۱۳۹۴ شهریور ۱۹, پنجشنبه

مقاله ی:41 بنیادگرایی برباد تاریخ رفته



بنیادگرایی برباد تاریخ رفته

صرف اینکه توجه کنیم نویسندۀ "مدرن" و دانشمند مقالۀ زیر، فرزند یکی از نادان ترین، روستایی ترین و خشن ترین شخصیت های بعد از انقلاب (صادق خلخالی) است، خود معناها دارد!                                                                    ***             

سید جمال الدین اسدآبادی پدر معنوی بنیادگرایی اسلامی در معنای سیاسی آن است. فرزندان معنوی سید جمال الدین در اقصی نقاط جهان مسلمانان اندیشه های او را پراکندند و موجب شدند که در بیش از یک ونیم قرن گذشته آفاق فکری مسلمانان از شمال غرب آفریقا تا جنوب شرق آسیا بین دو باشگاه فکری تقسیم گردد: از یک طرف طرفداران مدرنیته یا همان غرب زدگان (به تعبیر دشمن-محور فردید/آل احمد) واز طرف دیگر بنیادگرایان اسلامی. حتی افراد بینابینی را هم می شود در نهایت به یکی از این دو باشگاه متعلق دانست.
تا همین اواخر هژمونی سیاسی در تمامی دنیای مسلمان ها متعلق به طرفداران مدرنیته ای بود که مستظهر به حمایت های تمام عیار جهان غرب بودند. این وضعیت، بنیادگرایان را در موقعیتی فرودست به لحاظ سیاسی ولی فرادست به لحاظ حیثیتی قرار داد. فرادستی حیثیتی آنان (در بستر شکست ها و تباهی های حاکمان مدرن) در جریان یک قرن گذشته منجر به موفقیت آنان در بسط قاعده توده ای شان شد که در پی انقلاب ایران منتهی به نخستین دستیابی آنان به فرادستی سیاسی گردید. دومین حاکمیت بنیادگرایان حکومت طالبان در افغانستان و سومین مورد حکومت اخوان المسلمین در مصربود. در این میان راه بنیادگرایان الجزایر به سمت حاکمیت با برهم زده شدن انتخابات پیروز آنان مسدود شده و جنگ های داخلی چندین ساله الجزایر را رقم زد. در پی بهارعربی دولت مستعجل بنیادگرایان تونس شکست خورد و قدرت را واگذار کرد. در لیبی جنگ بین دو باشگاه پس از دو سال از سرنگونی قذافی همچنان ادامه دارد. در سوریه نبرد بین دو باشگاه به واسطه تحولات فرقه ایی که بنیادگرایان شیعی ایرانی در آن ایجاد و واکنش اهل سنت را برانگیخت، به خلاف آمد عادت همدستی بنیادگرایی شیعی با غرب زدگان حاکم سوری انجامید!
بنیادگرایان اسلامی درپی طی حدود دو قرن تلاش بی امان فکری و سیاسی و بهره مندی از شخصیت های فرهمند متعدی توانستند به حاکمیت های سیاسی در چند کشور دست یابند. آنچه حیرت انگیز است این نیست! بلکه این واقعیت عجیب است که آنان سرمایه بزحمت بدست آمدۀ دو قرنی را چه زود از کف دادند:
ایران بنیادگرا از اوج اقبال بیش از 97 درصدی مردم در رفراندوم اول انقلاب به حضیض حدود 10درصد بنا بر انتخابات ریاست جمهوری اخیر (ونیز اعتراف سعیدی نماینده رهبر در سپاه درویدئوی محرمانه درزکرده) رسید که اگر رانت های قدرتی را از این ده درصد بگیریم تا اعتقاد قلبی شان آشکار شود به کمتر از دو درصد هم میرسد، دو درصدی که اکثرا روستایی اند.
بنیادگرایان پیروز انتخابات الجزایر را وحشیت های بی مهارشان درجریان جنگ های داخلی چنان از اعتبار انداخت که حتی در "بهار عربی" هم نتوانستند سربرکنند.
هرچند حکومت طالبان را حمله آمریکا ساقط کرد ولی این وحشیت بی مهار و بدوی آنان بود که در دل های مردم افغان (غیراز قبایل پشتون) آنان را از حیّز اعتبار انداخت.
اخوان المسلمین حاکم شده مصر را وحشت گسترده مردمی از سیاست های اعلام شده شان در کنار نابخردی سیاسی شان که ریشه در بدویت روستایی آنان داشت به باد جسارت ارتش فاسد و رانتخوار مصر داد.
در تونس جسارت بدوی و روستایی بنیادگرایان آنان را به قتل های سیاسی کشید تااینکه شهروندان تا حدود زیادی مدرن شده تونس را بر علیه شان شوراند و آنان را قدرت بلامنازع کنار زد.
در سوریه و عراق بنیادگرایی اسلامی در گیر جنگ مغلوبه فرقه ای شد که بنیادگرایان شیعی ایران رنگ فرقه ای بدان زدند غافل از آنکه چنین چالش فرقه گرایانه ای که اینک آبستن تغییرات ژئوپلتیکی شده است نه تنها دلیلی ندارد که کاری با مرزهای "ممالک محروسه ایران ولایت فقیه" نداشته باشد بل دلیل ها دارد که این مرزها را هم دستخوش تحولاتی کند که یقینا بنیادگرایان شیعی ایران توان تحمل و هضم آن را نخواهند داشت.
بنیادگرایی دویست ساله مسلمانان در عرض چند سال برباد تاریخ رفت، فاولی لهم!
               

ضیافت خون: شکست‌های اعلام نشده

فاطمه صادقی
نه تنها نفس برآمدن داعش، بلکه نحوه مواجهه با آن نیز نشاندهنده نابسامانی فکری و سرگشتگی عمیق تر و کلی تر است

اعلام خلافت اسلامی توسط دولت اسلامی عراق و شام (داعش) در شهر موصل در ماه ژوئن ۲۰۱۴، نقطۀ عطفی در تحولات خاورمیانه است. اما به نظر می آید اعلام خلافت جدیدالتأسیس نیست مگر نشانه‌ای بسیار مهم از شکستی همه جانبه. از اینرو بررسی نحوۀ مواجهه با آن نیز در خور توجه است، زیرا حاکی از تلاش‌های سهل انگار برای فهم پذیر کردن این ماجرا است که خود گریز از مواجهه با شکستی کلی تر است. در این نوشته تلاش خواهم کرد نشان دهم که نه تنها نفس برآمدن این جریان، بلکه نحوۀ مواجهۀ با آن نیز نشاندهندۀ یک نابسامانی فکری و سرگشتگی عمیق تر و کلی تر است که امروز بر جریانات فکری و سیاسی در خاورمیانه عارض شده است. شناسایی این وضعیت کلی تر از این رو ضروری است که دقیقاً از دل آن ظهور این جنبش افراطی ممکن شده است و شاید به ظهور دیگر جریانات افراطی در آینده میدان بدهد.

داعش چیست؟
در نظر اولیه و اجمالی، برای بسیاری نفس حرکتی که دولت اسلامی عراق و شام نامیده شد و به دنبال آن اعلام خلافت اسلامی در اواخر ژوئن ۲۰۱۴ که به دنبال تصرف شهر موصل از درون صورت گرفت، حادثه‌ای شوک آور بود که در عین حال سخت نا بهنگام به نظر می آمد. گویی این جریان ناگهان از هیچ بر آمده و به عمل و اندیشه‌ای ارتجاعی آلوده است که کاملاًً بی‌تناسب و کهنه به نظر می آیند. مگر می شود در قرن بیست و یکم، قوانینی «از مد افتاده» را از نو زنده کرد که تاریخ مصرفشان به سر آمده؟ داعش تا به انیجا کار نشان داده که نه تنها چنین چیزی ممکن بلکه به نظر آنها ضروری است.

اما در عوض بسیاری در تلاش اند تا با نسب شناسی این جریان، به نحوی آن را قابل فهم کرده و از شوکی که ایجاد کرده، خلاص شوند. از ساعت مچی ابوبکر البغدادی گرفته تا قیافۀ ظاهری او (شباهتش با صدام که باعث شده برخی او را نوۀ دیکتاتور پیشین بدانند)، همگی دستاویز خوبی بود تا خاستگاه این جریان «افشا» شود و تکلیف آن برای اذهان خوابزده، روشن. اخبار مربوط به این جنبش و تحرکات آن در هاله‌ای از شایعه و واقعیت پیچیده که در میان آنها برخی از حقایق گم شده اند. البته این واکنش‌ها می توانست هوشمندانه تر باشد. از جمله ساعت مچی ابوبکر البغدادی سوای سوداهای ثروت و قدرت شخص او مؤید یک چیز دیگر هم هست: با کسانی طرف نیستیم که دغدغه‌شان عدالت اقتصادی و اجتماعی باشد. هدف اینها نیست مگر چپاول ثروت و قدرت در وضیعتی که در آن حاکمیت‌های امروزی بزرگترین سارقان اند.

می توان با ردیابی خاستگاه‌های این جنبش و حتی سازماندهی مالی آن، زدو بندهای مشکوک و فاسدش را با عربستان، قطر و امارات رو کرد. اما مگر این امر در مورد دیگر حاکمیت‌های منطقه که مشروعیت بیشتری از داعش ندارند، صدق نمی کند؟ می شود رد پای سیا و سازمان‌های اطلاعاتی اسرائیل و غرب و سوریه و غیره را در آن مشاهده کرد. اما مگر زد و بند با سیا و سازمان‌های جاسوسی فقط مختص داعش است؟ هیچیک از اینها نه می تواند از «مشروعیت» این جنبش بکاهد و نه توضیح دهد که چرا داعشی‌ها توانسته اند با چنین سرعتی در داخل خاک عراق و سوریه پیشروی کنند (دسامبر سال گذشته فلوجه به دست نیروهای داعش افتاد و همین چندی پیش موصل، دومین شهر بزرگ عراق). اکنون داعشی‌ها تا مرز ایران در استان دیاله نیز فاصلۀ چندانی ندارند. بعید است مشتی تروریست بدون پشتوانۀ مردمی بتوانند اینطور پیشروی کنند.

برخی حتی از همدستی عامدانه و ناعامدانۀ دولت سوریه با داعشی‌ها سخن می گویند. هر چه نباشد، حضور داعش و وحشتی که ایجاد کرده، باعث شده تا از یکسو دیگر گرو‌های رقیب از جمله ارتش آزاد سوریه در برابر اسد ناتوان جلوه کنند و از سوی دیگر خلأ قدرتی که با حضور داعش در سوریه پر شده، بسیاری را به این نتیجه رسانده که مبارزه با رژیم اسد بیهوده است، زیرا در بهترین حالت کسانی بدتر به قدرت می رسند.

عوارض این وضعیت هنوز ناشناخته است. در همین ابتدای کار، کردهای عراقی از فرصت استفاده کرده و در صدد استقلال بر آمده اند. اسرائیل هم با فرصت طلبی جنگ با غزه را آغاز کرده است. در واقع داعشی‌ها خواسته و ناخواسته باعث شده اند ورق از یکسو به نفع اسد و از سوی دیگر به سود نتانیاهو برگردد.

شوک و دستپاچگی‌ای که پس از اعلام به اصطلاح خلافت اسلامی ایجاد شد، مسألۀ داعش را به موضوع امنیتی درجه اول تبدیل کرد. بسیاری از نهادهایی که با بودجه‌های هنگفت مشغول به اصطلاح ارزیابی و رصد وضعیت منطقه اند، از پیش بینی این تحولات عاجز بودند و دچار دستپاچگی شدند.

البته هستند کسانی که می پندارند اتفاقات اخیر را نباید چندان جدی گرفت. یک روزنامه نگار با سابقۀ ایرانی، تحرکات داعش را نوعی جنگ روانی خواند؛ یعنی چیزی نیست که بشود جدی‌اش گرفت. به نظر برخی ماجرا کار سرویس‌های جاسوسی اسرائیل و انگلیس و آمریکا است. به زعم عده‌ای دیگر، این جریان شورشی تروریستی است که هدف از آن احیای حکومت بعثی در عراق است. برای برخی دیگر داعش نشانۀ نگران کنندۀ نارضایتی فراگیر توده‌ای از وضعیت اسفبار معیشتی مردم در برخی از کشورهای منطقه است که به واسطۀ تهاجم آمریکا و دولت‌های فاسد و ناتوان ایجاد شده است. با اینکه در برخی از این تحلیل‌ها حقیقتی نهفته است، اما در بسیاری از آنها ریشه‌ها و تبعات تحولات اخیر چندان جدی گرفته نشده است.

حتی محتمل است با عبور از شوک اولیه و تحلیل‌های ساده لوحانه، تلاش‌ها برای بهره گیری از وضعیت به نفع نظم مستقر آغاز شود. هر چه نباشد، داعش خود بیش از هر دولت دیگری در منطقه اکنون به استقرار می اندیشد. اینطور پیداست که همۀ دولت‌های منطقه اعم از اسرائیل هم داعش را می خواهند و هم نمی خواهند. می تواند باعث انحراف اذهان از مسائل داخلی در این جوامع می شود. همزمان هر حرکت اعتراضی‌ای را می توان به بهانۀ مبارزه با تروریسم و همکاری با این گروه خفه کرد. البته همۀ اینها به شرطی خواهد بود که تحرکات این گروه نخواهد اصل حاکمیت‌های موجود را زیر سؤال ببرد.

داعش تا به همینجا هم موفقیت زیادی به دست آورده. حرکات نمایشی، استفادۀ فراگیر و سازمان یافته از اینترنت، سازماندهی کم نظیر و مؤثر آن، و توانایی و سرعتش در تاکتیک‌های نظامی توانسته چنان نظرها را جلب کند که نه تنها رزمندگانی را از همه جای دنیا به عراق و سوریه کشانده، بلکه از هم اکنون بازار مد بین المللی نیز تحت تأثیر قرار گرفته. تی شرت هایی که بر روی آنها پرچم داعش نقش بسته، برای بسیاری از جوانان حتی در کشورهای غربی، جذاب است و شباهتی دور و البته تأسف بار با زمانی دارد که عکس‌های چه¬گوارا، چریک آرژانتینی انقلاب کوبا، طرفداران زیادی داشت.

تاکتیک‌های یاد شده روشن می کند که با مشتی ابله طرف نیستیم. همین پرچم دولت اسلامی عراق و شام را در نظر بگیرید: پرچمی با رنگ‌های تند سیاه و سفید؛ دایره‌ای سفیدرنگ که در درون آن با خطوط سادۀ کوفی به رنگ مشکی، عبارات زیر نقش شده اند: الله، رسول، محمد. در بالا و بیرون از دایره، عبارت لا اله الا الله با خط سفید خود نمایی می کند. در بیرون از این دایره سیاهی مطلق حاکم است. همین یک مورد نشان می دهد این جریان از هیچ بیرون نیامده. دو قطبی را با مهارت تمام به تصویر می کشد که بر شعار و طرح پرچم به خوبی خودنمایی می کند. اصالت کلماتی را به رخ می کشد که حتی تصور آنها هم این روزها شاید عجیب باشد. سفیدی حک شده بر پردۀ سیاه نماد آن است که این جنبش سیاهی و ظلمت خاورمیانه را هدف گرفته، آنهم با اتکا بر سه دال مهم آئینی، یعنی خدا، رسالت، و محمد (ص). ابوبکر البغدادی نیز نامی مستعار است؛ اما هوشمندانه انتخاب شده. به عصر زرین اسلام یعنی دورۀ خلفای راشدین ارجاع می دهد. ابوبکر نخستین خلیفۀ پیامبر بود و ابوبکر البغدادی نامی است که بنا دارد عصر «طلایی» دیگری را این بار در بغداد به وجود آورد. برای داعشی‌ها همه چیز از جمله تاریخ از نو آغاز شده است.

داعش نه تنها میراث دار ضیافت‌های خونین در منطقه است، بلکه حامل شکست هایی است که بر گردۀ مردمان خاورمیانه سنگینی می کند. این جریان از هم اکنون هم وارث فساد و خودرأیی و خشونت طلبی تمام عیار دولت‌های منطقه است؛ هم میراث دار ضعف مردمانش در مقابله با حاکمیت‌های خودکامه. هم بیماری است؛ هم نشانۀ بیماری. هم افشاگر شکست است؛ هم دال بر آن.

افول جنبش‌های مردمی از جمله جنبش سبز و بهار عربی از یکسو و مداخلۀ مستقیم و غیرمستقیم قدرت‌های منطقه ای، روسیه، و ایالات متحده از سوی دیگر به ظهور وضعیتی منجر شده که در آن حاکمیت‌های استبدادی، ضعیف و دست نشانده دست بالا را پیدا کرده اند. ما حاصل این شرایط سرخوردگی سیاسی عمیق و به دنبال آن به هم پیوستن نارضایتی‌ها بوده است. داعش، سوای همه چیز نقطۀ اتصال این نارضایتی‌ها در وضعیتی استبدادی، بس تحقیرآمیز و به غایت نابسامان است.

از جنبش سبز تا بهار عربی
جنبش سبز سرآغاز وقایعی بود که چهرۀ خاورمیانه را به شدت تحت تأثیر قرار داد. این جنبش سرآغاز اعتراض هایی بود که به بهار عربی پیوست، اما در اُرجی‌های خون خاورمیانۀ امروز به پایان غم انگیز خود نزدیک شد.

وقایع ایران برای بسیاری از کشورهای عربی حاکی از پایان یک دوره و آغاز یک دورۀ جدید بود که در آن بسیاری از معادلات پیشین دیگر محلی از اعراب نداشت. جمهوری اسلامی ایران تا به آن روز تنها حاکمیتی محسوب می شد که با انقلابی مردمی به قدرت رسیده بود؛ از مردم فلسطین پشتیبانی کرده بود و در برابر زیاده خواهی غرب در خاورمیانه تسلیم نشده بود. اما خرداد ۸۸ بسیاری چیزها را تغییر داد: در برابر چشمان ناباور میلیون‌ها مسلمان، مردم در خیابان‌ها سرکوب شدند و بسیاری از انقلابیون سر از زندان‌ها در آوردند. این فقط ایرانی‌ها نبودند که با ناباوری وقایع خرداد ۸۸ و پس از آن را می نگریستند. برای بسیاری از مسلمانان، انتخابات ۸۸ از استحاله‌ای تمام عیار در درون نظام جمهوری اسلامی خبر می داد. مداخلۀ ایران در سوریه وضع را بدتر کرد و در واقع به معنای وداع با آرمان‌های انقلاب اسلامی ایران بود که حمایت از ملت‌های مظلوم منطقه را هدف خود قرار داده بود.

نشانه‌های این سرخوردگی و وداع با گذشته را می شود در بخش مهمی از کلیپ‌های تبلیغاتی داعش بر ضد ایران دید که با تصاویری از برخورد نیروهای انتظامی و امنیتی با مردم درخیابان‌ها در دورۀ احمدی نژاد و به ویژه پس از انتخابات سال ۸۸ پر شده اند. این تصاویر در عضوگیری داعش در میان جوانان سوری و عراقی برای نبرد با رژیم‌های اسد و دولت مالکی بسیار مؤثر افتاد. در پس این کلیپ‌ها پیامی منتقل می شد: حاکمیتی که با مردم خود چنین کند، مسلماً به دیگران رحم نخواهد کرد. زخم روانی ناشی از درک این استحاله با شعله ور شدن آتش اختلافات فرقه‌ای میان شیعه و سنی در ایران و عراق و سوریه عمیق تر شد.

سرنوشت تراژیک بهار عربی شکست دیگری را بر شکست‌های ملت‌های خاورمیانه‌ای افزود. انرژی فورانی ناشی از تحولات در کشورهای عربی تنها در تونس و لیبی به تغییراتی محدود منجر شد. هر چند سرنوشت این دو کشور نیز همچنان در هاله‌ای از ابهام است.

اما وضعیت به غایت خشونت بار در سوریه و تحولات مصر بود که بسیاری را به این باور رساند که سخت بتوان از طرق مسالمت آمیز سیاسی در بستر شرایط موجود راهی به قدرت جست.

در مصر اخوان المسلمین به عنوان یکی از قدیمی‌ترین و با تجربه‌ترین احزاب موجود در خاورمیانه بعد از ضرباتی که از رژیم ناصر و انور سادات متحمل شد، به استراتژی فعالیت سیاسی در زمینۀ موجود تن داد و پس از سال‌ها بسیج سیاسی و اجتماعی توانست در نخستین انتخابات آزاد در مصر پس از دهه ها، به قدرت برسد. اما ظرف حدوداً یک سال وضعیت به کلی دگر شد. دولت نوپای محمد مُرسی که از دل انتخابات بیرون آمده بود، در اثر اشتباهاتی چند، در نهایت با کودتا برکنار شد و جایش را ژنرال ارتش، السیسی گرفت.

این فقط اشتباهات اخوان المسلمین و ناپختگی آن نبود که باعث شد اوضاع به ضرر آن تغییر کند. وقایع یکی دو سال اخیر در مصر نشان داد که در زمینۀ استبدادی جا برای حضور و فعالیت حتی قدیمی‌ترین و با تجربه‌ترین احزاب نیز بسیار کم است. دستگاه قضایی مصر با صدور احکام سنگین برای فعالان و رهبران اخوان، سرنوشتی را برای این حزب و فعالانش رقم زد که حتی در دیکتاتوری مبارک هم نمی شد تصور کرد. پیام روشن بود: در بر همان پاشنۀ قدیمی می چرخد؛ شاید حتی کوبنده تر و سهمگین تر. پس از مبارزات میدان تحریر و خون‌های بسیاری که ریخته شد، روند وقایع در مصر نشان داد که تا وقتی ساختارهای سیاسی تغییرات جدی به خود نبییند، بزرگترین جنبش‌های مردمی نیز قادر به تغییر شرایط نیستند.

به دنبال برکناری اخوان المسلمین از قدرت، بخش هایی از آن استراتژی مبارزۀ مسالمت آمیز حزبی را کنار گذاشته و به گروه‌های جهادی پیوستند و مابقی بر سر دوراهی سرگردان مانده اند.


اُرجی‌های خون
آنچه بر سر خیزش مردمی در سوریه آمد، نه شباهتی با ایران داشت؛ نه به بهار خزان زدۀ مصر. دولت اسد از همان ابتدای کار سیاست مشت آهنین را در پیش گرفت و به پشتوانۀ متحدان خود یعنی روسیه و ایران و در سکوت رو به ازدیاد و همراهی کنندۀ بسیاری از روشنفکران جهان اسلام به ویژه در ایران حدود ۱۳۰ هزار نفر کشته (که تعداد زیادی از آن کودکان اند) و میلیون‌ها آواره به جا گذاشته است.

اسد که زمانی پرچمدار مبارزه با اسرائیل بود، نشان داد که ضدیت با رژیم صهیونیستی چیزی نیست مگر ژستی مؤثر برای تثبیت و بقای یکی از بیرحم‌ترین دیکتاتوری‌های نظامی امنیتی خاورمیانه. طرفه اینکه بسیاری از آوارگان سوری را در واقع فلسطینیانی تشکیل می دهند که از سرزمین خود بیرون رانده شده و به سوریه پناه برده بودند. اما اینبار نه توسط اسرائیل که توسط اسد آواره شدند. همۀ این تحولات نشانگر آن است که دستکم از سال ۲۰۰۹ تا کنون، استحاله‌ای در ساخت و بافت حاکمیت‌های خاورمیانه‌ای پدید آمده است. اما این تغییرات نه تنها دولت ها، بلکه استراتژی قدرت‌های بزرگ را نیز در بر می گیرد:

تهاجم نظامی آمریکا به افغانستان و عراق پس از وقایع ۱۱ سپتامبر، بر وجهۀ بین المللی ایالات متحده لطمات جبران ناپذیری را وارد کرد. دولت ایالات متحده با در پیش گرفتن سیاستی دو گانه از یکسو می خواهد پای آمریکا را تا حد ممکن از خاورمیانه بیرون بکشد- با بیرون بردن سربازان آمریکایی از عراق و افغانستان- و از سوی دیگر بی‌آنکه هزینه‌های تهاجم نظامی را پرداخت کند، و تنها با استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین، به سرکوب و کشتار کسانی دست بزند که منافع آمریکا را تهدید می کنند. ترور اعضای القاعده در پاکستان، یمن، سومالی و دیگر جاها از این جمله اند.

اگر در مصر و سوریه بهار عربی سرنوشتی غمبار به خود گرفت، در یمن به پیدایش خلئی در قدرت انجامید که تنها گروه‌های سازماندهی شده از آن سود می بردند. سقوط علی عبدالله صالح، یمن را به پاکستانی دیگر تبدیل کرد که شرایط مساعدی نه تنها برای فعالیت القاعده و دیگر گروه‌های جهادی، بلکه برای هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی فراهم کرد که بی‌آنکه جوابگوی کسی باشند، ده‌ها عملیات خودسرانه و خشونتبار را بر ضد «تروریست ها» سازمان دادند. در واکنش، تعدادی تظاهرات ضد آمریکایی در یمن و دیگر جاها بر پا شد.

تهاجم نظامی آمریکا نه تنها برای عراق (و نیز افغانستان) دموکراسی و حقوق بشر به همراه نیاورد، بلکه با نابودی تمام عیار زیرساختارهای این دو کشور برهوتی را به جا گذاشت که تنها خبری که از آن درز می کند، بمبگذاری‌های انتحاری و افراطی گری بود.

هنوز اثرات دیرپای لشگر کشی نظامی آمریکا به عراق باقی بود که بحران‌های دیگری سر برآورد. دهه‌ها حاکمیت سرکوبگر صدام و حزب بعث، پس از تهاجم نظامی آتش زیر خاکستر اختلافات قبیله‌ای و قومی و مذهبی میان شیعه و سنی، و کرد و عرب و غیر عرب را شعله ور کرد. دولت دست نشاندۀ مالکی به عوض کاهش بحران ها، بر آنها افزود. تبعیض‌های قومی و مذهبی، و نیز شخصی شدن قدرت، فساد فراگیر و مداخلات قدرت‌های منطقه‌ای همچون ترکیه و ایران و عربستان در عراق به سود هواداران خود، آتش نارضایتی را شعله ورتر کرد.

هنوز چند روز از خبر تصرف موصل توسط داعش نگذشته بود که اسرائیل بمباران غزه را آغاز کرد. البته هنور آمار قربانیان به هیچ رو به آنچه اسد در سوریه به جا گذاشته نمی رسد. اما همدستی خواسته و ناخواسته میان داعشی‌ها و اسرائیل بر ضد فلسطینی‌ها به قدری آشکار است که حتی نیازی نبود تا سخنگوی این جریان اعلام کند که مهمترین هدف داعش نه مبارزه با اسرائیل، بلکه ایران است. دشمنان پیشین، همگی در ضیافت خونی که برپا شده، مشترکاً دست افشانی می کنند.

افشای شکست
تحولات عراق، ایران، سوریه، فلسطین، الجزایر و دیگر جاها سوای همه چیز نشانگر شکستی فاحش و همه جانبه است؛ نه فقط برای دولت‌ها و ملت ها، بلکه به ویژه برای همۀ کسانی که رؤیاهای دیگری در سر داشتند. اکنون خاطرۀ جنبش‌های رهایی بخشِ دهه‌های پیشین، مبارزات ضد استعماری و ضداسرائیلی بیشتر به رؤیایی ساده لوحانه یا کابوسی شبیه شده اند که به نظر بسیاری فصل آن گذشته است. اما به رغم پشت سر گذاشتن موفقیت آمیز آن «ایده آل ها» امروز نه تنها خبری از ترقی و رفاه و توسعه و استقلال و صندوق رأی نیست، بلکه ایده آل هایی جلوه می کنند که در گام بعد در ذیل آرمانگرایی و دوری از واقعیت طبقه بندی خواهند شد.

دهه‌ها آموزش ایدئولوژیک در کشورهای خاورمیانه، نسلی را به وجود آورده که بسیاری از اعضای آن با گذشتۀ نزدیک و دور خود به تمامی بیگانه اند و تنها هدفشان دستیابی به حد اکثر آسایش ممکن در کوتاهترین زمان است. در کتاب‌های تحریف شده‌ای که نام «تاریخ» را یدک می کشند و هم به دست دولت‌ها و هم توسط روشنفکران و اساتید دانشگاه تولید و بازتولید می شود، تاریخ مردمان خاورمیانه‌ای حکایت مکرر و سخت ملالتبار ضعف، خشونت، سستی، عدم بلوغ، تعصبات کور، و استبداد است. روشن است که بازخوانی به این شیوه جز ضعف و ذلت و سستی و در واقع تکرار آن تاریخ، به بار نمی آورد. به همین منوال در کتاب‌های دینی تنها چهره‌ای که از اسلام معرفی می شود، مؤید خشونت و توحش برای حفظ قدرت است.

اما دهه‌ها پیش به جای جنگ حقارت¬بارِ حیدری نعمتیِ امروز که از سوی محافل قدرت در بلاد شیعه و سنی به یکسان تشدید می شود، الاهیات رهایی بخش شریعتی مرزهای فرقه‌ای را در می نوردید و مردمان توسری خورده و تحقیر شده نه تنها در جهان اسلام بلکه در دیگر نقاط را به تحرک وا می داشت. زمانی بود که به جای سیطرۀ تفکر منحط انجمن حجتیه‌ای و مافیای اقتصادی آن، صدای فرانتس فانون طنین انداز می شد. اما امروز حتی در الجزایر- جایی که فانون به خاطرش شهروندی فرانسه را فرو گذاشت تا شهروند آن باشد- نیز کمتر کسی فانون را به خاطر می آورد. جنبش هایی وجود داشتند که مسأله‌شان رهایی ملت‌های تحت ستم از زیر یوغ استعمار و استبداد بود. زمانی بود که به جای سرمایه داری و توجیهات «روشنفکری» رنگارنگ در ضرورت و لزوم آن، به جای حاکمیت‌های اقتدارگرا، کینه توز و تا بن دندان فاسد امروز، آرزوها و امیدهای دیگری در سرها بود و چشم اندازهای دیگری تلألؤ داشت. زمانی که حضور مردم برای تعیین سرنوشت و آینده یک حق انکار ناپذیر بود؛ نه چیزی که بتوان بر سر آن مصالحه کرد. زمانی بود که روشنفکران کار خود را افشای مصالحه‌ها و سازش‌های شرم آور پشت پرده می دانستند؛ نه سازش و توافق.

صدای طبل داعش اکنون در ویرانه‌های غزه به گوش می رسد. از خاورمیانۀ دیروز تله‌های انفجاری، اعدام‌های دسته جمعی، تل هایی از ویرانه و میلیون‌ها آواره به جا مانده است. این وضعیت که در حال فراگیر شدن است، نه تنها اندیشه و تأمل که حتی تخیل را به ریشخند می گیرد. آرمانخواهی از چپ و راست به توپ بسته شده و به نام تروریسم، خشونت طلبی و «حقوق بشر» مورد انکار قرار می گیرد و تلاش‌ها و جنبش‌های رهایی بخش مردمان خاورمیانه‌ای در دستیابی به آزادی و رهایی از قیمومیت یا از سوی دولت‌ها و حاکمان مصادره شده یا سخت مشکوک به نظر می آیند.

سال‌ها پیش در دهۀ ۱۹۳۰ به دنبال امحاء خلافت در امپراطوری عثمانی، سرگشتگی مشابهی گریبانگیر جهان اسلام بود. بسیاری همچون امروز، در صدد پناه گرفتن در گذشته و انکار حق تعیین سرنوشت بر آمدند. اما در همان زمان، بودند وجدان‌های بیداری همچون علی عبدالرازق، متفکر برجستۀ مصری که با شجاعت و جسارت تمام در کتابی کوچک با عنوان الاسلام و اصول الحکم با لحنی قدرتمند و خالی از توهم اعلام کرد: تاریخ خلافت، تاریخ خون و خشونت و سروری- تاریخ وضعیت استثنایی دائمی- بوده است. خواست احیای آن تلاشی مذبوحانه برای مکرر کردن آن شکست و آن تاریخ خونین است. بهتر است مسلمانان به جای این کار، به دلایل شکست خود بیندیشند و با بازخوانی انتقادی آن گذشته از تکرارش اجتناب کنند. سخن عبدالرازق طنینی امروزی دارد؛ هر چند نه داعشی‌ها و نه حاکمیت‌های امروز جهان اسلام و به همراه آنها بسیاری از روشنفکران و آدم‌های دیگر گوش شنوایی برایش ندارند. مسیر تحولات از دهۀ ۱۹۳۰ تاکنون نشان داده است که بسیاری از حاکمیت‌های امروز تنها در صدد احیای منش و روش خلافت، این بار در قالبی که دولت نامیده می شد، بر آمدند.

صادق جلال العظم متفکر سوری، معتقد است، تنها اندیشه به شکست می تواند راه غلبه بر آن را نشان دهد. اما نه برای پرتاب شدن به موضع انفعال، بلکه برای عبور. تا زمانی که در شکست به سر می بریم، ولی از اندیشه به آن اجتناب می کنیم، رهایی ناممکن خواهد بود. شکست از انفعال، نا امیدی یا پشیمانی از گذشته و سرخوردگی تغذیه می شود. بسیاری از کسانی که این وضعیت را تجربه می کنند، به جای اندیشه به دلایل شکست، رخدادهای گذشته و مشارکت در آن‌ها را زیر سؤال می برند. جلال العظم پیشنهاد دیگری دارد: به جای زیر سؤال بردن و به سخره گرفتن آن آرمان‌ها و سازندگانشان باید دید چه شد که نتوانستیم به آنها دست پیدا کنیم و چرا به جای بازاندیشی آنها، به انفعال و تمسخر تن می دهیم. آنچه در خاورمیانۀ امروز می گذرد، تأکید دوباره بر ضرورت این اقدام است. حتی اگر داعش منسوخ به نظر برسد و در دستیابی به اهداف تعریف شده‌اش کامیاب نشود -که چنین به نظر می آید- اما می تواند تلنگری برای همۀ کسانی باشد که به امکان حیات- و مرگ- دیگری می اندیشند.




 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر