چشم انداز پیش رو
همان گونه که در "اسلام رویکردی معنوی یا هویتی سیاسی" هم بیان شده، من هم برآنم که راه میانه ای برای اسلام وجود ندارد. نکتۀ حائز اهمیت آن است که این تنها اندیشمندان سکولار همچون صادق جلال العظم در این مصاحبه، نیستند که به چنین داوریی رسیده اند. نه تنها خیزش بنیادگرایی اسلامی در چهاردهه گذشته و بلکه پیدا شدن نواندیشان مسلمان در اقصی نقاط جهان مسلمانان، هم برآمده و هم حاکی از این حس مشترک است. آنچه هم جلال العظم در این مصاحبه می گوید، جز تقریر دیگری از این بحران مسلمانان نیست. اما جلال العظم اشاره درستی به حس (روانشناختی) تهی شدگی در سپهر مدرنیته هم می کند که در جهان مسلمانان دستاویز اهل فکرگردید تا خواسته یا ناخواسته در خدمت خیزش های بنیادگرایانه قرار گیرد. این، سویۀ مدرنیته ایِ همان بحرانی است که در سپهر مسلمانان آتش بیارهاویۀ بنیادگرایی گردید.
بحران حاد و مزمنی هم که دامن نظام سرمایه داریِ رهیده از چالش اردوگاه کمونیستی را در دو دهۀ گذشته گرفت، برجسته کنندۀ آن حس تهی شدگی شایع در جوامع مدرن غربی شد. ناخرسندی عمومی خزنده در این جوامع به شکل و شمایل های گوناگون ابراز می شود که طیفی از نهضت سبزها تا راستگرایان ملی گرا تا نژادپرست و دست آخر تلاش های نو برای صورت بندی نوینی از جنبش چپ جهانی را در برمی گیرد [کتاب معروف و بسیار خوانده شدۀ توماس پیکتی (سرمایه، در قرن بیست و یکم)، بازخوانی های غیرلنینیستی از مارکسیسم (غالبا در حلقه های آکادمیک)، نوزایی احزاب چپ (سیریزای یونان تا چرخش به چپ جنجالی اخیر درحزب کارگر بریتانیا]. این ها همه و همه در کنار حس ناامنی معیشتی، نمودهای گوناگون پرسش از «معنا» را هم باخود دارد.
پیش بینی موج جدیدی از رکود اقتصادی که اندیشمندان این حوزه برای یک تا سه سال آینده می کنند، این احتمال را که آن ناخرسندی ها به مرزهای بحران نزدیک شوند را مطرح می کند. بنیادگرایان مسلمان در چهار دهۀ گذشته در ایران و در یکی دو دهۀ گذشته در جهان، به قدری بنیان های اخلاقی و مشروعیتی خود را فرسودند و ویران کردند که برای آنان راهی جز از انقراض کامل قابل تصور نیست. این پرسش که ملت های مسلمان - که ناگزیر متحمل پیآمدهای اجتماعی انقراض بنیادگرایان در کنار امواج بحران جوامع مدرن سرمایه داری غرب خواهند شد- درپی چنان انقراضی چه راهی را برخواهند گزید، همچنان مفتوح است.
به نظر بعید می نماید که چپ سنتی (درپی ورشکستگی خوانش لنینی) امکان قابل توجهی برای احیا داشته باشد. نواندیشان مسلمان هم خواهی نخواهی میراث بران روگردانی عمومی از اسلام خواهند بود که دستاورد بنیادگرایان است. در این میانه شاید ملی گرایان بخت بیشتری داشته باشند. لیکن در میان این ملی گرایان، اسلام ستیزی افراطی برآمده از فضاحت بنیادگرایی اسلامی، دامی است که پرهیز از آن برای آنان بسیار دور از ذهن است، مگر آن که شخصیتی به شدت فرهمند و عمیقا خردورز در میان آنان پیدا شود تا نگذارد در آن دام بیفتند. چنین "اگرِ" سترگی بیشتر به آرزو می ماند تا احتمالی برآمده از واقعیت های اجتماعی.
گفتگو با صادق جلالالعظم روشنفکر جهان عرب
راه میانهای برای اسلام وجود ندارد
يکشنبه ۲۹ شهريور ۱٣۹۴ - ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۵
صادق جلالالعظم یکی از روشنفکران سکولار و پیشرو جهان عرب است که از مدتها پیش جریانهای اسلامگرا در کشورهای عربی را زیر نظر دارد. او در سال ۱۹۳۴ در دمشق زاده شد. تحصیلات عالی خود را در ایالات متحده آمریکا گذراند و تا سال ۱۹۹۹ در دانشگاه دمشق فلسفهی مدرن اروپایی تدریس میکرد. او یکی از پیگیرترین منتقدان دین و فرهنگ در حوزهی زبان عربی است و کتاب معروف او تحت عنوان «نقد تفکر دینی» که انتقادی تند از سیاست و دین در کشورهای عربی است، بحثهای فراوانی برانگیخت و محاکمهی او را به دنبال داشت که سرانجام به آزادی او حکم داده شد. شهر وایمار آلمان در سال ۲۰۱۵ مدال گوته خود را به صادقالعظم اهدا کرد. روزنامهی سوئیسی «نویه تسورشه www.nzz.ch » در تاریخ ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۵ گفتوگویی با او انجام داده که در زیر میخوانید.
شما نیمی از زندگی پژوهشی خود را با آن گذراندهاید که ایدئولوژی اسلامگرایی را تحلیل و نقد کنید. کجای این موضوع برای شما جذاب است؟
اسلامگرایان نشانههایی برای این وضعیت اسفبار هستند. آنان کوتاهیهای مدرنیته عربی را بازتاب میدهند: یعنی به فکر توسعه و پیشرفت بودن و اقتصادهای ملی نیرومند ساختن و غیره. اسلامگرایی جنبشی برای مرمت است که کاملا از مدرنیته فاصله میگیرد.
آیا واقعا چنین است؟ اسلامگرایان از همهی ابزارهایی که مدرنیته در اختیارشان گذاشته استفاده میکنند.
بله، برای اینکه آنان از همهی ابزارهایی که آنان را به هدفهایشان میرساند استفاده میکنند.
کمی برایمان توضیح بدهید، کدام هدفها؟
نمایندگان اسلام سنتی در دانشگاه الازهر در قاهره یا دانشگاه زیتونه در تونس در صد سال گذشته کنترل بر روی تقریبا همهی حوزههای زندگی را از دست دادهاند. امروزه کاراییهای آنان به اموری مانند ازدواج، طلاق، تولد، مرگ و حق وراثت محدود میشود. همهی دیگر حوزهها مانند اقتصاد، جامعه، هنر و رسانهها از دست آنان خارج شده است. از این رو به ضدحمله دست زدهاند تا این حوزهها را دوباره تسخیر کنند. به همین دلیل اصطلاح فرانسوی دربارهی این افراد کاملا مصداق دارد.
در فرانسوی از «اسلامیستها» به عنوان «انتگریستها» سخن گفته میشود...
در حالی که در اصطلاح انگلیسی ـ مانند اصطلاح آلمانی «بنیادگرایی اسلامی» ـ تاکید بر روی بازگشت به «بنیادها» است، در اصطلاح فرانسوی «انتگریسم»، تمرکز بر روی هدف است: یعنی همهی حوزههای اجتماعی را دوباره با شریعت همپیوند کردن و همهی آنها را مطیع عالیترین اصول سلطه ساختن. و برای اینکه به پرسش آغازین شما بازگردیم، باید بگویم که من به بررسی این روند علاقه دارم، ولی از آن ترس هم دارم. ترس از گرایش خزندهی قرون وسطایی این افراد و تصورات آخرالزمانی آنان. نهایتا چنین است که اگر کسی شریعت را کاملا جدی بگیرد ـ در شرایط کنونی ـ به «دولت اسلامی» میرسد.
اما تعبیرهای مترقی از اسلام نیز وجود داشته و دارد...
تجدیدنظرها و نگرشهای نو وجود داشته ولی آنها همواره فقط از سوی افراد جدا مطرح شدهاند. اگر قرار باشد رفورماسیونی جدی انجام گیرد، باید از مراکز سنتی فضلای اسلامی ناشی شود. ولی ما به جای آن از یکسو ضدانقلاب جهادگرا را داریم و از دیگرسو روشنفکران سکولار را که دربارهی شریعت و اسلام تامل میکنند، مانند نصر حامد ابو زید در مصر یا محمد ارکون در فرانسه.
اینها که همه مردهاند.
بله، اما میراث آنان زنده است. یا فردی مانند محمد شحرور در سوریه که هنوز زنده است.
با این همه شما معتقدید که این متفکران نمیتوانند منشاء تاثیری باشند؟
آنان تا کنون در حاشیه ماندهاند. اینها همه پروژههای افرادی بوده که مباحث زیادی در موافقت و مخالفت خود برانگیخته، ولی بر روی مراکز بزرگ اسلامی مانند دانشگاه الازهر تاثیری نداشته است. هیچ کس در آنجا این تفسیرهای مترقی درباره شریعت را نپذیرفته است.
چرا؟ آیا این در خدمت منافع آنان نیست؟
آنان در اعماق وجود خود میترسند. ترس از روند سکولاریزاسیون سپهر عمومی، یعنی چیزی که با جدایی دولت از مسجد متفاوت است. اگر بخواهیم نانوشتههای میان سطور را بخوانیم باید گفت که آنان نگراناند و از خود میپرسند: چه چیز مانع از آن خواهد شد که اسلام هم مانند مسیحیت در اروپای غربی بیاهمیت شود؟ در چنین حالتی اسلام کاملا شخصی و فردی میشود، مانند یک نوع زهدباوری (پیتیسم).
بنابراین آیا ما در غرب اشتباه میکنیم که به اهمیت متفکران مترقی مانند ابو زید یا شحرور پربها میدهیم؟
هیچ یک از آنان یک مارتین لوتر اسلامی نیست. اما آنان جرقههایی از امید برای ما هستند. احتمالا آنان پیشگامان چیزی هستند که خواهد آمد، مانند انسیکلوپدیستها که راه انقلاب فرانسه را آماده ساختند.
پس آیا الگوی یک رفرم میتواند بیشتر عبدالفتاح سیسی، رئیسجمهوری مصر باشد که در آغاز سال از فضلای دانشگاه الازهر خواستار یک انقلاب دینی شد؟
فقط او نیست. ملک عبدالله پادشاه اخیرا درگذشتهی عربستان هم فضلای دینی را به تنبلی متهم کرد. ولی منظور او البته رفورماسیون نبود. او میخواست که فضلای دینی فعالانه با تفکر و تفسیرهای جهادگرایانه مقابله کنند. چیزی که البته کار سختی است. زیرا تفکر آنان عمدتا برخاسته از وهابیسم، یعنی دکترین حکومتی عربستان سعودی است. بنابراین میتوان گفت که پادشاه عربستان از فضلای دینی خواسته است که علیه خود مبارزه کنند.
کارشناسان سالها زوال جهادگرایی را موعظه میکردند، ولی به نظر میرسد که از همیشه نیرومندتر است. یا اشتباه میکنم؟
برایی پیکار کنونی در آنجاست که جهادگرایان حس میکنند دارند از آخرین دژ خود دفاع میکنند. و اگر شکست بخورند، همه چیز تمام است و اسلام به همان راهی خواهد رفت که مسیحیت در اروپا رفت. به همین دلیل چنین سرسختانه پیکار میکنند.
وقتی میبینیم که «دولت اسلامی» چقدر هوادار پیدا کرده، باید اذعان کنیم که موفق است.
عناصر ناخودآگاه در آنجا نقش بازی میکنند. ترس از اینکه نفوذ اسلام میتواند کاهش یابد و گاهی نیز بلندپروازیهای آخرالزمانی. به سال ۱۹۷۹ فکر کنید که گروهی از بنیادگرایان وهابی عربستان سعودی کعبه را در مکه به اشغال خود درآوردند. آنان دچار این تصور آخرالزمانی شده بودند که ما به آخرالزمان رسیدهایم و زمان آمدن یک مهدی یا مسیحا فرارسیده. پیشگوییهایی هم در احادیث یافته بودند که ارتشی خواهد آمد تا همه را نابود کند، اما معجزهای رخ میدهد و زمین شکاف برمیدارد و این ارتش را میبلعد... اینگونه افسانهها هم در اعتقادات جهادگرایان وجود دارد، نه فقط حوریهای بهشتی.
آیا موفقیت جهادگرایان بویژه نزد جوانان غربی برای شخصی چون شما که وقفهناپذیر برای یک جهاننگری سکولار تبلیغ میکند، پریشانکننده نیست؟
همواره انتقادی به مدرنیته غربی وجود داشت که از طیف محافظهکار راست برخاسته بود، کسانی چون اشپنگلر و هایدگر. همهی آنان میگویند که چیزی تهی در مدرنیته غربی وجود دارد. غرب فاقد قهرمانی است و به جای قهرمان، ضدقهرمان دارد. ت.اس. الیوت مدرنیته را در شعر معروف خود، «سرزمین بیحاصل» خوانده بود. او در جایی دیگر انسان مدرن را «انسان توخالی» میخواند. شاید این موضوع انسانهای جوان غربی را آمادهی پذیرش ایدئولوژی بنیادگرایی میکند. این برای آنان با اهمیت است و به زندگی آنان محتوا میبخشد. برای رفتن انسانها به جهاد دلایل اجتماعیاقتصادی وجود دارد. ولی من معتقدم که به عوامل روانشناختی غالبا اهمیت کافی داده نمیشود.
در این میان بیش از چهار میلیون سوری به دلیل جنگ از میهنشان گریختهاند. شما هم از چندی پیش رسما یکی از آنان هستید.
بله، من و همسرم رسما از سال ۲۰۱۲ در آلمان به عنوان پناهنده سیاسی به رسمیت شناخته شدهایم. من هرگز برنامهریزی نکرده بودم که زندگیام را به عنوان روشنفکری در تبعید بگذرانم. اما حالا چنین اتفاقی روی داده است.
آیا برای سوریه امید دارید؟
نه برای آیندهی نزدیک. فکر میکنم یک دوره هرج و مرج در پیش باشد که در آن اربابان جنگ حرف اصلی را خواهند زد. اگر اسد کنار برود یا بمیرد، تعجب نخواهم کرد که آنها به دمشق هجوم ببرند، همانطور که در افغانستان چنین اتفاقی برای کابل افتاد. صادقانه بگویم که حتی از این مساله بیم دارم. اگر غرب و اوباما میخواهند کمک کنند، باید ترتیبی دهند که برای سوریه هم یک هماهنگی مانند توافقنامه دایتون در سال ۱۹۹۵ در بوسنی انجام گیرد. آنان باید اسد را مجبور کنند که به پای میز مذاکره بیاید و او و دیگران را آنقدر در آنجا محبوس کنند تا به نتیجه برسند. در این صورت میتواند گونهای مدیریت مدنی تعبیه گردد و اسد به میلوزویچ دوم تبدیل شود. این بهترین سناریو است. ولی ما نمیباید صبر کنیم تا در سوریه هم کشتاری مانند سربرنیتسا اتفاق بیفتد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر