۱۳۹۴ شهریور ۲۲, یکشنبه

مقاله ی 60: شاکله مردسالار شریعت



شاکله مردسالار شریعت

شاید خیلی ها این خبر را جدی نگیرند. من هم بر این باور نیستم که باید لزوما آن را جدی گرفت اما حرفم این است که صدور چنین فتوایی ناممکن نیست. ساده ترین داوری آن است که شیخ مذکور روانپریش است. بسیار خوب! اما در این صورت باید توجه داشت که "هذیان" ها از منظر روانپزشکی برخاسته از، و منطبق بر بستر "فرهنگ" ها هستند. مثلا یک روانپریشی که قبلا دانشمند علوم فضایی بوده است ممکن است هذیانش به این صورت باشد که "موجوداتی فرازمینی با من تماس برقرار کرده و می گویند..." در حالیکه اگر فردی بی سوادی روستایی دچار روانپریشی از نوع همان بشود هذیانش چنین خواهد بود که "جن ها با من تماس گرفته و می گویند...". اما اگر شیخ مذکور روانپریش نباشد باز هم او بازگوینده "فرهنگ" است. بنابراین برای منظوری که دارم تفاوت چندانی نمی کند که او را فردی روانپریش تلقی کنیم یا سالم.

با این مقدمه می خواهم قدری فتوای شیخ مذکور را بکاوم. به نظر می رسد که شیخ مذکور به این آیه سوره اعراف اشاره می کند: هوالذی خلقکم من نفس واحد و خلق منها زوجها (او کسی است که شما آدمیان را از "نفس واحدی" خلق کرد و از همان نفس واحد هم زوجش را آفرید). این آیه به یکسانی سرشتی زن و مرد صراحت دارد که هردو از "یک نفس واحد" خلق شده اند. حالا این شیخ چنان برداشتی را کرده است! چرا؟ اولا چرا به قول آخوندها لاینعکس؟ یعنی چرا زن در شدت گرسنگی نتواند شوهرش را بخورد؟!
لابد از این همه پیچیدن من به این یاوه شیخ حالتان بد شده، اما یاوه ها و هذیان ها و حتی خطا های لفظی، اشارات مهمی بر ساختارهای درونی و پوشیده فکر و ذهن دارند. این را اول از همه از فروید آموخته ایم که بعدها زوایای مهمتر معرفت شناسانه ای از آن را هم از دیگران یاد گرفتیم.

حرفم این است که در "فرهنگی" که تا به درجه فرهنگ مردمان جزیرةالعرب "مردسالار" باشد، متون را هم مردسالارانه فهم می کند تا نهایتش بشود همین که این شیخ گفته یعنی نزدیک شدن منزلت زن به گوسفند. این درحالی است که آیه مذکور صراحت به یکسانی سرشتی زن و مرد دارد که اتفاقا بیشتر مستعد فهم شدنش ناظر بر برابری تمام و کمال زن و مرد است. اما در تاریخ اسلام هرگز چنین فهم نشد تا برسیم به فهم حال-بهم-زن این شیخ وهابی.
نکته این جاست که با ذهن خالی نمی شود فهمید. فهم هرچیز در درون ساختار فاهمه ای که ازپیش موجود بوده حاصل می شود. این ساختار فاهمه ای را در بحث علم "پارادایم" می نامند که من معادل جامعه شناختی آن را برای هر فرد انسانی "فرهنگ" می نامم. قضیه بی شباهت نیست به این گفته مولانا که "پیش چشمت داشتی شیشه کبود، زین سبب عالم کبودت می نمود" الا این که در بحث معرفت شناسی حضور "شیشه" پارادایم پیش چشم فهممان برای دیدن جهان الزامی است و بدون آن اصلا نمی توان دید.
همین نکته معرفت شناسی را بگیرید تا برسید به بنیاد معوج و مردسالار و قبایلی شرایعی که درطول تاریخ اسلام پرداخته شده و همگی را به عنوان قصد و نیت الهی جا زده و "مقدس" انگاشته اند که: العاقل یَکفیهُ الاشارة.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر