۱۳۹۴ شهریور ۱۸, چهارشنبه

مقاله ی: 38 ویژگی های ملی، برساختۀ تاریخ



ویژگی های ملی، برساختۀ تاریخ


این ها را یک وبلاگ نویس نوشته و در شبکه های اجتماعی دست بدست میگردد. بنظر من این ها همگی مصداق "شهادت بر واقعیت" است. البته این بدان معنا نیست که همه آحاد ما اینگونه هستیم ولی به این معنا هست که بسیاری مان (یعنی اکثریت بسیار قوی مان) چنین ایم؛ چون نمود اجتماعی مان این گونه است  و برای شکل دادن به یک "نمود اجتمایی"، مشارکت حداکثری جامعه لازم است. این ویژگی ها جدید هم نیستند. مروری بر تاریخ مان، کهنگی این "نمود اجتماعی" را نشان میدهد. شاید جیمز موریه اولین خارجی ای بود که در داستان "حاجی بابای اصفهانی" تصویری کاریکاتورگونه از این "نمود اجتماعی"مان بدست داد. این رمان در نیمه اول قرن نوزدهم نوشته شد و توسط میرزا حبیب اصفهانی که از اعضای هیئت دیپلماتیک (شارژدافر) ایران درباب عالی عثمانی بود به فارسی ترجمه شد و به جهت نثر روان و شیوایش به عنوان اولین نمونه از فارسی نویسی امروزی مورد توجه قرار گرفته الگو شد. البته واکنش ما ایرانیان به این کتاب از همان بدو انتشارش خشماگین بود چون دیدیم که بدجوری مورد نقد یک خارجی قرار گرفته ایم. غرور ملی مان جریحه دار شده بود.
ویژگی های ملت ها دستاورد تاریخ آنهاست و البته تاریخ ملت ها راهم تاحدی ویژگی ملی آنان شکل میدهد. چنین اثرگذاری و اثرپذیری متقابلی در مباحث اجتماعی عجیب نیست.  شاید بیراه نباشد اگر گفته شود که بارزترین ویژگی کلان در تاریخ ما همانا "ناامنی" بوده است. تاریخ ما تاریخ یک ناامنی طولانی بوده است. ما بجای "دیکتاتوری" در تاریخ خودمان "استبداد" یا همان Despotism را داشته ایم. یک دسپوت  برخلاف دیکتاتورهیچگونه پایگاه اجتماعی ندارد و تنها بزور شمشیر بر یک ملت غالب شده حکومت میکند. غالب حکومت ها در طول تاریخ ما یا محصول غلبه یک قبیله کوچک (قاجار، زند) بوده یا ناشی از غلبه یک فرقه (صفویه) یا محصول غلبه مهاجمان خارجی (ایلخانان، تیموریان، سلجوقیان) یا ناشی از غلبه اشخاص ماجراجوو جنگاور (طاهر،نادر، یعقوب لیث،...) که البته اینها پس ازپیروزی مورد حمایت طایفه خودشان هم واقع می شدند. هیچکدام از این انواع حکومت هیچ ربطی به بدنه ملت نداشته اند. لشکرهای این حکومت ها که، ضمنا ابزار سرکوب ملی آنها هم بوده است، را نوعا مزدورانی تشکیل میدادند که تنها انگیزه مشارکت شان در جنگ ها، همانا سودای "غارت" (از مال و زن) بوده است. مفهوم "ایران" به عنوان یک "عصبیت" (به تعبیر ابن خلدون) تنها بعد از صفویه، آن هم به صورت مبهمی، سر از مکالمات و مکاتبات حاکمان در می آورد.
ملتی که تا به این درجه در معرض ناامنی همه جانبه بوده است امکان زیادی برای تکوین هویت ملی پیدا نمی کند و برای بقای خود در کارزار جنگاوران و ماجراجویان، ناگزیر از دورویی و بی اخلاقی و گردن نهادن به دینامیک مواج هرج ومرج است. "قانون" در این عرصه اصلا محلی از ظهور ندارد. تنها قانون جنگل حاکم است: الحق لمن غلب! این است که تا نیمه دوم قاجاریه تاریخ ما فاقد چیزی است که بتوان آنرا "قانون" نامید. البته "یاسای چنگیز" را ایلخانیان داشتند ولی این قانون بیشتر ناظر به تنظیم امور در داخل مغولان بود. یا صفویه قانون شریعت شیعه را مراعات میکردند ولی این هم قانونی "حکومتی" -یعنی ناظر بر تنظیم روابط مردم با حاکمان- نبود.
 
ماهیت حکومت پهلوی از نوع غلبه اشخاص فرهمند جنگاور بود(رضاخان میرپنج) مثل افشاریه یا طاهریان . انقلاب 1357 دومین موقعیت پس از انقلاب مشروطیت برای مردم ایران بود که وارد "عصر ملیت" شوند ولی نظام حکومتی تشکیل شده درپی این انقلاب   57بسرعت بدل به حکومت از نوع فرقه ای مثل صفویه شد که مشروعیت خود را نه از مردم ایران بلکه از انگاره فرقه ای خودش میگرفت. الا اینکه برای سالوس، آرایه هایی از حکومت ملی از انتخابات و مجلس و... را به "نمایش" می گذاشت.
ماهیت فرقه ای نظام اسلامی بعد از انقلاب، آن ویژگی تاریخ-ساختۀ مردم ایران را که برخاسته از تلاش آنان برای بقا در میان ناامنی بود، تشدید کرد و این آن چیزی است که دادِ این وبلاگنویس دل سوخته را درآورده است. خبر خوب این است که یک نحو "آگاهی" ملی از این ویژگی نهادینه در ما در شُرُف شکل گیری است که فریاد این وبلاگنویس هم حاکی از آن است؛ آگاهی طلیعه اصلاح است، و این خبر خوبی است!   



حالم بد است...خیلی هم بد است... شما چطور؟
حالم بد است..
از رفتارهایتان (رفتارهایمان) حالم بد است ،
از طرز رانندگیتان ،
از هجوم تاتارگونه تان به جعبه خرما یا شیرینی خیرات شده ،
از برخورد و نگرش تان نسبت به جنس مخالف ،
از داشتن غیرتهای بی مورد راجع به خواهر و مادرتان و
بیغیرتی محض راجع به عزیزان دیگران ،
از تحلیلهای سیاسی و اقتصادیتان در تاکسی ،
از زیر پا گذاشتن حریم خصوصی دیگران ،
از آشغال ریختنتان در خیابان ،
از قابلیتتان برای تبدیل صحنه تصادف به محل قتل ،
از بی تفاوتیتان نسبت به خونهای ریخته شده بر کف خیابان ،
از عملهای زیبائی ،
از یکی نبودن حرف و عملتان ،
از تعارفهای بی موردتان ،
از غیبت کردنهای کثیرتان ،
از تغییر نظرهای یک ساعته تان ،
از بی تفاوتیتان نسبت به کار کودکان ،
از جو حاکم بر ورزشگاه هایتان ،
از مرگ بر گفتنها و درود فرستادنهای یک شبه تان،
از عشقهای یک شبه تان ،
از انتخاب دوست بر مبنای نوع خودرواش ،
از چاپیدن یکدیگرتان ،
از قسم ها و دروغهای بی حد و حصرتان ،
از بی مطالعه بودنتان ،
از تن دادن و دل ندادنتان
از رفتارهایتان در پاتایای تایلند و آنتالیای ترکیه ،
از عدم رعایت نظافت شخصیتان ،
از فروختن شرفتان به قیمت یک سال محصولات شرکت ساندیس ،
از مدرک گرا بودنتان ،
از کلاس گذاشتنهای بی موردتان ،
از جوکهای قومیتیتان ،
از نژاد پرستیتان ،
از ادعاهای گزافتان راجع به مشاهیر ایران و ندانستن تاریخ تولدشان ،
از مصرف گرا بودنتان ،
از قسطی خریدن بنز برای فخر فروشی ،
از رقصیدنتان در مهمانی با روسری ،
از خوردن مشروب بعد از اقامه نماز
از اين دورويي و دوشخصيتي بودن
از تخريب ديگران براي بالارفتن پله هاي ترقي
از ريختن سرمايه ها به جيب اعراب و پيگيري براي حفظ نام خليج فارس
از بد اخلاقي فرهنگي و نازيدن به گذشته ايران و ايرانيان
و....

...از کجا بگویم ...از چه بگویم... که حالم بد است ، خیلی هم بد است...
من تصمیم خودم را گرفته ام و با این نامه تغییر را شروع کردم؛

شما چطور؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر