۱۳۹۴ شهریور ۱۸, چهارشنبه

مقاله ی: 34

طرح زوال بنیادهای انسانی

به نظر می رسد یک طرح کلی واحدی بر مراحل زوال نهایی نهادهای کهن انسانی حاکم باشد. سرنوشت دو نهاد کهن را برای نمونه به منظور بیان شمول عام این طرح کلی مثال می آورم:
1) در قرن شانزدهم میلادی هزارو اندی سال از عمر نهاد کلیسای رم می گذشت. این نهاد که بر مبنای ایمان سترگ حواریون مسیح بنا شده و حدود هزارسالی با بزرگ ترین نبوغ هایی که مدنیّت های اروپا و شمال آفریقا بوجود آورده بودند، از سنت اگوستین تا مایستر اکهارت، آبیاری و فربه شد. مروری گذرا بر تاریخ فرهنگ قرون میانۀ اروپا، بیانگر اقناع بزرگترین ذهن های های اندیشمند ووجدانهای اخلاقی این قاره نسبت به حُجیّت خدشه ناپذیر پارادایمی بود که این نهاد نمایندگی اش می کرد. اما در این قرن همین نهادِ استوار به چنان فروپاشی ای رسید که کلیسای سنت پل واتیکان کانون دسیسه ها، چپاول ها، هرزگی ها و تبهکاری های حیرت انگیزی گردید که باربارا تاکمن در فصل پاپ های رنسانس از کتاب "تاریخ نابخردی" روایت کرده است، روایتی که سخت خواندنی و تکان دهنده است. زوال این کلیسا از همین دوران شروع شده و دفتر مشروعیت آن درهم پیچیده شد.
2) در تاریخ مسلمانان "شیعه"، به معنای اسماعیلیه است؛ دیگر فرقه های شیعه هیچوقت در حساب نبوده و منشا اثر مهمی هم نبوده اند، تا برسیم به دوران تاسیس صفویه در ایران که "امامیه" از جنوب لبنان در پی یک برنامه سیاسی بدقت تدوین شده به ایران وارد گردیده  در آن کاشته شد. اما اسماعیلیه از قرن سوم هجری تا حداقل سه قرن بعدتر کباده کش رویارویی سیاسی برخاسته از "سقیفه بنی ساعده" پس از رحلت پیامبر شدند. گذشته از تحرکات سیاسی گستردۀ این شیعیان که از خراسان بزرگ تا مصر را زیر سیطره نفوذ معنوی و گهگاهی حاکمیت سیاسی خود گرفتند، برخی از از بزرگترین فکرهایی را که در فلات ایران ببار آمد به خدمت آنان درآمدند و فاطمیان اسماعیلی در مصر سلطنت پر جاه وجلالی بنیان گذاشتند و بنیاد های فرهنگی-آموزشی ای چون "الازهر" تاسیس کردند که هنوز هم هست. اما همین بنای شامخ الاهیاتی/سیاسی در قرن ششم هجری دچار چنان فضاحت نظری ای شد که خلیفه آنان حسن دوم اعلام پایان جهان و برپایی قیامت و نسخ شریعت نمود! از این تاریخ دیگر نشان قابلی از اسماعیلیه نمی توان سراغ گرفت و امروز اسماعیلیان را باید در روستا های جداافتاده کوهستان بدخشان در آسیای میانه و اندکی هم درشبه قارۀ هند جست. نشانۀ نظریات درازدامن فقهی، فلسفی، کلامی آنان را هم جز لای کتاب هایی که به زحمت قابل دسترسی اند نمی توان یافت.
بنیاد های تاریخی/فرهنگی با ایمان و شور ساخته شده و دست آخر با فضاحت وبی آبرویی دچار بحران شده به خط پایان می رسند. همین قاعده در مورد نظام ولایت فقیه سی و چند ساله هم صادق است که با هیجان انقلاب بقدرت رسیده و با ایمان رزمندگان بسیجی زمان جنگ آبیاری شد و در پی پایان جنگ و مرگ بنیانگذارش در مسیرزوال پرفضاحتی افتاد. فضاحت و بی آبرویی مختص مهدوی کنی نیست بلکه شاید تنها دامن کم شمار از افراد این نظام از ریز و درشت را نگیرد. گزافه نیست اگر گفته شود که در میان این جماعت، این درجۀ فضاحت است که فرق دارد و نه اصل وجود آن.    
     
 

از مرگ کاتوزیان تا نمردن مهدوی کنی

فرزانه روستایی
farzroostaee(at)gmail.com
پرده اول
مرگ از بزرگترین موهبت هایی است که در پایان زندگی بر انسان نازل می شود، ولی گاها گیر می کند و نازل نمی شود تا یک آیت الله، مثلا  مهدوی کنی، بی آبرو یا تنبیه شود که در زیر دهها دستگاه و سیم و سرم دیگر نه به این دنیا راه دارد و نه آن دنیا او را می طلبد. شاید هم آغاز محکومیت مهدوی کنی است که زمین و زمان همه دست به دست هم داده اند تا نمیرد و معلوم شود کار این آیت الله، مانند بسیار دیگری از آیت الله ها گیر اساسی دارد.
هنوز صدای مهدوی کنی در گوشم زنگ می زند که سی سال پیش در مهدیه تهران دعای کمیل می خواند و نیز سیمای صدها جوان و نو جوان دسته گل ایرانی را در ذهن دارم که قبل یا بعد از رفتن جبهه با چشم های خیس پای منبر او می نشستند و هزار هزار رفتند و باز نگشتند. آن جوان ها رفتند و بازنگشتند اما آیت الله مهدوی کنی ماند. آنقدر ماند که دیگر حتی نمی توانست صاف راه برود، اما به همراه همسر پیر و دختر و همه عروس ها و دامادها و داماد دامادها، چنان بر امپراطوری مالی جامعه الصادق چنگ زدند که گویی سهم خانوادگی آنان از جمهوری اسلامی است. فقط پاساژ میلاد شهرک غرب و مجتمع تجاری نور و صنایع پوشاک جامعه و منزل شخصی پنج هزار متری آنها میلیاردها تومان ارزش دارد واز بسیاری از مراکز خرید اروپا پررونق تر است. املاک و مستغلات تحت پوشش آنها هم هیچگاه حسابرسی نشده و از گرانترین  سرمایه های ایران است؛ اموالی که فقط افشای روابط آن از سوی مهدی خزعلی به بازداشت و سلول انفرادی او منجر شد و فقط به این شرط آزاد شد که متن افشاگری هایش در باره  شبکه مهدوی کنی ها را از سایتش بردارد.
سه سال پیش که برای خریدن یک ساعت مچی به مرکز خرید میلاد در شهرک غرب رفتم و از تعدد مراکز فروش ساعت و جواهر های میلیونی در حیرت بودم، نمی دانستم که سود خرید آن به حساب جامعه الصادق رفته است و از قضا سود خریدن بسیاری از کالاهای لوکس در تهران به حساب این مجموعه می رود که هیچ مرجعی آن را حسابرسی نمی کند، مدیران آن انتصابی اند و انتخاب نمی شوند، همه اهل بخیه و اهل معامله و از معتمدین آیت الله هستند، حساب هایشان در دفاتر دولتی ثبت نمی شود درآمدهایشان شفاف نیست، مالیات نمی پردازند و به قول علما به کر اتصال دارند. و بدتر از همه اینکه همه این چپاول ها به نام خدا واسلام و پیغمبر صورت می گیرد.
  آیت الله مهدوی کنی رئیس مجلس خبرگان که طبعا باید حافظ و حسابرس جان و مال و آبرو و ناموس مردم  می بود و نبود، شاید یکجا و یک نفره دارد تقاص آن همه ظلم و رنج و جهل و فقری را که بر ایرانیان رفت، پس می دهد.

پرده دوم
اما دکتر ناصر کاتوزیان،  پدر علم حقوق ایران و ازنویسندگان پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی وقتی دو هفته پیش در بیمارستان  بستری  شد نه به کسی بدهکار بود نه اموال شبهه ناکی داشت که مدعی داشته باشد، و نه حتی گوشه ای از زندگی او در ابهام بود. به همین دلیل به آرامی و بی هیچ دغدغه ای جهانی را ترک کرد که با حقوق کارمندی در انتظام آن تلاش کرده بود. او از بنیانگذاران حقوقی مملکتی بود که امثال مهدوی کنی میوه چین آن شدند و در آن جولان دادند. مقایسه مرگ و زندگی دکتر ناصر کاتوزیان و مهدوی کنی، یک جورهایی مقایسه دو جریان فکری و اجتماعی جامعه ایران است که چالش میان آنها هنوز ادامه دارد. اولی  از حدود قانونی و اخلاقی خود اندکی عدول نکرد اما دومی از هیچ امکان دنیایی و آخروی برای  بیشتر بهره بردن نگذشت. مهدوی کنی یک امپراطوری مالی از خود باقی گذاشت که مدعی بود برای خاطر خدا آن را اداره کرده است. اما امثال ناصر کاتوزیان  با محرومیت از ابتدایی ترین حقوق اجتماعی از دانشگاه اخراج شد در حالی که به غیر از تدریس و فعالیت علمی اشتغال دیگری نداشت. به نوشته خودش در حالی که از بنیانگزاران نظام حقوقی جمهوری اسلامی بود چنان در حاشیه و فشار قرار گرفت که حتی تامین هزینه یک زندگی عادی برایش غیر ممکن شد. نویسنده رفرانس های حقوقی دانشگاههای ایران برای سالیانی حتی نمی توانست هیچ انتشاراتی را به انتشار کتب و آثار حقوقی اش متقاعد کند و در دانشگاه نام او از همه منابع  حقوقی حذف شد.با این حال او نماینده طیفی بود که مجیز گویی کسی را نکردند و به توجیه ظلم و فساد حاکم نپرداختند و برای اینکه به کار گرفته شوند هم سفره امثال مهدوی کنی ها نشدند. و این جدال ادامه دارد بین کسانی که تلاش دارند ایران را بسازند و برای مردم قابلیت های زندگی ایجاد کنند و کسانی که سهم در سهم، امتیاز ویژه می خواهند. هرچند مردم هنوز راه به جایی نبرده اند و جمهوری اسلامی طوری سازماندهی شده که از درونش لشکر مهدوی کنی های بسیاری با همسر و عروس و داماد می جوشد و بهره های خاص می برند، اما در یک نکته تردیدی نیست و آن اینکه، امروز مردم بسیار بیشتر تفاوت امثال مهدوی کنی و ناصر کاتوزیان را می فهمند.    
________________________________________

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر