۱۳۹۴ شهریور ۱۸, چهارشنبه

 مقاله ی: 19

پوشینه

گفته می شود که یک تصویر گویا تر از هزار سخن است. فراخوان بالا به همراه تصویر همراه اش انبوه دلالت ها با خود دارد:
لباس بالا، لباس زنان مسلمان ایرانی نبوده و نیست. ما در گذشتۀ خودمان لباس تمام پوشیدۀ زنان مسلمان داشته ایم که روبندش "پیچه" بوده است که پرده ای سفید بوده روی صورت که می توانسته بالا زده شود. نگاهی به تصاویر زنان دوره قاجاریه "پیچه" را نشان می دهد. زنان مسلمان افغان هم "بُرقع" دارند که دیده ایم. این به اصطلاح "پوشینه"، لباس سنتی بانوان مسلمان عرب بوده و بیشتر در میان اعراب مسلمان شمال آفریقا رواج دارد. پرسش این جاست که چرا عده ای از بنیادگرایان شیعه در پی رواج دادن "پوشینه" میان زنان مسلمان ایرانی اند؟ پاسخ این پرسش چند جنبه دارد که در زیر به آن ها می پردازم.

شیعه از ابتدا اقلیتی مطعون (مورد طعن) در میان مسلمانان بوده است که با تعبیر "رافضی" از ایشان یاد می شده و هنوز هم می شود. "رافضی" به معنای "خارج شده از جمع" است. اما "رافضی" طرد شده نیست چون طرد شده را، جمع است که از خود می راند در حالیکه "رافضی"، خارج شدۀ خودخواسته است. درگذشتۀ تاریخ هم شیعه با انتخاب خودش بود که از جمع مسلمانان (اکثریت اهل سنت) بیرون رفت. هرچند شیعه  تعبیر "رافضی" را طعنه ای به خود می داند ولی این نامیدن، جنبه توصیفی دارد و شیعیان هم منکر آن نیستند؛ چون آن اند که "اکثریت" گمراه شدند و شیعه خواست حساب خود را از گمراهان جدا کند. با این همه شیعه از این نامیدن توصیفیِ اهل سنت در مورد خود بشدت ناخرسند است . اهل سنت هم که این را می دانند، وهرگاه که نمی خواهند آنان را برآشوبند این بیان توصیفی را در مورد ایشان به کار نبرده و بجای آن آنان را "شیعه" یا  گاهی دوازده امامی هایشان را "جعفری" (در آناتولی) یا هفت امامی هایشان را "اسماعیلی" می نامند. اما با این وجود این واقعیت که شیعه اقلیت بسیار کم شماری در تاریخ گذشته و حال مسلمانان بوده است برای خودِ شیعیان بسیار گران است. وقتی پای هویت های قبایلی در میان است – چنانکه در مسلمانی هویتمدار (فرهنگی) این چنین است  –"اقلیت بودن" یا بدتر از آن "خارج از جمع بودگی"، ننگی است. این احساس ننگ را شیعه همیشه به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه با خود داشته است وبا انواع تسکین ها به خود، سعی در تخفیفِ درد آن داشته که شاهدش در انبوه مجعولات از احادیث و روایات است در بزرگداشت خودهاشان که در منابع بی اعتباری چون "بحارالانوار" نقل کرده است.

وقتی پای چنین حسِ حقارت اقلیت بودگی در میان باشد، طرفی که دچار آن است به انواع ترفند ها می خواهد "پاکدینی" اش را به رخ اکثریت بِکشد. این سال ها که فتنۀ بنیادگرایی دامن آخرزمان مسلمین را گرفت، شیعیان ایران هرچه بیشتر هیات و قیافه سایر بنیادگرایان را دیده اند، از جمله پوشش آنان را. این است که می خواهند عقب نمانده بلکه اگر بتوانند به اهل سنت و جماعت رودست هم بزنند. تردید ندارم در میان بنیادگرایان افراطی شیعه هستند کسانی (همچون فرقۀ مصباحیه) که با دیدن اعمال و رفتار داعش از سربریدن ها و برپاکردن بازار برده فروشان، به حال آنان غبطه می خورند! و متاسف اند که بنا بر "محذورات"، خودشان نمی توانند در ایران چنان بکنند. بنابراین بخشی از فراخوان بانوان پوشینه پوش برخاسته از چنین حس غبطه و عقب افتادن از اهل سنتی است که می خواهند جبرانش بکنند.
اما این همه ماجرا نیست. باقیمانده ماجرا همان تمنای رفتن تا آخرخط (بخوانید: تا ته جهنم) است. بنیادگرایان ایران در این سی و چند ساله حاکمیت شان همواره احساس داشتن پشتیبانی قاطبۀ مردم را داشته اند. از همین رو هم هست که گاه و بی گاه همۀ تلاش شان را می کنند که تا با کشیدن اهالی حاشیه نشین شهرها و شهرستان های مجاور به تهران "مردم همیشه حاضر در صحنه" را به رخ مخالفان داخلی و خارجی شان بکشند. اما وقایع سال 88 بطلان این توهم را به رخشان کشید و آنان را - همچون جهان بیرون - از خالی بود پشت شان آگاه ساخت. تا پیش از این آگاهی، این بنیادگرایان همواره مصلحت اندیشی هایی ناظر بر نشورانیدن مردم می کردند، از دروغ ها که خمینی در پاریس گفت تا درست کردن این قانون اساسی شترگاوپلنگ تا زدن حرف های قشنگی در مورد حقوق انسانی دراسلام و ... که همه شان به قصد و نیت فریب بود. پس از خیزش های سال 88  که این جماعت ناگهان فهمیدند که بخش عظیم آرزوهاشان بر باد رفته است، تلاش برای چنان ریاکاری هایی هم برایشان بی جهت شد. از این روست که دیگر نیازی به سالوس نمی بینند؛ خصوصا که در خلال سال ها استقرار بر قدرت توانسته اند بنا به آموزه "النصر بالرعب " بدنه بزرگی از نیروهای سرکوبگر را تدارک ببینند که امتحان جباریت و شقاوتش شان را، هرچند به زحمت، در جریانات سال 88 از سر گذراند. از این روست که من پیش بینی می کنم که در آینده نزدیک تا میان مدت، بنیادگرایان حاکم در ایران چهرۀ واقعی خودشان را بی هیچ نقابی (یا با حداقلِ نقاب) آشکار بکنند. این چهره، همان چهرۀ کریه داعش و طالبان است. چنین چهره ای نه فقط در فراخوان برای پوششی که در بالا می بینید خود را می نمایاند بلکه بیشتر و مهم تر از آن، در اعمال و رفتار و قانون گذاری اجتماعی خود را آشکار کرده ودر آینده بیشترخواهد کرد (قانون خانواده و دستور بر فرزندآوری بیشتر- که معطوف بر گسترش لایه های فقیر و مفلوک روستایی و حاشیه نشین شهری است - که هنوز مطمئن ترین پایگاه های این بنیادگرایان است - طلیعه چنین نقاب برداری از چهرۀ کریه نظام است، و بسی بیشترها در راه اند.)
  
اما این سیاست "نقاب برداریِ" پیش رو، سویه دیگری هم دارد که در تعطیل شدن سایت "جرس" توسط خود بنیان گذاران آن سایت خودنمایی می کند. من این سایت را بعد از وقایع سال 88 پی می گرفتم. نکته جالب این بود که بعد از آن وقایع به نظر می رسید که اصحاب این سایت - که عمده ترین سایت بنیادگرایان اصلاح طلب بود- در اصلِ بنیادگرایی شان دچار تردید شده اند. این نکته را شواهد پرشماری چون نشر بیانیه مشترک سروش-کدیور-بازرگان-...در همان اوان پس از وقایع 88 نشان داد. در آن بیانیه امضا کنندگانش به روشنی اعلام کردند "سکولار سیاسی" هستند!، یعنی این که دیگر "بنیادگرا" نیستند. از طرف دیگر بعد از آن وقایع، این سایت شروع به انتشار آثار تعدادی از مسلمانان نابنیادگرا چون مجتهد شبستری یا ملی-مذهبی ها هم کرد. گهگاه مقالاتی از دیگر تحلیل گران که هیچ پیوندی با اسلامیت نداشتند هم به عنوان "اندیشۀ مهمان" در آنجا نشر می شد. به نظر من همۀ این ها اشاره به آن داشت که اصحاب این سایت اصلاح طلبی نسبت به شکست پروژه اصلاح طلبی و لزوم اتخاذ موضع دیگری (احتمالا سکولار سیاسی) یا متقاعد شده اند و یا خوف برشان داشته که دست آخر با تعطیل سایت، خود را نشان داد. آنچه در بیرون از ایران (یعنی در سایت جرس) واقع شد به اغلب احتمال در داخل ایران هم واقع شده است. اگر چنین باشد باید بزودی بینیم که دیگر، اصلاح طلبان را نمی بینیم! البته همین حالا هم چنین است ولی در آینده نزدیک بیشترایشان را نخواهیم دید! چون دیگر بنیادگرا نیستند. (آیا ممنوعیت رسانه ای محمد خاتمی به آن دلیل بود که نظام متوجه شده بود که او و یارانش از کسوت "بنیادگرایی" خارج شده اند؟!) شعار "اجرای بی تنازل قانون اساسی" که موسوی محصور می داد آخرین تیر موجود در ترکش اصلاح طلبان صادق بود که به سنگ خورد.

من بر این باورم که چنین دگردیسی ای در جانب اصلاح طلبان، هرگز مطلوب "نظام" نبوده و نیست ولی نتیجه ناگزیر و محتوم سرکوب 88 بوده و هست. اگر این تحلیل درست باشد آخرین گروه از شخصیت ها و گروه های موجهی که سی و اندی سال پیش بنای این نظام را گذاردند دست آخراز جرگۀ نظام خارج شدند. اینک "نظام" می بیند که آنچه برایش مانده است مشتی اراذل و اوباش اند که یا در مجلس جمع شان کرده است یا بر این و آن مسند گماشته است. "نظام" بخوبی می داند که برخلاف بنیادگرایان اصلاح طلب که واقعا "اعتقاد" داشتند، اکثریت این اوباش پرعربده "مگسانند دور شیرینی" و هرگز نمی تواند در مواضع پرچالش به وفاداری آنان متکی بمانند، چون تنها چیزی که اینان ندارند "اعتقاد" است. در جبران این نقصان بزرگ، "نظام" دو راه بیشتر در پیش ندارد: یا باید تحولی نظامی/امنیتی بیابد (گزینۀ قاسم سلیمانی و حکومت سرهنگ ها) و یا این که خودش را به فرقه های درنده ای چون "مصباحیه" یا "آقامجتبی"  واگذارد. من بر این باورم که این دو گزینه تنها بازیگران آخرین پرده از نمایش خونینی خواهند بود که ازبهمن 57 شروع شد (البته من بخت "سرهنگ ها" را قوی تر می دانم).

 توجه داشته باشید که "دولت اعتدال" دولت مستعجلی خواهد بود که بسیار بعید است بگذارند به دور دوم برسد، مگر احتمال بعیدی که دارودستۀ رفسنجانی غلبه پیدا بکنند. نظام از دولت اعتدال به عنوان "سنگ استنجا " استفاده خواهد کرد تا کثافت- کاری های دولت رهبری برگزیدۀ احمدی نژادی را تمیزکاری کند و بس. اما برای هردوی این بازیگران پردۀ آخر نظام، داشتن بمب اتمی تنها گزینه ای است که در سایه آن می توانند امیدی برای بقا در میان-مدت را داشته باشند و بدون آن به اغلب احتمال در کوتاه مدت از هم خواهند پاشید. راز سرسختی نظام در مذاکرات جاری هم همین است چون بدون بمب اتمی، نظام آیندۀ میان مدتی برای خود نمی بیند. 
   
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر