۱۳۹۴ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

مقاله ی: 2

اسلام خشن یا رحمانی

 

من موافقم که "مسلمانی" دستخوش بحران است. اما در مورد سرچشمه های بحران مسلمانی با نگارنده موافق نیستم. بر آنم که نه در مورد اسلام و نه در مورد هیچ دین یا آئین غیر دینی دیگری نمی توان این گونه روبرو شد که گویی از بن ویرانگر و غیر انسانی بوده اند. ویرانگری از کنش های بشری است که برای به ظهور و بروز، می تواند مستمسکات نظری متعددی را در اختیار بگیرد. مثلا کنش جوامع کوچی دام پرور در مقابل جوامع روستایی کشاورز همواره متجاوزانه بوده است که لاینعکس. این معنا تا حدود زیادی فارغ است از آنکه سخنمان ناظر به کدام مقطع تاریخی یا کدام منطقه جغرافیای باشد. بر همین منوال "خشونت" همچون مهرورزی از ویژگی های بالقوه بشری است که بسته به موقعیت و البته ساختار شخصیتی فرد می تواند به درجاتی بروز بکند.

در قضاوت های عالمانه از انزجاری که شرایط ویژه اجتماعی در انسان القا می کند باید بر حذر بود و البته متوجه هستم که موفقیت چنین حذری، بسا که تمام و کمال هم نباشد. این را هم می فهمم که رسوایی مفتضح و خشونت بار و عاری ازشفقتی که نظام ولایت فقیه ایران در اعماق جان ها القا کرده و می کند زمینه را برای درغلطیدن به قضاوت های نه چندان بهره مند از واقع نمایی در باب اسلام و مسلمانی آماده می کند. اما این که "اسلام" را آئینی برآمده از خشونت بدانیم همانقدر ناوارد و سست بنیاد است که اسلام را "دین رحمت" بینگاریم. این دومی را مسلمانان سنتی لقلقۀ زبان کرده اند بدون آن که معنای مُحَصَّلی از آن در ذهن داشته باشند و آن اولی هم البته داعیه نگارنده مقاله زیر است.

این که آئینی در تاریخ دست به خشونت زده است یا بسیار چنان کرده است چندان ربط وثیقی با خود آئین ندارد. مثلا مسیحیت - که بنا بر روایت اناجیل چهارگانه از پر مهرترین آئین های دنیاست - تاریخ خونبار کلیسا و تجاوزات بی رحمانه مسیحیان به اقوام بومی اروپا را با خود دارد. خشونت های مبلغین مسیحی در آفریقا هم چندان دور نیست که بتوان در باب آن مناقشه کرد. از طرف دیگر یهودیان باداشتن آیئنی غِلاظ و شِداد که حتی غیر یهودیان را به معنایی دون انسان می انگارد، جز از تاریخ شصت و چند ساله اخیر دولت اسرائیل چندان دست به خشونت نزده اند، به رغم این واقعیت تلخ که بسیار قربانی خشونت بوده اند. خشونت بودائیان بر علیه مسلمانان را هم در میانمار و سریلانکا شاهد بوده و هستیم. چه کسی فکر می کرد که بودائیان هم دست به خون بیالایند، آن هم به نام دفاع از بودائیت!


چنانکه در "اسلام، رویکردی معنوی یا هویتی سیاسی" گفته ام، به کل موضوع باید در چشم انداز دیگری نگریست. در آن نوشته چنین مقولاتی را در چشم انداز "فرهنگ" و "هویتِ برخاسته از فرهنگ" دیده ام که هم خشونت مسلمانان و هم خشونت دیگر ادیان و هم خشونت اصحاب آموزه های غیر دینی را توضیح می دهد. قرآنِ مسلمانان حتی اگر آیات به حسب ظاهر خشونت بار راهم نمی داشت، باز هم مسلمانان چنان کرده و می کردند که کردند و می کنند. این نکته بسیار مهم اما مغفولی است که اتفاقا در رد دیدگاه جامعه- محور از مسلمانی - که زیرساخت اندیشه های بنیادگرایانه بوده است-  کارایی دارد. اساسا پرسش از نسبت این دین و آن دین با خشونت که در سطحی عامه پسند طرح شده و می شود وقتی سطح تامل به مقام درک عمیق از سرشت بشری می خواهد برسد، پرسشی اگر نه سخیف، حداقل بی اعتبار می شود. این جا دیگر سخن بر سر "منطق موقعیت نگر" نیست بلکه ناظر بر سرشت بشری است.

البته اسلام و مسلمانی چنانکه اخیرا هم گفتم آبستن پا به ماه تحولاتی عظیم است. همین بنیادگرایی وحشیانه و بی مهار مسلمانان، هم از علائم و هم از عوامل تسریع چنان زایمان قریب الوقوعی است. من نمی دانم در پی چنان تحول عظیمی، "مسلمانی" چگونه شکل و شمایلی خواهد داشت اما در این تردید ندارم که اکثریت قریب به اتفاق فهم هایی که از مسلمانی برای پانزده قرن گذشته واجد حجیت و اعتبار بلامنازع بوده اند برای مطالعه مورخین و انسان شناسان و محققین آینده تحویل موزه های تاریخ معارف بشری خواهند شد. اما "انسان" خواهد ماند با تکانه های بالقوه خشونت (و البته مهرو غمخواری و هنر و عقلانیت اش) که در مجاری نوینی جریان خواهند یافت.  
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر