۱۳۹۴ شهریور ۲۰, جمعه

مقاله ی: 44 تبارشناسی خودسرها



تبارشناسی خودسرها

همه نظام های سیاسی برای پاسداری از امنیت و نظم اجتماعی در قبال تبهکاران، پلیس دارند که یا ضابط قضایی است یا ضابط شهرداری است  یا ضابط قوه مجریه است. اما پاسداری از امنیت و نظم اجتماعی –که مفهومی عملگرایانه است- در نظام های اقتدارگرا حامل بارِمعنایی نویی می شود که همانا دفاع در برابر تحرکات سیاسی نیروهای مخالف نظام است. مثلا گشتاپوی نازی ها علاوه بر نیروی ضدجاسوسی بودن، وظیفه قلع و قمع مخالفین سیاسی نازی ها را هم به عهده داشت. یا "استازی" آلمان شرقی علاوه بر ردگیری تبهکاران اجتماعی (که بخش کوچک کارش بود) در کار شناسایی و گرفتارکردن نیروهای سیاسی مخالف هم بود، و از این مثال ها زیاد می توان زد. 
نظام های اقتدارگرا علاوه بر دستگاه های سرکوب رسمی از نوع گشتاپو، ساواک و استازی، در بسیاری مواقع میلیشیا هم دارند که بدنه نظامی ای است برای کمک به ارتش رسمی. تشکیل میلیشیا غالبا بدنبال تهدید خارجی اتفاق می افتد. بسیج مستضعفین، میلیشیای نظام ولایت فقیه است که در همان ابتدای انقلاب که بوی تهدید نظامی می آمد درست شد. میلیشیا ها علاوه براین دست اندرکار تهدید مخالفان داخلی هم می شوند که معروف تر از همه در جریان انقلاب فرهنگی چین بود که مائو برای نابود کردن بسیاری از نهادهای فرهنگی/هنری و قلع و قمع شخصیت های متفکر و هنرمند از میلیشیای حزبش استفادۀ گسترده ای کرد.
 
اما امتیازابداع و سازمان دهی "نیروهای خودسر" منحصر به نظام ولایت فقیه است. این ها نیروهای بی شناسنامه ای هستند دست اندر کار سرکوب داخلی مخالفان- وغالبا اما نه همیشه- غیرمسلح اند. "خودسرها" به عنوان نیروهای خودجوش مردمی جازده می شوند، درحالیکه نه خودجوشند و نه "مردمی" (مردمی نیستند چون بهره های عمده ای از بودنشان جزو خودسرهای آماده به خدمت دارند). در اکثریت قاطع موارد، این ها اعضای بسیج اند که با لباس شخصی و بدون اسلحه گرم حمله می کنند. اهداف حمله شان هم مختلف است، هدف حمله شان گاهی روحانیون مخالف مثل شریعتمداری یا مرحوم منتظری یا آذری قمی است، گاهی به تشکیلات دراویش و گاهی به این و آن مرکز فرهنگی یا به این و آن فرد (ترور حجاریان) حمله می کنند؛ گاهی هم در مقابل اعتراضات گستردۀ مردمی به عنوان "تودۀ خودجوش مردمی حامی نظام" ظاهر شده به معترضین حمله می کنند چنانکه در وقایع 88 کردند.
      
بدون تردید علی خامنه ای را، حتی بسی پیش از آن که رهبر بشود، باید طراح و شاید مخترع "نیروهای خودسر" دانست. نقلی که آقای یوسفی اشکوری در اوایل انقلاب از شکایت بردن پیش خامنه ای بابت کتک خوردن نماینده گرگان در مجلس (آقای محمد محمدی) از جانب "خودسرهای" گرگان کرده است بخوبی نشانگر این واقعیت است که آن "خودسر" های اوایل انقلاب هم یا کار این علی خامنه بود یا الهام بخش او برای استفاده از آنان. البته بعد هم که رهبر شد "خودسرها" را سازمان دهی بهتر و گسترده تری کرد. در جریان یکی از تحرکات اخیرهمین خودسرها هم بود که محسن رضایی در تریبونی عمومی لب به اعتراض گشود. در دیداری که رضایی پس از آن با خامنه ای داشت، خامنه ای به او گفته بود "این ها شمشیر من اند، شمشیر من را کند نکن!"

اما این که چرا دیگر نظام های اقتدارگرا معادلی برای "نیروهای خودسر" نداشتند و امتیازاین اختراع تنها به روحانیت میرسد، ناظراست به ساختار روحانیت.ساختار روحانیت یک شباهت صوری با ساختار گروه های های الواط شهری (مثل دار و دسته های طیب و شعبان بی مخ) دارد. این شباهت مربوط است به پدیده "پامنبری ها" و "مریدها". این ها دور آن آخوندهایی که بیشتر از همقطارانشان در پی جلوه گری اجتماعی اند جمع می شوند و خود آن آخوندها هم از جمع شدن این مگسان دور شیرینی استقبال می کنند. (توجه کنید که علی خامنه ای آن زمان که در مشهد آخوندخرده پایی بود برای جلوه گری اجتماعی دست و پاها میزد که هنوز اهل مشهد به یاد دارند، از نماز را در دستگاه های مختلف موسیقی خواندن گرفته تا پیپ کشیدن تا سرک به حوزۀ ادیبان فکلی زدن، تا معروف شدن به "سیدخوشگل" در میان رنود از زنان علاقمند به ایشان). اگر این نقل از مرتضی مطهری درست باشد، یحتمل بر مبنای این سابقه هم بود که بعد از تشکیل شورای انقلاب او با "قدرت دوست" خواندن علی خامنه ای با عضویت او مخالفت کرده بود).

کار این جماعت مرید-پامنبری، بازارگرمی برای آخوند مرشدشان و در موارد لزوم هتک حرمت و رسوا سازی آخوند یا آخوندهای رقیب در صحنه اجتماعی بود. از معروف ترین نمونه های چنین کنشی که به فضاحت هم کشید بیش از هشتاد سال پیش بود وقتی که سید کاظم شریعتمداری از نجف به تبریز آمد و اراده کرد تا محبوبیت اجتماعی شیخ پرطرفدار شهر را که "شهیدی" نام داشت ستانده و جایگزین او شود. فضاحتی که عُمّال و پامنبری های شریعتمداری در این ماجرای نسبتا طولانی ببار آوردند برای او سرکه انگبینی بود که صفرا فزود و او را مطعون و منفور اهل تبریز کرد، تا اهالی تبریز از او با عناوین طعنه آمیزی چون "شریعتنداری" یا "سیاستمداری" یاد کنند. در پی این شکست، شریعتمداری تغییر استراتژی داده متوجه روستاها شد تا طی بیش از سی سال  شبکۀ بزرگی از آخوندهای جیره خوار و مریدان روستایی را بواسطه در سراسر آذربایجان درست بکند، همان ها که پس از انقلاب با پشتوانه شان "حزب خلق مسلمان" را رو در روی "حزب جمهوری اسلامی" خمینی تشکیل داده و تحرکاتی پرشمار را صورت داد ولی دست آخر منکوب شد.
 
بهر حال نحوه تعامل روحانیت با عوام به گونه ای بود و هست که ابداعاتی از این دست هوش سرشاری لازم ندارد، زیرا از پیش در سرشت چنان تعاملی موجود است. شباهت صوری این سلوک روحانیت به کنش الواط شهری هم از اینجاست که دور شخصیت محوری الواط، "نوچه" ها شکل می گیرند که اگر زیاد شوند بدل بهGang  می شوند (ساختار قبایلی). در قدیم هریک از گنده لات ها با نوچه هایشان حوزه نفوذهایی در محلات شهری داشتند. کارکرد مثبت این سازه اجتماعی در تاریخ طولانی ناامنی ایران، ابزاری برای تامین امنیت محلات بودن بود (این کارکرد ریشه در جریان قدیمی تر اخیان، فتیان، و عیاران داشت). اما بعد از پهلوی اول که امنیت شهری برقرار شد، این ها با از دست دادن کارکرد مفید خود تنها به مثابه زائده ای تبهکار باقی ماندند که کارشان عمدتا جنگیدن نوچه های رقیب با همدیگر به نیابت از اربابان گنده لاتشان بود و البته گهگاه از این و آن مایه دار باجگیری هم می کردند. 28 مرداد 1332 نخستین موردی بود که این گروه ها داخل در چالش سیاسی جامعه شدند ولی بعد از آن دربار دیگر از ایشان استفاده نکرد تا دست آخراین میراث تبهکاریِ تاریخی/اجتماعی ایران بوسیله علی خامنه ای احیا و همچون بازوی قدرتمندی برای تهدید و ارعاب مورد استفاده قرارگیرد که از آنان به عنوان "شمشیرِمن" یاد می کند. در خبر زیرهم آقای زیدآبادی که تازه از زندان خامنه ای بدر آمده مورد تهدید یکی از همان "شمشیر"های خامنه ای واقع شده است. لحن لاتی این "نوچه" در نامه تهدیدآمیزش به آقای زیدآبادی قابل توجه است.
*

نامه سرگشاده یک جوان گنابادی به احمد زیدآبادی


 خرداد ۱۱م, ۱۳۹۴
 ۲۳ دیدگاه
سلام آقای احمد زیدآبادی
من سعید مقدم یک جوان گنابادی هستم که می خواهم برای شما در چند جمله توصیه ها و تذکراتی را عرض کنم.امیدوارم توصیه های یک جوان گنابادی را گوش فراداده که در این پنج سالی که در گناباد اقامت داری، تداعی کننده روزهای تلخ شش سال زندانی که در تهران برایت سپری شده است نباشد.
اقای زیدآبادی، شنیده ام از ابتدای ورودت به گناباد سری به آثار تاریخی گناباد زده ای و در بدو ورود چند نفر نیز از شما استقبال کرده و پس از آن نیز این چند نفر دور و برت بوده اند و باهم گشت و گذاری در شهر داشته اید.عده ای حضور شما را در گناباد تهدیدی قلمداد می کنند که دوباره فعالیت های سیاسی شما علیه نظام با استفاده از نیروهای مخرب و محدودی که در گناباد خود را پنهان کرده اند، جان بگیرد.
برای اینکه نامه ام سرگشاده است بگذارید شما را کمی برای مردم شهرم معرفی کنم، شما شخصی هستی که در سال ۷۹ برای اولین بار طعم زندان را چشیدی که علت بازداشت شما تبلیغ علیه نظام بود و دوباره در سال ۸۸ در پی حوادث پس از انتخابات به شش سال حبس و پنج سال تبعید به گناباد محکوم شده ای.شما هم اکنون محروم به هر فعالیت سیاسی، شرکت در احزاب و هواداری و مصاحبه و سخنرانی هستی.
یکی از دلایلی که باعث رغبت بیشتر من به فرستادن نامه برای شما شد این بود که شما در طول دوران فعالیت های سیاسی ات نشان داده ای که از هر فرصتی که به دست آوری علیه نظام و رهبر و انقلاب قدم برخواهی داشت، و زمانی که کسی تا به این حد مصرانه در راه عقاید به زعم خود صحیحش گام بردارد، زندان و تبعید برایش عبرت نخواهد شد، همانطور که از وجیزه نویسی های خود و همسرت در شبکه های مجازی و فیس بوک هویداست که همچنان عقیده ده و بیست سال قبل، بر گرد سرت می چرخد.
و حال عبور از قانون و لگدمال کردن آن که با توجه به سوابق حضرتعالی، جزء لاینفک فعالیت های شماست، به طور قطع همچنان ادامه خواهد داشت.حال به صورت آزادانه شاید توانی نداشته باشی، اما از این سو خطاست که  گمان کنی که با دو سه نفر همراه فکری خود در گناباد، دوباره خرابکاری علیه نظام به سر مبارکت بزند.
آقای زیدآبادی، تا به اینجا احساسم بر این است که منطقی یک سری معادله هایی در کنار هم گذاشتم و از آن یک نتیجه گرفتم، اما این چند جمله ذیل شاید خیلی منطق خاصی از آن استخراج نشود، اما بدان آقای زیدآبادی گیریم شما هنوز در راه باطل و ننگ آور خود هنوز استوار و پایداری، باش و بمان، اما بدان گناباد شهری نیست که خیانت های تو را نسبت به نظام اسلامی تحمل کند.
آقای زیدآبادی، مردم گناباد کسانی هستند که کوچکترین ناهنجاری علیه نظام و انقلاب از آن ها سر که نزده هیچ، بلکه همیشه در راه پاسداری از این نظام الهی استوار و ثابت قدم بوده اند.شما مطمئن باش که نیروهای انقلاب در گناباد اگر احساس کنند که کوچکترین خبطی از جانب شما صورت گرفته است، منتظر اقدامات قانونی دستگاه های امنیتی و قانونی نخواهند ماند.درست است که همه چیز در قالب قانون تعریف می شود و چارچوب خودش را می طلبد، اما بدان در شهر کوچکی مثل گناباد، قدرت جولان دادن شما شیفتگان آمریکا، اسرائیل، انگلیس فراهم نخواهد شد.دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی نیز باید مانند همیشه هوشیار باشند که آفتی که در گناباد به مدت پنج سال کاشته خواهد شد، این آفت ذره ای به بدنه نظام عزیز اسلامی ضربه نزند.هرچند که شما آقای زیدآبادی با همه اربابان خود یعنی مثلث شوم آمریکا، اسرائیل، انگلیس هم وارد شوید که سی و شش سال است وارد شده اید، نخواهید توانست این درخت تنومند و استوار را ذره ای، برگی از آن را برای خود به یغما ببرید.
البته گمان نشود که شما توانایی بالایی در این زمینه ها داری، اما مهم این است که گناباد را مکان امنی برای اجرای اقدامات خرابکارانه خود ندانی، زیرا به طور قطع در خصوص گستره فعالیت های حضرتعالی تفاوت های آشکاری بین یک کلان شهر به نام تهران با شهر نسبتا کوچکی مانند گناباد وجود دارد و هیچ نبایستی انتظار آن را داشته باشی که در گناباد با شما طوری برخورد شود که در تهران برخورد می شده است.
آقای احمد زیدآبادی از بنده به شما نصیحت، که پنج سال اقامتی که در گناباد سپری خواهی کرد، دست از فعالیت های پنهانی سیاسی ات برداری و کمی به خانواده نیمه از دست رفته ات برسی که در غیر اینصورت، جوانان انقلابی در گناباد یک لحظه تحمل فعالیت های پنهانی شما را نخواهند کرد و شاید کابوس شب های شش سال زندانت، به خواب آرامت در گناباد دوباره برگردد.اربابانت در آمریکا و اسرائیل و انگلیس خواهند بود که در راه فعالیت هایی که از آن ها یادگرفته ای، همچنان خسته و کوفته راه روند و انشالله پس از اتمام تبعیدت از گناباد دوباره به دیوارهای سست همفکرانت بچسب و پرقدرت کار کن که در غیر اینصورت، جوانان انقلابی در گناباد یک لحظه تحمل فعالیت های پنهانی شما را نخواهند کرد و شاید کابوس شب های شش سال زندانت، به خواب آرامت در گناباد دوباره برگردد.
سعید مقدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر