی فروریخته و دیگر به نظر نمی رسد در جامعه نوین ایران قابل بازگشت باشد و دومی به شدت آسیب دیده است. در شرایط حذف و یا ضعف این دو نهاد قدرتمند حافظ و نگهدار؛ اینک گویی ملاتهای چسبنده و نگهدارنده آجرهای ساختمان جامعه فرو ریخته و آجرهای این ساختمان بزرگ در حالتی لغزنده قرار گرفتهاند. با لطمه دیدن روحانیت و به تبع آن مذهب و مهمتر از آن «اخلاق» در جامعه ایران؛ بستری که میبایست تسهیل گر تولد سوژه، شهروند و فرد باشد، بیش از پیش آسیب دید و باعث ناقصالخلقگی آنها شد. به همین دلیل است که «فرد» در این سرزمین با خدشه دار شدن برخی باورها و اعتمادهای پیشیناش به وضعیت «تفرد» تغییر یافته و استحاله شده است. در این باره باید بیشتر کاوش و بحث و گفتگو کرد.
به نظر می رسد آسیبهایی که در ابتدای این مقاله به آن اشاره شد و گستردگی و شیوع آن در بین اقشار مختلف را، از یک زاویه؛ بتوان با استحاله «فرد» (سوژه، شهروند) به وضعیت «تفرد» و فردیت افراطی، در بستری از آسیبدیدگی اخلاق و مذهب و پیوندها و همبستگیهای اجتماعی در ایران کنونی، توضیح داد و تبیین نمود. امروزه «خودخواهی»، «منفعتطلبیهای فردی»، جاهطلبیهاو ریاست طلبیهای گوناگون از جمله در نهادهای مدنی و سیاسی، بهرهگیری از دروغ و دورویی و دوبه همزنی برای رسیدن به مقاصد «فردی»، حتی به شکل مزورانهتر یعنی پوشاندن پروژههای «فردی» در پوششهای جمعی (که در سیاست تحت عنوان مصلحت اسلام و نظام و ... که در واقع مصلحت و منفعت افرادی خاص و مشخص را دنبال می کند و در فعالیتهای جمعی در فریب دادن جمع با استناد به ارزشهای جمعی و پنهان کردن هدفهای فردی پشت حجاب «ارزش»ها و «منش»های بزرگ تبلور می یابد) و رقابتهای ناسالم، حسادتهای پنهان و عدم تحمل و عدم توانایی فعالیت مشترک با افراد و نهادهای هم سطح و «هم قد» و تلاش برای کانالیزه کردن روابط و محوریتجویی و ریاستطلبی، زدن و حذف رقبا از هر طریق ممکن و ناکارا و بیمبنا و حتی گاه غیرمدرن دانستن رعایت «اخلاق» و ارزش در روندها و فرایندهای جمعی، عدم رعایت حرمتها و حریمها در پیگیری اهداف فردی به هر شکل و به هر قیمت، بیاعتنایی و تکذیب و گاه تحریف و توجیه و بعضا دست کاری توافقات و تصمیم گیریها و انتخابهای جمعی (حتی جلوگیری از ورود به پروسه انتخابات با توجیهات استصوابی و یا دستکاری و پارتی بازی در آن به سمت اهداف فردی و جریانی) و نظایر آن؛ متأسفانه سکه رایجی در فعالیتهای جمعی و عمومی، از فدراسیونها و تیمهای ورزشی گرفته تا نهادهای مدنی و صنفی و تا نهادهای روشنفکری و سیاسی و مدنی، شده است. در این باره و در باب چگونگی دموکراتیک و اخلاقی شدن فعالیتهای جمعی باید مستقلا بحث و گفتگو کرد.
در هر حال در مسیر این ناقصالخلقه گی است که میبینیم مفهوم شهروند نیز در ادبیات معاصر ما عمدتا حاوی «حقوق» فرد در جامعه (و در میان دولت – ملت) است و نه «وظایف» و نقش او و ما شاهد هستیم که در منشورهای گوناگونی که برای حقوق زنان، اقوام، اصناف و... تهیه و تدوین میشود باز به صورت تکپایه روی «حقوق» آنها بحث میشود نه وظایفشان. در حالی که در تمام منابع فکری و پژوهشی و آکادمیک که در باره مقوله «شهروند» بحث شده این دو پایه همراه با یکدیگر آمده است.
به نظر میرسد همین ناقصالخلقه گی است که «فرد» را در جامعه ایران ( به خاطر پیگیری افراطی امیال و تمایلات درونی و فردی و و طبقاتی) به «تفرد» کشانده و رسانده است و «حق» و «حقوق»خواهی هر فرد یا قشری را تا بینهایت امتداد داده، بدون آن که «حد»ها و محدودیتهای آن و به عبارت دیگر وظایف و نقشها و تکالیفاش را نیز فراراه و پیراموناش قرار دهد. البته یک عامل (و به نظر می رسد مهمترین عامل) در این ناقصالخلقه گی، «استبداد» است که جلوی تولد و تربیت طبیعی و رشد تدریجی سوژه، شهروند و فرد و تمرین آزمونخطایی او را می گیرد و در نهایت باعث می شود «سرمایه اجتماعی» هم شکل نگیرد و یا به شدت آسیب ببیند. این تخریب نیز منجر به عدم «اعتماد» و عدم «انصاف» و اختلال در روابط و پیوندها میشود که عامل اصلی تخریب سرمایه اجتماعی است.
به نظر نگارنده؛ و به عنوان یک جمع بندی از دید و تجربه پشت سر نسل من اما؛ «دروغ» یک «محصول» این شرایط و یک «سازنده» اصلی آن است که به صورت دیالکتیکی در چنین شرایطی هم برون داد این آلودگی است و هم سازنده آن. اهمیت حساسیت سنت کهن ملی و مذهبی ما در مبارزه با «دروغ» شاید ناشی از همین تجربه زیسته باشد. این تجربه که دروغ، اعتماد و انصاف در زندگی فردی و اجتماعی را میآلاید و از بین می برد.
براین اساس است که به نظر می رسد به عنوان یک راهکار مشخص و عینی قابل دسترس و نه در رویاها؛ بازسازی اعتماد و انصاف برای بازتولید سرمایه اجتماعی از تلاش برای دورداشت خود و دیگران و تلاش سیاسی و اجتماعی در مقابله و حساسیت محسوس و پیگیر بر «دروغ» (در نسبت با دیگری و گاه فریب همزمان خود و دیگران) در همه حوزهها بدست می آید. مبارزه با دروغ در مواجهه با معجون شگفت انگیزی به نام احمدی نژاد و رفتارهای فریبکارانهاش در دوران جنبش سبز شکل نمادینی از این معضل بزرگ است. احمدی نژاد سمبل محصولی تاریخی است که می تواند در درون هر یک از ما و پیرامونیان مان و نهادها و روابط مان در اشکالی مبدل و در سطوحی متفاوت و شدتی کم و بیش؛ تولید شده و وجود داشته باشد.
سیاست رسانهای جریان حاکم بر ایران که گاه در تضییع حقوق دیگران و در نوردیدن حرمت و شخصیت آنها برای «حفظ نظام» یعنی منافع و مصالح معدودی خاص، چندش آور و مشمئز کننده به نظر می رسد؛ سمبل و نمونه اغراق شده این آفت بزرگ و ملی است.
فرهنگ ملی و مذهبی کهن ما چه قبل و چه بعد از اسلام مصالح و منابع بسیار راهگشا و انگیزه بخشی در این حوزه برای نجات از ناقص الخلقه گی سوژه و شهروند در ایران و ایجاد صداقت و شفافیت و تعدیل خواستهای نامحدود و لاقید فردی که به دروغ لای زورقهای دیگری پنهان می شود و فرد را به تفرد می رساند و محدوده و حدی در برابر فرد به عنوان حقوق و مصالح دیگری( و جمع) باقی نمی گذارد؛در اختیار ما قرار می دهد.
متاسفانه همان گونه که از بسیاری محصولات صنعتی جهانی، کم کیفیتترین (و بنجلترین شان) نصیب ما شده است؛ در حوزه مسائل فرهنگی و انسانی نیز ما دچار همین آفت هستیم. از میان انواع مارکسیسم ما بیشتر مواجه با نوع استالینی آن شدیم؛ از میان انواع اسلامهای فلسفی و عرفانی و کلامی و فقهی و ...، جزمیترین نوع بسته و اقتدارگرای ولایت فقیهی آن نصیب ما شده است؛ از میان انواع لیبرالیسم، من/تن/لذت محورترین آن به ما رسیده است و در فرایند تولد سوژه/شهروند نیز دچار موجودی ناقص الخلقه ایم که جز با ترمیم و جراحی بهبود نمی یابد. ترمیم و جراحی که هریک خود در آن هم موضوع و هم عامل هستیم...
مفهوم شهروند نیز در ادبیات معاصر ما عمدتا حاوی «حقوق» فرد در جامعه است و نه «وظایف» و نقش او
اهالی ورزش سالیان درازی است که شاهد بروز کشمکشهای عجیب و غیرمنتظرهاند. آخریناش بین امیر قلعهنوعی مربی استقلال و جواد نکونام کاپیتان تیم ملی و بازیکن سابق همین تیم و یا مهدی رحمتی دروازهبان پرآوازه استقلال و تیم ملی اتفاق افتاد. در قبل نیز کشمکشهای زیادی میان علی دایی مربی تیم پرسپولیس با علی کریمی و یا محمد مایلی کهن در جریان بود و نوار منتشر شده از صدای نزاع علی پروین و علی دایی، این دو قطب قدیم و جدید فوتبال ایران و تیم پرسپولیس؛ و الفاظی که رد و بدل شد نیز باعث تعجب برخی هواداران این تیم و اهالی ورزش گردید.
حکایت این نوع کشمکشها و اختلافات تنها در عرصه ورزش به چشم نمیخورد، بلکه به صورت آشکار و پنهان و کم و بیش در بین برخی اهالی ادبیات و شعر؛ سینما، فعالان صنفی کارگری، فعالان صنفی معلمان، فعالان جنبش دانشجویی و جنبش زنان و فعالان سیاسی دست اندر کار احزاب و... نیز قابل دیدن و شنیدن است. در حوزه فعالیت جمعی نیز شاهد شکل گیری نهادهای متفاوت و موازی در بین کارگران و معلمان و زنان و احزاب سیاسی و ... به خاطر همین کشمکشها و اختلافات مبهم و گنگ؛ بوده و هستیم. اگر دقیقتر و جزئیتر هم بنگریم در عرصههای زندگی اجتماعی نیز شاهد رشد نزاعها، شکستن و جدا شدن شرکای اقتصادی، نزاعهای خیابانی، آمار رو به ازدیاد طلاق، خشونتهای اجتماعی در عرصههای گوناگون و آسیبهای ترکیبی (مثلا سرقت و خشونت و قتل، تجاوز و خشونت و قتل و...) و دسته جمعی (سرقتهای سازماندهی شده، تن فروشیهای جمعی و کار کردن گروهی این اقشار و...) هستیم.
نگارنده مدتهاست همدلانه با هدی صابر و دغدغهاش بر موضوعی که «منش» می نامید؛ بر آسیبها و ضعفهای رفتاری و اخلاقی صف دموکراسیخواهان حساسیت بیشتری یافته است و تصور میکند همه مشکلات و آسیبها را نباید فقط در صف مقابل و جبهه مخالفان و مواضع سمج و سرسخت آنها علیه دموکراسی دید.
هم چنین مدتهاست توجه به این کشمکشها و آسیبها از زاویه توجه به آنچه اختلال و کاهش «سرمایه اجتماعی» و فروپاشی اخلاقی و اجتماعی در ایران نامیده شده مورد بحث کارشناسان زیادی قرار گرفته است.
نگارنده فکر میکند از یک زوایه خاص (جامعهشناسی معرفت) نیز میتوان به این پدیده نگریست.
در ابتدا اما باید باز تأکید کرد بر فراگیری این پدیده در حوزههای مختلف سیاسی، مدنی، هنری، ورزشی، صنفی و... . همین فراگیری است که هر ناظر و تحلیلگری را به تأمل وامیدارد که نباید موضوع را به مسائل صرفا فردی و روانشناختی فروکاست، بلکه باید در پشت این پدیده مکرر و گسترده به نکات عام و کلانتری در کلیت جامعه و روند تاریخی که طی میکند، اندیشید.
بر این پایه است که باید بحث را با این مقدمه شروع کرد که کفه گرایش مدرن در جامعه ایران نسبت به گرایش سنتی، مدتهاست که سنگینی محسوسی دارد. و جامعه «ناموزون با غلبه وجه سنتی» ایران در دهههای اخیر وارد مرحلهای شده است که آن را میتوان «جامعهای ناموزون با غلبه وجه مدرن» نامید. برخی جامعهشناسان علت این تحول و تغییر تناسب قوا را به رشد شهرنشینی، طبقه متوسط، تحصیلات و تحصیلات عالیه، رشد تصاعدی و گسترش جهشی رسانههای ارتباطی، رشد حضور اجتماعی زنان، فرایندی که جهانی شدن نامیده شده و... مرتبط میدانند.
در همین راستا میتوان گفت آنچه «سوژه» آگاه و فاعل شناسا نامیده میشود در ایران نیز تولد یافته و به تدریج دست بالا را پیدا کرده و بخش مهمی از سنت و سنتیها را نیز با ایجاد تغییراتی محسوس و شتابان با خود همراه کرده است؛آنچه عصر روشنگری به طور بنیادی اصالت یا محوریت «انسان» و از جنبه معرفتشناسی «رشد عقلانیت» معرفی میکرد. این درون مایه نسبتا تازه در مدرنیته متقدم، «عقلانیت خودبنیاد» نامیده میشد (که به تدریج فروتنتر شد و در مدرنیته متأخر به محدودیتهای خود نیز واقف گردید ومتفکران مختلفی هم چون مارکس، فروید، هایدگر، فوکو و...؛ هر یک از زاویهای خاص، مختصات و محدودیتهای این عقل را برشمردند).
اما این تحول و تغییر ذهنی و معرفتشناختی همگام و به موازات تغییری سیاسیاجتماعی تکوین مییافت. تحول دیگر تکوین «دولت– ملت»های مدرن و پیدایش و تعمیق و گسترش مقوله «شهروند» بود. در واقع میتوان شهروند را تعین عینی و اجتماعی همان سوژه خودآگاه دانست.
شهروند عضو دولت – ملت است که به حقوق فردی و اجتماعی خود آگاه شده و آن را مطالبه میکند و از سوی دیگر وظایف خود در برابر دولت (و جامعه) را نیز میبایست بر عهده گرفته و محقق سازد. اما «شهروند» تنها در بستری از «آزادی و دموکراسی» است که میتواند صورت عملی بیابد.
بدین ترتیب بود که محوریت «انسان» در دو شکل سوژه آگاه و شهروند صاحب حق و نقش تبلور یافت.
یک خروجی مشخص این پروسه پیدایش «فرد» است. «انسان» که در جامعه یکدست «سنتی» عموما تحت فشار و تسلط جمع و عقاید و هنجارها و مرجعیتها و عمدتا سلسله مراتب آن قرار داشت، در این فرایند به «فردیت» میرسید. «انسان» ( و در این تلقی و رویکرد؛ «فرد») خود میاندیشد، میسنجد، صاحب حقوق اجتماعی و نیز نقش و وظایف جمعی در دولت - ملتهای جدید است. (دو رویکرد لیبرال و سوسیال تلقی متفاوتی از این زاویه با توجه به تقدم منافع فرد یا جمع، به دست میدهند، اما هر دو در یک اصل مشترکاند و آن اصالت و محوریت «انسان» است. حال یکی انسان را مجرد می بیند و دیگری آن را همواره در پیوند با دیگران و و در میان جامعه در نظر می گیرد؛ فردگرایی و جماعت محوری).
این پروسه در ایران از دههها (و به اعتقاد برخی از حدود یک سده) پیش آغاز شده است. اما این روند برای آنکه وجه غالب و مسلط جامعه ایران شود با موانع و سختیهای فراوانی روبرو بوده و هست. به نظر میرسد پروسه تشکیل دولت – ملت در ایران اما همانند تولد «سوژه» در این سرزمین به صورت «ناقصالخلقه» بوده است چرا که تکوین دولت ملت و تشکیل نهادهای جدید چون پارلمان، مطبوعات، احزاب و ... هیچ گاه همراه و به موازات تکوین و رشد «دموکراسی» نبوده است. همان گونه که تولد و تکوین «فرد» همراه با تکوین حسهای دوگانه (حق و وظیفه) نبوده است. «فرد» به عنوان یک مقوله فلسفی (-سیاسی) به مقولهای رفتاری – اخلاقی ناقصالخلقه به صورت «تفرد» و خودمحوری فردی اغراقآمیز و افراطی تغییر شکل یافته است. «فرد» به فردیت افراطی و «خود» به خود محوری اغراقآمیز منجر شده است. بخش عمدهای از این ناقصالخلقگی ناشی از شرایط و بستر تاریخی خاص و کنونی ایران است.
در طول تاریخ دو نهاد قوی یعنی سلطنت و روحانیت؛ علیرغم کارکرد مثبت و منفی هر کدامشان در روند تاریخ، اما اولی حافظ و پاسدار کیان و امنیت ملی بوده است و دومی نگهبان امنیت روانی و همبستگی اجتماعی و سلامت اخلاقی جامعه. هم اکنون اما، اولی فروریخته و دیگر به نظر نمی رسد در جامعه نوین ایران قابل بازگشت باشد و دومی به شدت آسیب دیده است. در شرایط حذف و یا ضعف این دو نهاد قدرتمند حافظ و نگهدار؛ اینک گویی ملاتهای چسبنده و نگهدارنده آجرهای ساختمان جامعه فرو ریخته و آجرهای این ساختمان بزرگ در حالتی لغزنده قرار گرفتهاند. با لطمه دیدن روحانیت و به تبع آن مذهب و مهمتر از آن «اخلاق» در جامعه ایران؛ بستری که میبایست تسهیل گر تولد سوژه، شهروند و فرد باشد، بیش از پیش آسیب دید و باعث ناقصالخلقگی آنها شد. به همین دلیل است که «فرد» در این سرزمین با خدشه دار شدن برخی باورها و اعتمادهای پیشیناش به وضعیت «تفرد» تغییر یافته و استحاله شده است. در این باره باید بیشتر کاوش و بحث و گفتگو کرد.
به نظر می رسد آسیبهایی که در ابتدای این مقاله به آن اشاره شد و گستردگی و شیوع آن در بین اقشار مختلف را، از یک زاویه؛ بتوان با استحاله «فرد» (سوژه، شهروند) به وضعیت «تفرد» و فردیت افراطی، در بستری از آسیبدیدگی اخلاق و مذهب و پیوندها و همبستگیهای اجتماعی در ایران کنونی، توضیح داد و تبیین نمود. امروزه «خودخواهی»، «منفعتطلبیهای فردی»، جاهطلبیهاو ریاست طلبیهای گوناگون از جمله در نهادهای مدنی و سیاسی، بهرهگیری از دروغ و دورویی و دوبه همزنی برای رسیدن به مقاصد «فردی»، حتی به شکل مزورانهتر یعنی پوشاندن پروژههای «فردی» در پوششهای جمعی (که در سیاست تحت عنوان مصلحت اسلام و نظام و ... که در واقع مصلحت و منفعت افرادی خاص و مشخص را دنبال می کند و در فعالیتهای جمعی در فریب دادن جمع با استناد به ارزشهای جمعی و پنهان کردن هدفهای فردی پشت حجاب «ارزش»ها و «منش»های بزرگ تبلور می یابد) و رقابتهای ناسالم، حسادتهای پنهان و عدم تحمل و عدم توانایی فعالیت مشترک با افراد و نهادهای هم سطح و «هم قد» و تلاش برای کانالیزه کردن روابط و محوریتجویی و ریاستطلبی، زدن و حذف رقبا از هر طریق ممکن و ناکارا و بیمبنا و حتی گاه غیرمدرن دانستن رعایت «اخلاق» و ارزش در روندها و فرایندهای جمعی، عدم رعایت حرمتها و حریمها در پیگیری اهداف فردی به هر شکل و به هر قیمت، بیاعتنایی و تکذیب و گاه تحریف و توجیه و بعضا دست کاری توافقات و تصمیم گیریها و انتخابهای جمعی (حتی جلوگیری از ورود به پروسه انتخابات با توجیهات استصوابی و یا دستکاری و پارتی بازی در آن به سمت اهداف فردی و جریانی) و نظایر آن؛ متأسفانه سکه رایجی در فعالیتهای جمعی و عمومی، از فدراسیونها و تیمهای ورزشی گرفته تا نهادهای مدنی و صنفی و تا نهادهای روشنفکری و سیاسی و مدنی، شده است. در این باره و در باب چگونگی دموکراتیک و اخلاقی شدن فعالیتهای جمعی باید مستقلا بحث و گفتگو کرد.
در هر حال در مسیر این ناقصالخلقه گی است که میبینیم مفهوم شهروند نیز در ادبیات معاصر ما عمدتا حاوی «حقوق» فرد در جامعه (و در میان دولت – ملت) است و نه «وظایف» و نقش او و ما شاهد هستیم که در منشورهای گوناگونی که برای حقوق زنان، اقوام، اصناف و... تهیه و تدوین میشود باز به صورت تکپایه روی «حقوق» آنها بحث میشود نه وظایفشان. در حالی که در تمام منابع فکری و پژوهشی و آکادمیک که در باره مقوله «شهروند» بحث شده این دو پایه همراه با یکدیگر آمده است.
به نظر میرسد همین ناقصالخلقه گی است که «فرد» را در جامعه ایران ( به خاطر پیگیری افراطی امیال و تمایلات درونی و فردی و و طبقاتی) به «تفرد» کشانده و رسانده است و «حق» و «حقوق»خواهی هر فرد یا قشری را تا بینهایت امتداد داده، بدون آن که «حد»ها و محدودیتهای آن و به عبارت دیگر وظایف و نقشها و تکالیفاش را نیز فراراه و پیراموناش قرار دهد. البته یک عامل (و به نظر می رسد مهمترین عامل) در این ناقصالخلقه گی، «استبداد» است که جلوی تولد و تربیت طبیعی و رشد تدریجی سوژه، شهروند و فرد و تمرین آزمونخطایی او را می گیرد و در نهایت باعث می شود «سرمایه اجتماعی» هم شکل نگیرد و یا به شدت آسیب ببیند. این تخریب نیز منجر به عدم «اعتماد» و عدم «انصاف» و اختلال در روابط و پیوندها میشود که عامل اصلی تخریب سرمایه اجتماعی است.
به نظر نگارنده؛ و به عنوان یک جمع بندی از دید و تجربه پشت سر نسل من اما؛ «دروغ» یک «محصول» این شرایط و یک «سازنده» اصلی آن است که به صورت دیالکتیکی در چنین شرایطی هم برون داد این آلودگی است و هم سازنده آن. اهمیت حساسیت سنت کهن ملی و مذهبی ما در مبارزه با «دروغ» شاید ناشی از همین تجربه زیسته باشد. این تجربه که دروغ، اعتماد و انصاف در زندگی فردی و اجتماعی را میآلاید و از بین می برد.
براین اساس است که به نظر می رسد به عنوان یک راهکار مشخص و عینی قابل دسترس و نه در رویاها؛ بازسازی اعتماد و انصاف برای بازتولید سرمایه اجتماعی از تلاش برای دورداشت خود و دیگران و تلاش سیاسی و اجتماعی در مقابله و حساسیت محسوس و پیگیر بر «دروغ» (در نسبت با دیگری و گاه فریب همزمان خود و دیگران) در همه حوزهها بدست می آید. مبارزه با دروغ در مواجهه با معجون شگفت انگیزی به نام احمدی نژاد و رفتارهای فریبکارانهاش در دوران جنبش سبز شکل نمادینی از این معضل بزرگ است. احمدی نژاد سمبل محصولی تاریخی است که می تواند در درون هر یک از ما و پیرامونیان مان و نهادها و روابط مان در اشکالی مبدل و در سطوحی متفاوت و شدتی کم و بیش؛ تولید شده و وجود داشته باشد.
سیاست رسانهای جریان حاکم بر ایران که گاه در تضییع حقوق دیگران و در نوردیدن حرمت و شخصیت آنها برای «حفظ نظام» یعنی منافع و مصالح معدودی خاص، چندش آور و مشمئز کننده به نظر می رسد؛ سمبل و نمونه اغراق شده این آفت بزرگ و ملی است.
فرهنگ ملی و مذهبی کهن ما چه قبل و چه بعد از اسلام مصالح و منابع بسیار راهگشا و انگیزه بخشی در این حوزه برای نجات از ناقص الخلقه گی سوژه و شهروند در ایران و ایجاد صداقت و شفافیت و تعدیل خواستهای نامحدود و لاقید فردی که به دروغ لای زورقهای دیگری پنهان می شود و فرد را به تفرد می رساند و محدوده و حدی در برابر فرد به عنوان حقوق و مصالح دیگری( و جمع) باقی نمی گذارد؛در اختیار ما قرار می دهد.
متاسفانه همان گونه که از بسیاری محصولات صنعتی جهانی، کم کیفیتترین (و بنجلترین شان) نصیب ما شده است؛ در حوزه مسائل فرهنگی و انسانی نیز ما دچار همین آفت هستیم. از میان انواع مارکسیسم ما بیشتر مواجه با نوع استالینی آن شدیم؛ از میان انواع اسلامهای فلسفی و عرفانی و کلامی و فقهی و ...، جزمیترین نوع بسته و اقتدارگرای ولایت فقیهی آن نصیب ما شده است؛ از میان انواع لیبرالیسم، من/تن/لذت محورترین آن به ما رسیده است و در فرایند تولد سوژه/شهروند نیز دچار موجودی ناقص الخلقه ایم که جز با ترمیم و جراحی بهبود نمی یابد. ترمیم و جراحی که هریک خود در آن هم موضوع و هم عامل هستیم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر