۱۳۹۴ شهریور ۱۹, پنجشنبه

مقاله ی: 39 وسواس روحانیت با موضوع زن و دخترها




وسواس روحانیت با موضوع زن و دخترها

نماینده اصفهان در مجلس خبرگان گفت: "معتقدم که آموزش و پرورش باید بحث چادر را از مقطع اول ابتدایی الزامی کند." سیدابوالحسن مهدوی، "پرخاشگری و غضب دختران در منزل" را ناشی از "بی حیایی" ومدرسه را عامل رواج بی حیایی معرفی کرد. مهدوی حیای دختران را "ارمغان پوشش کامل با چادر مشکی" می داند زیرا: " سر تا پای بدن زنان را می‌پوشاند و جلب توجه هم نمی‌کند.".

امام جمعه موقت اصفهان در ادامه می گوید: "پزشکان معتقدند هیجاناتی که به روح انسان وارد می‌شود، بیماری جسمی برای انسان می‌آورد، به طوری که بی‌حجابی و بی‌بندوباری این هیجانات را به روح انسان وارد می‌کند. " وی اضافه می کند: "طبق اعلام پزشکان، بیماری روده و معده از این هیجانات آغاز می‌شود و به سایر اعضای بدن سرایت می‌کند، بنابراین اگر انسان به سلامتی جسمی خود اهمیت می‌دهد، باید بهترین پوشش را که چادر مشکی است به سر کند. "
امام جمعه موقت با این فرض مسلم که دختران مدرسه ای بی حیا شده اند، "تمام مسئولان آموزش و پرورش" را "مسئول در برابر بی‌حیایی دختران" می داند.


ابراز نظر هایی از این دست بسیارند. غالبا می شنویم و می گذریم بی آن که تاملی بکنیم که آن چیست که گوینده را به چنین داوری ای رسانده است. آن چه را که گویندۀ این سخن دیده تا چنین داوری کند، دیگران هم می بینند ولی ممکن است همچون او داوری نکنند. برای نمونه به کلیپی اشاره می کنم که چندی پیش برای همه فرستادم و در آن چند دختر دبیرستانی در یک کوچه ای یک فرد مُعَّمَم را دست می انداختند. آن کلیپ از مصدادیق متعدد حصول این داوری نزد گویندۀ بالا است. داوری من در مورد آن کلیپ (البته تاسف بار بود) این نبود که "بی حیایی" در میان دختران رایج شده بلکه به جای آن من در پس پشت سلوک آن دختران "حس استیصال موجد عصیان" را می دیدم. یک پدیدۀ واحد موجب دو یا چند داوری متفاوت می شود. چرا؟ چرایی این تفاوت داوری ها بر می گردد به "پارادایم" های ذهنی متفاوتی که ناظران در ارزیابی از امر واحدی دارند. می خواهم "پارادایم" ذهنی گوینده سخن بالا را بشکافم:

این پارادایم متکی به تعریفی است که گوینده از موجودی به نام "زن" دارد. او این موجود را تنها در بُعد جنسی اش در نظر می گیرد. بدین معنا که از دیدگاه او "زن موجودی است که خداوند او را برای شهوترانی مرد و بچه آوری (بازهم برای مرد) ساخته است". مثلا در نظر گویندۀ سخن فوق "مرد" موجودی نیست که خداوند او را برای شهوت رانی و بچه آوری ساخته باشد. البته در نظر او شهوترانی و مشارکت در بچه آوری، از صفات "مرد" هم هست الا آنکه جنبه ای فرعی از چیستی اوست. در حالیکه در نظر او، این دو ویژگی برای "زن" اصل اند، نه فرع؛ بدین معنا که اگر شهوت و بچه آوری را از زن-بودگی جدا کنیم، این موجود بخش بزرگی از معنادهی اش را در نظام ذهنیتی گویندۀ سخن بالا از دست می دهد. در مقابل و برای آن که طرف مقابلی برای مقایسه داشته باشیم، بگذارید نظر خودم را پیش روی این یکی بگذارم. پارادایم ذهنی من - که با پارادایم ذهنی گویندسخن بالا ناسازگار است – حاکی از آن است که "غریزۀ جنسی و بچه آوری از ویژگی های انسان است، چه مرد باشد چه زن؛ اما هیچیک از این دو لازمۀ انسان بودگی این دو جنس نیستند بلکه انسان بودگی این دو جنس به امر دیگری است". به دیگر بیان، در نظر من این دو ویژگی هم برای مرد و هم برای زن ویژگی فرعی به حساب می آیند و نه اصل. (ورود به بحث این که پس لازمه انسان بودگی در نظر من چیست خارج از موضوع این بحث است و وارد آن نمی شوم.)
اینک بگذارید این دو پارادایم ذهنی متفاوت را ( که در بالا برجسته کردم) کنار هم بگذاریم تا ویژگی های های ان اولی را بهتر ببینیم:
1) در پارادایم ذهنی گوینده، تعریف از انسان دچار گونه ای از سردرگمی است، چون جایگاه شناسی "زن" در آن مبهم است. افراطی ترین روایت از این پارادایم، انسان بودگی را تنها با جنس "مرد" تعریف می کند. در این روایت، "زن" حیوانی است که خداوند به منظور تمایل مرد به او، به ظاهر انسانی اش درآورده است. این روایت افراطی درمیان متکلمین، فقیهان و حُکمای مسلمان خیلی هم کم طرفدار نبوده است، اما بهرحال به لحاظ منطقی منسجم تر (consistent) از روایت معتدل تری است که بیشتررواج داشته است. روایت معتدل ترمصداق کامل ابهام در تعریف است، که زن را هرچند انسان می داند ولی انسانی که نه چندان انسان است! (انسان درجۀ دو) می انگارد. همین تعارض موجود در این جملۀ من بیانگر آن عدم انسجامی است که در روایت معتدل تر هست.
2) در نظام ذهنیتی گوینده، با عطف توجه به پارادایم ذهنی اوست که تعیین تکلیف برای زن صورت می گیرد. نظر به این که صیانت از "نسل" لازم است و این تنها از طریق پدری (اُبُوَّت) است که منتقل می شود، و نیز این که "زن" کانون توجه شهوانی مردان است، لازم است تا زنان به اشدّ شکل از هرگونه شائبه شراکت بین مردان مصون بمانند. این جاست که انگارۀ هنجاری "حیا" پیدا می شود تا در اجتماع با ابزارهای حقوقی چون "حجاب" یا تفکیک جنسیتی تحکیم گردد. از این منظر فقاهتی، "حجاب" گزینشی ایمانی نیست بلکه اجبارو الزامی اجتماعی است؛ اجباری که هرچند لازم است، هرگز کافی نیست. الباقی تامین مصونیت برمی گردد به محدود سازی حضور زنان در اجتماع (تفکیک جنسیتی) تا آنان کالاهایی خصوصی از برای مردان باشند محصور در خانه ها که جهاد المَرئة حُسنُ التبَعُّل (حدیثی منسوب به پیامبر بدین معنا که جهادِ زن، شوهرداری خوب است).  البته عنوان "حیا" به مردان هم  بار می شود ولی این الزام بسی کم رنگ تر از آنی است که برای زنان می شود که ابدا قابل مقایسه نیست.
3) بنا برآنچه از علوم اجتماعی آموخته ایم ناگفته پیداست که همۀ این تنیدگی های هنجاری-حقوقی(فقهی)، برآمده از ساختار مرد-سالارانۀ قبایلی است، ساختاری که نه ویژگی عرب ها بوده و نه ویژگی اسلام. این ساختاری است که تا آنجا که می دانیم بجز از دوره های بسیار کوتاه مادرسالاری در تاریخ بشر، شمولی همگانی در تاریخ همه اقوام و ملل داشته است. "مدرنیته" در غرب بسیار دیر به این توجه رسید. برای نمونه نگاه کنید به رسالۀ جنجالی جان استوارت میل تحت عنوان "انقیاد زنان" که در اوایل قرن بیستم نوشته شده و نشان می دهد که در جامعه آمریکای اوایل قرن بیستم تا چه مایه فرودست انگاری زنان و تلاش برای محصور سازی آنان رواج داشته است. لینک ترجمه فارسی این رساله مهم را اینجا ببینید: (https://tavaana.org/fa/content/%D8%A7%D9%86%D9%82%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86)
***
کلیپ زیر حاوی سخنان معمم ای است "زاهدی" نام که مدرس حوزه و دانشگاه معرفی می شود و در سیمای جمهوری اسلامی پخش شده و موجب جلب توجه قابل توجهی گردید: (https://www.youtube.com/watch?v=fPdo4tznN2Q&index=2&list=PLQxUp-irNiRPw0CLdEItfsJZZ72ZxiXVF)
آقای زاهدی با اضطراب و نگرانی سخن از "اتفاقی افتاده است" میزند تا بگوید اوضاع فرهنگی کشور خراب است و ادامه می دهد تا بسیاری را در این موضوع متهم کند. بزرگترِ او که روبرویش نشسته از این پرده دری او در تریبونی عمومی ناراحت است، ولی درضمن نگرانی های او را تایید می کند. آقای زاهدی همینطور ادامه می دهد تا بزرگترش و نیز مجری برنامه از او می خواهند بجای این حرف ها راهکار ارائه بدهد. این جاست که زاهدی قدری سکندری ذهنی می خورد که نشان دهندۀ نداشتن راهکار است و بعد در اوج هیجان می گوید باید که شورای عالی انقلاب فرهنگی ستاد بحران تشکیل بدهد...
این زاهدی بقدری در ابهام حرف می زند که تعیین منظور او از "خرابی اوضاع" مشکل است. در جاهایی به نظر می رسد از این که مُکلّاها به جای عمامه بسرها در مسندهای فرهنگی هستند ناراحت است ولی به هرحال رو نمی کند که ازچه ناراحت است. اما تردید کمی هست که موضوع "زن ها و دخترها" از محورها- اگرنه محوراصلی - دلنگرانی اوست. چرا چنین داوری می کنم؟
وقتی روحانیت سخن از "فرهنگ" یا "فساد" می زند، نوعا منظوری جز از قضیه "زن ها و دخترها" ندارد. روحانیت در تاریخ خود هیچ منظور دیگری غیر از قضیه "زن ها و دخترها" از این دو تعبیر نداشته است؛ این هم اختصاص به بعد از انقلاب ندارد. روحانیت هیچگاه دلواپس رباخواری در جامعه نبوده (بلکه با تالیف رسائل گوناگون راه های فرار شرعی برای رباخواران را در اختیارشان گذاشته است)، روحانیت هیچگاه نگران رواج دروغ و فریب و نفاق و خیانت در امانت، وحتی شرب خمر و اعتیاد در جامعه نبوده است، ... اما روحانیت همواره نگران قضیه "زن ها و دخترها" بوده است، چه قبل از انقلاب که جرات بیان زیادی نداشت چه بعد از انقلاب که میدان دار شد.
اما ببینیم که چرا روحانیت همواره نگران قضیه "زن ها و دخترها" بوده است؟ شاید هیچ سازۀ اجتماعی را نتوان یافت که به قدر "روحانیت" برآمده و نماینده سائقه های قبایلی مردسالار باشد. مثلا کلیسای کاتولیک رُم به قدری خودش را تعدیل کرده که نسبت به سازه متصلب روحانیت اسلام (اعم از شیعه یا سنی) در این عرصه عقب افتاده است (البته من نسبت به جوامع ژاپن، چین و ماچین علم و اطلاعی ندارم و از این رو در مورد آنان حرفی برای گفتن هم ندارم). وقتی پای طبایع قبایلی به میان می آید، پرهیز از توجه وسواس گونه به قضیه "زن ها و دخترها" اجتناب ناپذیر است. روحانیت با مقوله انقیاد زنان اشتغال ذهنی وسواسی دارد. این وسواس را در همه سویه های پدیدۀ روحانیت می توان به وضوح دید. 
اما برگردیم به دلواپسی آقای زاهدی! ایشان یک واقعیتی را در سطح جامعه دیده –که همان روند رو به تزاید واگرایی زن ها و دختر ها از آرمان روحانیت است. بعد توجه می کند که مدیریت فرهنگی چهل سال گذشته، تمام و کمال دست روحانیت بوده و این "افتضاح" به بار آمده! ناگزیر دو پرسش برای او طرح می شوند: 1) چرا چنین شده؟ 2) چرا مدیریت فرهنگی/امنیتی روحانیت نتوانست که جلوی این را بگیرد؟ نه زاهدی و نه هیچیک از همفکران او ابزار لازم برای فهم و پاسخدهی به این دو پرسش را ندارند زیرا هرفهم و پاسخی باید که از پارادایم موجود در ذهن پاسخ دهنده براید. پارادایم ذهنی آنان در این مورد قفل می کند. چطور؟
آن مایه از دانش روانشناسی و جامعه شناسی که در پارادایم بشدت کهنه و از هشت قرن پیش بروز نشدۀ روحانیت هست، به او اجازه نمی دهد که بتواند:
1) درکی از ساحات وجودی بشر خارج از حوزه اقلیم فرهنگی مالوف و آشنایش داشته باشد
2) اشرافی ولو اجمالی بر پارادایم های رقیب ذهنی اش - که به سرعت در ساحت عقول و افهام جامعه در حال گسترش اند - داشته باشد
3) فهمی از "مدرنیته"، خاستگاه های آن، دلالت هایش و سمت و سوی کلی صیرورتش داشته باشد
حاصل این ناتوانی ها، حیرت و سردرگمی و اضطرابی است که امثال زاهدی ها دچارش می شوند، تا در پاسخ به ارائه راهکار بگوید تشکیل ستاد بحران! اما اگر از او بخواهیم که بگوید ستاد بحران درست بکنیم که چه بکند؟ به اغلب احتمال یا جوابی نخواهد داشت و یا اعمال خشونت بازهم بیشتر را به عنوان آنچه چنان ستادی باید بکند خواهد گفت! این مرا به یاد نقلی از مثنوی می اندازد در مورد آن که وقتی منشاء و مصدر دردی فهم نشود، چه می شود:
کَس به زیر دُم خر خاری نهد
خر نداند دفع آن، بر می جهد
بَرجَهَد وآن خار محکم تر زَند
"عاقلی" باید که خاری بَرکند...................چنان "عاقلی" در چنتۀ روحانیت نبوده، نیست و به اغلب احتمال، نخواهد بود.

  
 

نماینده اصفهان در مجلس خبرگان گفت: "معتقدم که آموزش و پرورش باید بحث چادر را از مقطع اول ابتدایی الزامی کند." سیدابوالحسن مهدوی، "پرخاشگری و غضب دختران در منزل" را ناشی از "بی حیایی" ومدرسه را عامل رواج بی حیایی معرفی کرد. مهدوی حیای دختران را "ارمغان پوشش کامل با چادر مشکی" می داند زیرا: " سر تا پای بدن زنان را می‌پوشاند و جلب توجه هم نمی‌کند.".

امام جمعه موقت اصفهان در ادامه می گوید: "پزشکان معتقدند هیجاناتی که به روح انسان وارد می‌شود، بیماری جسمی برای انسان می‌آورد، به طوری که بی‌حجابی و بی‌بندوباری این هیجانات را به روح انسان وارد می‌کند. " وی اضافه می کند: "طبق اعلام پزشکان، بیماری روده و معده از این هیجانات آغاز می‌شود و به سایر اعضای بدن سرایت می‌کند، بنابراین اگر انسان به سلامتی جسمی خود اهمیت می‌دهد، باید بهترین پوشش را که چادر مشکی است به سر کند. "
امام جمعه موقت با این فرض مسلم که دختران مدرسه ای بی حیا شده اند، "تمام مسئولان آموزش و پرورش" را "مسئول در برابر بی‌حیایی دختران" می داند.


ابراز نظر هایی از این دست بسیارند. غالبا می شنویم و می گذریم بی آن که تاملی بکنیم که آن چیست که گوینده را به چنین داوری ای رسانده است. آن چه را که گویندۀ این سخن دیده تا چنین داوری کند، دیگران هم می بینند ولی ممکن است همچون او داوری نکنند. برای نمونه به کلیپی اشاره می کنم که چندی پیش برای همه فرستادم و در آن چند دختر دبیرستانی در یک کوچه ای یک فرد مُعَّمَم را دست می انداختند. آن کلیپ از مصدادیق متعدد حصول این داوری نزد گویندۀ بالا است. داوری من در مورد آن کلیپ (البته تاسف بار بود) این نبود که "بی حیایی" در میان دختران رایج شده بلکه به جای آن من در پس پشت سلوک آن دختران "حس استیصال موجد عصیان" را می دیدم. یک پدیدۀ واحد موجب دو یا چند داوری متفاوت می شود. چرا؟ چرایی این تفاوت داوری ها بر می گردد به "پارادایم" های ذهنی متفاوتی که ناظران در ارزیابی از امر واحدی دارند. می خواهم "پارادایم" ذهنی گوینده سخن بالا را بشکافم:

این پارادایم متکی به تعریفی است که گوینده از موجودی به نام "زن" دارد. او این موجود را تنها در بُعد جنسی اش در نظر می گیرد. بدین معنا که از دیدگاه او "زن موجودی است که خداوند او را برای شهوترانی مرد و بچه آوری (بازهم برای مرد) ساخته است". مثلا در نظر گویندۀ سخن فوق "مرد" موجودی نیست که خداوند او را برای شهوت رانی و بچه آوری ساخته باشد. البته در نظر او شهوترانی و مشارکت در بچه آوری، از صفات "مرد" هم هست الا آنکه جنبه ای فرعی از چیستی اوست. در حالیکه در نظر او، این دو ویژگی برای "زن" اصل اند، نه فرع؛ بدین معنا که اگر شهوت و بچه آوری را از زن-بودگی جدا کنیم، این موجود بخش بزرگی از معنادهی اش را در نظام ذهنیتی گویندۀ سخن بالا از دست می دهد. در مقابل و برای آن که طرف مقابلی برای مقایسه داشته باشیم، بگذارید نظر خودم را پیش روی این یکی بگذارم. پارادایم ذهنی من - که با پارادایم ذهنی گویندسخن بالا ناسازگار است – حاکی از آن است که "غریزۀ جنسی و بچه آوری از ویژگی های انسان است، چه مرد باشد چه زن؛ اما هیچیک از این دو لازمۀ انسان بودگی این دو جنس نیستند بلکه انسان بودگی این دو جنس به امر دیگری است". به دیگر بیان، در نظر من این دو ویژگی هم برای مرد و هم برای زن ویژگی فرعی به حساب می آیند و نه اصل. (ورود به بحث این که پس لازمه انسان بودگی در نظر من چیست خارج از موضوع این بحث است و وارد آن نمی شوم.)
اینک بگذارید این دو پارادایم ذهنی متفاوت را ( که در بالا برجسته کردم) کنار هم بگذاریم تا ویژگی های های ان اولی را بهتر ببینیم:
1) در پارادایم ذهنی گوینده، تعریف از انسان دچار گونه ای از سردرگمی است، چون جایگاه شناسی "زن" در آن مبهم است. افراطی ترین روایت از این پارادایم، انسان بودگی را تنها با جنس "مرد" تعریف می کند. در این روایت، "زن" حیوانی است که خداوند به منظور تمایل مرد به او، به ظاهر انسانی اش درآورده است. این روایت افراطی درمیان متکلمین، فقیهان و حُکمای مسلمان خیلی هم کم طرفدار نبوده است، اما بهرحال به لحاظ منطقی منسجم تر (consistent) از روایت معتدل تری است که بیشتررواج داشته است. روایت معتدل ترمصداق کامل ابهام در تعریف است، که زن را هرچند انسان می داند ولی انسانی که نه چندان انسان است! (انسان درجۀ دو) می انگارد. همین تعارض موجود در این جملۀ من بیانگر آن عدم انسجامی است که در روایت معتدل تر هست.
2) در نظام ذهنیتی گوینده، با عطف توجه به پارادایم ذهنی اوست که تعیین تکلیف برای زن صورت می گیرد. نظر به این که صیانت از "نسل" لازم است و این تنها از طریق پدری (اُبُوَّت) است که منتقل می شود، و نیز این که "زن" کانون توجه شهوانی مردان است، لازم است تا زنان به اشدّ شکل از هرگونه شائبه شراکت بین مردان مصون بمانند. این جاست که انگارۀ هنجاری "حیا" پیدا می شود تا در اجتماع با ابزارهای حقوقی چون "حجاب" یا تفکیک جنسیتی تحکیم گردد. از این منظر فقاهتی، "حجاب" گزینشی ایمانی نیست بلکه اجبارو الزامی اجتماعی است؛ اجباری که هرچند لازم است، هرگز کافی نیست. الباقی تامین مصونیت برمی گردد به محدود سازی حضور زنان در اجتماع (تفکیک جنسیتی) تا آنان کالاهایی خصوصی از برای مردان باشند محصور در خانه ها که جهاد المَرئة حُسنُ التبَعُّل (حدیثی منسوب به پیامبر بدین معنا که جهادِ زن، شوهرداری خوب است).  البته عنوان "حیا" به مردان هم  بار می شود ولی این الزام بسی کم رنگ تر از آنی است که برای زنان می شود که ابدا قابل مقایسه نیست.
3) بنا برآنچه از علوم اجتماعی آموخته ایم ناگفته پیداست که همۀ این تنیدگی های هنجاری-حقوقی(فقهی)، برآمده از ساختار مرد-سالارانۀ قبایلی است، ساختاری که نه ویژگی عرب ها بوده و نه ویژگی اسلام. این ساختاری است که تا آنجا که می دانیم بجز از دوره های بسیار کوتاه مادرسالاری در تاریخ بشر، شمولی همگانی در تاریخ همه اقوام و ملل داشته است. "مدرنیته" در غرب بسیار دیر به این توجه رسید. برای نمونه نگاه کنید به رسالۀ جنجالی جان استوارت میل تحت عنوان "انقیاد زنان" که در اوایل قرن بیستم نوشته شده و نشان می دهد که در جامعه آمریکای اوایل قرن بیستم تا چه مایه فرودست انگاری زنان و تلاش برای محصور سازی آنان رواج داشته است. لینک ترجمه فارسی این رساله مهم را اینجا ببینید: (https://tavaana.org/fa/content/%D8%A7%D9%86%D9%82%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86)
***
کلیپ زیر حاوی سخنان معمم ای است "زاهدی" نام که مدرس حوزه و دانشگاه معرفی می شود و در سیمای جمهوری اسلامی پخش شده و موجب جلب توجه قابل توجهی گردید: (https://www.youtube.com/watch?v=fPdo4tznN2Q&index=2&list=PLQxUp-irNiRPw0CLdEItfsJZZ72ZxiXVF)
آقای زاهدی با اضطراب و نگرانی سخن از "اتفاقی افتاده است" میزند تا بگوید اوضاع فرهنگی کشور خراب است و ادامه می دهد تا بسیاری را در این موضوع متهم کند. بزرگترِ او که روبرویش نشسته از این پرده دری او در تریبونی عمومی ناراحت است، ولی درضمن نگرانی های او را تایید می کند. آقای زاهدی همینطور ادامه می دهد تا بزرگترش و نیز مجری برنامه از او می خواهند بجای این حرف ها راهکار ارائه بدهد. این جاست که زاهدی قدری سکندری ذهنی می خورد که نشان دهندۀ نداشتن راهکار است و بعد در اوج هیجان می گوید باید که شورای عالی انقلاب فرهنگی ستاد بحران تشکیل بدهد...
این زاهدی بقدری در ابهام حرف می زند که تعیین منظور او از "خرابی اوضاع" مشکل است. در جاهایی به نظر می رسد از این که مُکلّاها به جای عمامه بسرها در مسندهای فرهنگی هستند ناراحت است ولی به هرحال رو نمی کند که ازچه ناراحت است. اما تردید کمی هست که موضوع "زن ها و دخترها" از محورها- اگرنه محوراصلی - دلنگرانی اوست. چرا چنین داوری می کنم؟
وقتی روحانیت سخن از "فرهنگ" یا "فساد" می زند، نوعا منظوری جز از قضیه "زن ها و دخترها" ندارد. روحانیت در تاریخ خود هیچ منظور دیگری غیر از قضیه "زن ها و دخترها" از این دو تعبیر نداشته است؛ این هم اختصاص به بعد از انقلاب ندارد. روحانیت هیچگاه دلواپس رباخواری در جامعه نبوده (بلکه با تالیف رسائل گوناگون راه های فرار شرعی برای رباخواران را در اختیارشان گذاشته است)، روحانیت هیچگاه نگران رواج دروغ و فریب و نفاق و خیانت در امانت، وحتی شرب خمر و اعتیاد در جامعه نبوده است، ... اما روحانیت همواره نگران قضیه "زن ها و دخترها" بوده است، چه قبل از انقلاب که جرات بیان زیادی نداشت چه بعد از انقلاب که میدان دار شد.
اما ببینیم که چرا روحانیت همواره نگران قضیه "زن ها و دخترها" بوده است؟ شاید هیچ سازۀ اجتماعی را نتوان یافت که به قدر "روحانیت" برآمده و نماینده سائقه های قبایلی مردسالار باشد. مثلا کلیسای کاتولیک رُم به قدری خودش را تعدیل کرده که نسبت به سازه متصلب روحانیت اسلام (اعم از شیعه یا سنی) در این عرصه عقب افتاده است (البته من نسبت به جوامع ژاپن، چین و ماچین علم و اطلاعی ندارم و از این رو در مورد آنان حرفی برای گفتن هم ندارم). وقتی پای طبایع قبایلی به میان می آید، پرهیز از توجه وسواس گونه به قضیه "زن ها و دخترها" اجتناب ناپذیر است. روحانیت با مقوله انقیاد زنان اشتغال ذهنی وسواسی دارد. این وسواس را در همه سویه های پدیدۀ روحانیت می توان به وضوح دید. 
اما برگردیم به دلواپسی آقای زاهدی! ایشان یک واقعیتی را در سطح جامعه دیده –که همان روند رو به تزاید واگرایی زن ها و دختر ها از آرمان روحانیت است. بعد توجه می کند که مدیریت فرهنگی چهل سال گذشته، تمام و کمال دست روحانیت بوده و این "افتضاح" به بار آمده! ناگزیر دو پرسش برای او طرح می شوند: 1) چرا چنین شده؟ 2) چرا مدیریت فرهنگی/امنیتی روحانیت نتوانست که جلوی این را بگیرد؟ نه زاهدی و نه هیچیک از همفکران او ابزار لازم برای فهم و پاسخدهی به این دو پرسش را ندارند زیرا هرفهم و پاسخی باید که از پارادایم موجود در ذهن پاسخ دهنده براید. پارادایم ذهنی آنان در این مورد قفل می کند. چطور؟
آن مایه از دانش روانشناسی و جامعه شناسی که در پارادایم بشدت کهنه و از هشت قرن پیش بروز نشدۀ روحانیت هست، به او اجازه نمی دهد که بتواند:
1) درکی از ساحات وجودی بشر خارج از حوزه اقلیم فرهنگی مالوف و آشنایش داشته باشد
2) اشرافی ولو اجمالی بر پارادایم های رقیب ذهنی اش - که به سرعت در ساحت عقول و افهام جامعه در حال گسترش اند - داشته باشد
3) فهمی از "مدرنیته"، خاستگاه های آن، دلالت هایش و سمت و سوی کلی صیرورتش داشته باشد
حاصل این ناتوانی ها، حیرت و سردرگمی و اضطرابی است که امثال زاهدی ها دچارش می شوند، تا در پاسخ به ارائه راهکار بگوید تشکیل ستاد بحران! اما اگر از او بخواهیم که بگوید ستاد بحران درست بکنیم که چه بکند؟ به اغلب احتمال یا جوابی نخواهد داشت و یا اعمال خشونت بازهم بیشتر را به عنوان آنچه چنان ستادی باید بکند خواهد گفت! این مرا به یاد نقلی از مثنوی می اندازد در مورد آن که وقتی منشاء و مصدر دردی فهم نشود، چه می شود:
کَس به زیر دُم خر خاری نهد
خر نداند دفع آن، بر می جهد
بَرجَهَد وآن خار محکم تر زَند
"عاقلی" باید که خاری بَرکند...................چنان "عاقلی" در چنتۀ روحانیت نبوده، نیست و به اغلب احتمال، نخواهد بود.

  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر