۱۳۹۴ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

مقاله ی: 14

زنان و مردان در چالش سنت و مدرنیته


این تنها زنان فعال در عرصه های بلند مرتبه اجتماعی در غرب نیستند که "آرایش" نمی کنند، بلکه حتی زنان عادی هم در غرب چندان آرایش نمی کنند. در واقع در غرب، تنها روسپیان خیابانیِ منتظرِ مشتری شبیه زنان جوان ایرانی و عرب آرایش می کنند. دلیل این معنا روشن است و آن اینکه چنان روسپیانی میخواهند که (همچون زنان جوان ایرانی و عرب) خود را "سوژۀ جنسی" معرفی کنند. اما یک تفاوت بزرگ در بین این دو هم هست: بسیاری از زنان روسپی در غرب این هویت را انتخاب کرده اند ولی چنین هویتی برای زنان ایرانی و عرب توسط تاریخ/فرهنگ آنان انتخاب شده است. مردان ایرانی و عرب هم قربانیان این انتخاب ناخواسته اند. 
چنین انتخاب ناخواسته ای، به یک معنایِ بسیار مهم اما مغفول، ربطی زیادی هم به جغرافیا ندارد بلکه ربط به "سنت" ها در جهان ماقبل مدرن دارد. شاهدش "دکامرون" اثر بوکاچیو. در بامداد رنسانس ایتالیا وقتی که در پی بروزآثار زوالِ مشروعیت در آفاق سنت قرون وسطا، مردم از یک سو شروع به "دیدن" واقعیت هایی کردند که پیش تر "نمی دیدند" (چون آن واقعیت ها را می زیستند)، و از سوی دیگردرپی سست شدن مرجعیت اقتدار (یعنی، کلیسا و دستگاه القای ترس آن)  جرات کردند "بیان کنند"، بوکاچیو تصویری از چیستی "زن" در آن زمانه را در اثرش "دکامرون" ارائه داد که عمدتا چیزی جز یک "سوژۀ جنسی" قابل تصاحب نبود.
 
مردسالاری، وجه اشتراک بزرگ تمامی سنت های ماقبل مدرن است. "سوژۀ جنسی" بودن زن را روح مردسالارانه سنت های ماقبل مدرن است که به خورد زن ها و مردها داده است. اینکه چرا تمامی سنت های ماقبل مدرن "مردسالارانه" اند خود بحث دیگری است؛ اما فارغ از چرایی اش، چنین است. البته هرچه به جوامع بومی اقلیم های خشک میرویم رنگ مردسالارانه فرهنگ های سنتی هم تندتر می شود و از این روست که به نظر نمیرسد هیچ فرهنگ سنتی ای مردسالارانه تراز فرهنگ مردم بومی شبه جزیره عربستان بوده باشد.

درپی بروز "مدرنیته"، زوال جوامع بستۀ وابسته به سنت ماقبل مدرن شروع شد و "فرد انسانی" از زهدان تاریخ متولد گردید. چنین فردی قادر به "دیدن" چیزهایی شد که پدران و مادران شان که ساکن در پیله سنت بودند نمی دیدند (چون در آن می زیستند). حاصل چنین "دیدنی" خیلی چیزها بود که دیدن مردسالاری حاکم بر جهان سنت و سوژۀ جنسی بودن زن در آن جهان هم یکی از آن هاست. حالا می توان دید که در تمامی جهان های سنتی، آنچه اصالت و "موجودیت" داشت نه "فرد انسانی" بلکه جمعی از آحاد متحداالشکلی بود که که قبیله، طایفه، قوم، امت، Clan نامیده می شد. از مقدس ترین چیزها در چنان  جمع هایی، همانا "استمرار" آن جوامع بود که وابسته به زایش بود. این زنها بودند که توانا بر زایش بودند.

از همین جا بود که وسواس مردانه برای تصاحب زن ها و صیانت از آنان شکل گرفت. قدرت جسمی بیشتر مردان و نیز رفتار جنسی بالذات تهاجمی آنان هم به این وسواس مدد رساند. انگاره هایی چون "ناموس" در تمامی فرهنگ های سنتی بوجود آمده و "تقدس" یافت. "ناموس" دلالت پررنگی از غریزه و توانمندی جنسی مردانه را باخود حمل می کند و هم از این روست که ناچیزانگاری آن در زمرۀ حساسیت برانگیزترین انگاره های مردانه است، که در فحش ها و مضحکه های تهاجمی مردان، هدف دستکاری های زبانی قرار می گیرد. حالا می توان معنای وسوسه های "تفکیک جنسیتی" مردان سنتی بنیادگرای امروز ایرانی و عرب را فهمید که در لفافه های توجیهی نظیر "کرامت زن" برای فروش به عقول و افهام (نیمه از خواب سنت بیدار شده) عرضه می شود.
                                                              

مشکل جوامعی نظیر ایران امروز، "نیمه ازخواب بیدار شدگی" آن هاست. این "نیمه از خواب سنت بیدارشدگی" مرحله ای طولانی و پرچالش از "بحران" است که در آن فردهای نیمه متولد شده به سپهر مدرن دستخوش کشمکش سنت و مدرنیته قرار می شوند. بنیادگرایی از تبعات این چنین کشمکشی بوده و معطوف به اعاده (نوستالژیک) جهان سنتی روبه زوال است. از طرف دیگر، سپهر مدرن با انبوه انگاره های غریب و ناآشنایش که به چشم جهان سنت چونان "دیوانگی" می آید، فرد خواب زده نیمه بیدار را در عین جلب، دفع هم می کند. عصر اضطراب و گمگشتگی تعبیر درستی برای چنین شرایط روانی است. دوگانه هایی چون اسارت مردانه زن/کرامت انسانی زن، تعهدها/آزادی ها، خودکفایی/تعامل با دیگران، .... همگی مباحث حادی هستند که جامعه ما بایستی که با آنها درگیر می شد، که شد.

درگیری اجتماعی ایرانیان با این مقولات که از بامداد سرخوردگی تاریخی ایشان در پی شکست در جنگ های  قفقازشروع شده بود به صورتی "ناخودآگاه"، تاریخ دویست ساله گذشته ما را رقم زده است. مقطع انقلاب 1357 همانا استمرار همین درگیری (با خواب/بیداریِ سنت/مدرنیته) است که از این مقطع به بعد در"خودآگاه" اجتماعی ما ایرانیان به صورت ناگهانی داخل شد. این انقلاب علیرغم ظاهر بنیادگرایانه اش، عامل برکشیده شدن چالش های زیرپوستی و ناخودآگاه اجتماعی به سطح خودآگاه و شتاب دهنده رانش این چالش ها به سمت مدرنیته است. 
*

           
               
رنگ رژ لب یک نابغه ریاضی


فرزانه روستایی
farzroostaee(at)gmail.com
زیبایی رنگ رژ لب مریم میرزاخانی، برنده ایرانی نوبل ریاضی که برای ایرانیان افتخار آفرید، از سرخی یا مد روز بودن رنگ آن نبود، بلکه از این بود که اصلا رنگ خاصی بر لب نداشت وتا جایی که دیده می شد زیبایی او سادگی یک استاد زن مهمترین دانشگاه فنی آمریکا بود که بیشتر از آراستن رخسارش، از حل معادلات هندسی پیچیده حظ می برد که تاکنون هیچ بشری موفق به گشودن آن نشده است.
 اما حتی همین سادگی سیما معنای کشداری را در ادبیات سیاسی پر تنش امروز ایران ایجاد کرد که تلخی و گزش آن را مانا نیستانی به زیبایی به تصویر کشید. در این کاریکانورمریم میرزاخانی در اندیشه عمیق حل معادلات پیچیده حجم های هندسی انحنا دار کوزه مانند است، اما حاج آقای ریشو پشت سر او در انحنای حجم های هندسی معادلات میرزاخانی، گودی اغواکننده کمر زن جوانی را می بیند و با اخم در حالیکه چشم هایش را پوشانیده و به این زن نامحرم نگاه نمی کند از این نابغه ریاضی می خواهد چادر سر کند تا شریعت حاج آقا دچار مشکل نشود.
در مقایسه با سیمای زنان جوان طبقه متوسط ایران که مصرف کننده سالانه صدها میلیون دلار یا نیمی از لوارم آرایش منطقه غرب آسیا هستند این زن نابغه برنده نوبل ریاضی تقریبا هیچ رنگ و لعاب و آرایشی ندارد. از این مقایسه می توان به معادله بسیار پر تنشی در فضای سیاسی روانی جامعه ایران در ارتباط با زنان رسید.و اینکه چرا زنان ایرانی در آن سوی دنیا این قدر بی رنگ و آرایش و ساده اند مانند مریم میرزا خانی، اما در ایران این قدر درگیر آرایش و ابزار و ادوات زیبایی اند و برای آن وقت و سرمایه خرج می کنند. پاسخ سئوال شاید این باشد که زنان طبقه متوسط ایران که تا سال گذشته کمی بیش از ۵۰ درصد ظرفیت دانشگاهی کشور را پر کرده بودند پس از فارغ التحصیلی تقریبا وارد هیچیک از سطوح مدیریتی کشوری نمی شوند. همین زنان که میلیاردها تومان صرف تحصیل آنها شده، در تبلیغات دولتی و در نگاه گشت ارشاد نیروی انتظامی در خیابان ها صرفا سوژه های جنسی به حساب می آیند که در منزل نگه داشتنشان به صلاح تر است تا اینکه در اجنماع حضور داشته باشند.
در واقع نظام اجتماعی، انتظام شهروندی، تبلیغات دولتی و آموزشی، و به ویژه تبلیغات فرهنگی در ایران به ترتیبی سامان می یابد که همه آنها منجر به سرکوبی آرام اما سنگین جنسیتی از زنان می شود؛ سرکوبی که تقریبا ردی از آن باقی نمی ماند و منجر به عقب افتادگی بیشتر اجتماعی می شود.
به احتمال زیاد نادیده گرفتن حقوق زنان در ایران بخش مهمی از پاسخ به این معماست که چرا زنان در داخل مرزهای ایران این گونه رنگی و آرایش کرده اند ولی همین زنان در بیرون مرزها مانند مریم میرزاخانی یا دو نماینده ایرانی زن پارلمان سوئد یا پارلمان هلند هیچگاه آرایش نمی کنند. و کم نیستند زنان ایرانی شاغل در پست های اداری رده بالا یا مشغول به تحصیل در دانشگاههای معتبر جهان که تنها آرایشی که با خود دارند یک موی بلند است که حاکی از زن بودن، یعنی مرد نبودن، آنهاست وگرنه در لباس که تقریبا زن و مرد همه بلوز و شلوار بر تن دارند.
ذهنیت های دولتی حکومت مذهبی درایران که بیشتر از رساله های عملیه هزار سال پیش و تربیت خانوادگی طبقه حاکم روحانی ناشی می شود زنان و نوجوانان را در حالی محدود و بی تفریح و بی مشارکت نگه می دارد و مجبور به رعایت حلال و حرام ها و حدود قرون وسطایی می کند که همین زنان طبقه متوسط و جوانان از طریق فیلم های شبانه روزی تلویزیون و از طریق شبکه های مجازی در جریان جزییات چگونه زندگی کردن دختران و زنان در دنیای غرب قرار می گیرند و زندگی خود و اطرافیان خود را با آن مقایسه می کنند. برای زنان و جوانان تنها بخشی از بدن که کسی رسما در مورد آن اعمال نظر نمی کند و ازتعرض مصون است صورت یا از چانه تا بالای پیشانی آنهاست. زنان و دختران نیز تنها طریقی که برای ابراز زن بودن خود در اختیار دارند، آراستن و آرایش همین صورت است. در واقع رابطه مستقیمی وجود دارد بین محدود کردن زن ها و سوژه جنسی دیدن آنها و بی امکانات تفریحی و ورزشی گذاشتن و در ورزشگاهها راه ندادن آنها و مصرف لوازم آرایش و هزینه های سرسام آور آرایشی.
کاش مشارکت اجتماعی زنان در ایران به سطح افغانستان ارتقاء می یافت که به لحاظ قانونی هیچ منعی برای ارتقای اداری و اجتماعی آنان وجود ندارد. حتی در انتخابات مجلس این کشور تبعیض مثبت به نفع زنان اعمال می شود و زنان سهمیه تضمین شده در مجلس این کشور دارند.
در توضیح سرکوب حکومتی از زنان و تبعیض جنسیتی می توان به ترکیب مجلس فعلی ایران اشاره کرد که از بین میلیون ها زن تحصیلکرده و نخبه ایرانی فقط ۹ زن در مجلس حضور دارند که یک سی ام مجلس مردانه ۲۸۸ نفری فعلی را تشکیل می دهند. یک سوم از همین تعداد ۹ زن هم از منفورترین زنان ایرانی و هوادار جبهه پایداری هستند که به طرفداری از دارندگان بورسیه های غیر قانونی در طرح استیضاح وزیر علوم شرکت دارند.
وقتی از چهل میلیون زن ایرانی که نیمی از ظرفیت دانشگاههای سراسر کشور را به خود اختصاص داده اند ۹ زن به مجلس راه می یابند که سه نفر آنها طرفدار نظام فاسد اداری و اختلاس و ارتشاء هستند می توان به عمق فساد اداری و تبعیض جنسیتی در ایران پی برد. وگرنه در بسیاری از پارلمان های دنیا از جمله در سوئد حدود ۴۰ درصد از نماینگان پارلمان یعنی ۱۶۵ نفر زن هستند و هیچیک تقریبا آرایشی بر صورت ندارند.
اساسا در جوامع پر تبعیض مانند ایران، انسانیت آدم ها از زن و مرد به بطالت کشانیده می شود و استعدادها تلف می گردد. در همین جوامع سهمی که زنان از تبعیض دریافت می کنند بس بزرگتر از مردان است. اما بسیاری از همین زنان وقتی در خارج از کشور در فضایی قرار می گیرند که آزادانه تحصیل و زندگی و کار و انتخاب می کنند و فرصت های زندگی مانند آب بازی جوانان ایرانی در "پارک آب و آتش" برایشان تبدیل به حسرت و عقده نمی شود، امکان رشد می یابند و مانند مریم میرزاخانی افتخار می آفرینند و گل می دهند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر